گنجور

 
جهان ملک خاتون

او کی از روی عنایت به جهان پردازد

یا شبی وصل رخش کار غریبی سازد

در گمانم ز کماندار دو ابروش که او

چون کمانم بکشد باز و چو تیر اندازد

به زکات رخ زیباش و جوانی آخر

چه شود گر دمکی با غم ما پردازد

تا کی از ناوک دلدوز جهان آشوبش

دل مسکین مرا بوته هجران سازد

سرو با قامت زیبا بگه جلوه گری

راستی بر قد و بالا و میانت نازد

شهسوار غم عشق رخت ای جان و جهان

تا به کی اسب جفا بر من مسکین تازد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

کرم رویست ولیکن چونکت آغا زد

بیکی نکته بناجور برف اندازد

دوزخ آنرا که خرد از سخنش بگدازد

سیفک چنگی باید که رهی بنوازد

زآتش گرم سماعیش سری بفرازد

[...]

سعدی

سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی

که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد

حبذا همت سعدی و سخن گفتن او

که ز معشوق به ممدوح نمی‌پردازد

عرفی

دی کسی گفت که سعدی گهراندوز سخن

قطعه‌ای گفته، که اندیشه بدان می‌نازد

گفتم این گوش بدان نغمه سزد گفت آری

اینک از پرده عنان سوی تو می‌اندازد

سخن از عشق حرام است بر آن بیهده‌گو

[...]

صائب تبریزی

شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد

تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد

هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود

دست دریوزه ما بر در استغنا زد

به ادب باش که سر در قدم تیغ افشاند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه