او کی از روی عنایت به جهان پردازد
یا شبی وصل رخش کار غریبی سازد
در گمانم ز کماندار دو ابروش که او
چون کمانم بکشد باز و چو تیر اندازد
به زکات رخ زیباش و جوانی آخر
چه شود گر دمکی با غم ما پردازد
تا کی از ناوک دلدوز جهان آشوبش
دل مسکین مرا بوته هجران سازد
سرو با قامت زیبا بگه جلوه گری
راستی بر قد و بالا و میانت نازد
شهسوار غم عشق رخت ای جان و جهان
تا به کی اسب جفا بر من مسکین تازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عاشقانه و رنجهای ناشی از عشق میپردازد. او از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر دلش صحبت میکند و از کمان ابروهای او به عنوان نماد تیرهای عشق یاد میکند که دل او را هدف میگیرد. شاعر آرزو میکند که معشوق گاهی به غم او توجه کند و از جفاهای زندگی خلاصش کند. در انتها، او به صحنهای از مبارزه و رنج اشاره میکند و بیان میکند که چگونه عشق او را به دنبالهروی میکشاند.
هوش مصنوعی: او کی میتواند با لطف خود به این دنیا بپردازد یا شبی با زیبایی چهرهاش کارهای عجیبی انجام دهد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد ابروهای تو مثل کمان هستند، او وقتی که ابروهایش را به هم میزند، مانند کمان کشیده میشود و وقتی که نگاهش را پرتاب میکند، همچون تیری به سوی من میآید.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و جوانی او را به عنوان نیکی و صدقه ببینیم، آخر چه اتفاقی میافتد اگر لحظهای دل او با غم ما همراه شود؟
هوش مصنوعی: تا کی باید از تیر بیرحم دنیا رنج ببرم و دل بیچارهام را در تنهایی و دوری از محبوب بسوزانم؟
هوش مصنوعی: سرو با قامت بلند و زیبا، به زیبایی تمام به تو میبالد و از زیبایی و اندام خوشفرم تو تعریف میکند.
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، تا کی باید در غم عشق تو زندگی کنم و به دردها و بیمهریهایم ادامه دهم؟ چرا این بیوفاییها بر من بیچاره همچنان سوارند و مرا آزار میدهند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کرم رویست ولیکن چونکت آغا زد
بیکی نکته بناجور برف اندازد
دوزخ آنرا که خرد از سخنش بگدازد
سیفک چنگی باید که رهی بنوازد
زآتش گرم سماعیش سری بفرازد
[...]
سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی
که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد
حبذا همت سعدی و سخن گفتن او
که ز معشوق به ممدوح نمیپردازد
دی کسی گفت که سعدی گهراندوز سخن
قطعهای گفته، که اندیشه بدان مینازد
گفتم این گوش بدان نغمه سزد گفت آری
اینک از پرده عنان سوی تو میاندازد
سخن از عشق حرام است بر آن بیهدهگو
[...]
شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد
تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد
هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود
دست دریوزه ما بر در استغنا زد
به ادب باش که سر در قدم تیغ افشاند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.