گنجور

 
کمال خجندی

بی تو مرا چشم جهان‌بین تر است

چهره به خون دل غمگین تر است

در تب هجر تو لب و چشم من

یک دو دم آن خشک و دمی این تر است

هیچ شبی بر سر بستر مرا

دیده نخسبید که بالین تر است

لشکری عشق ترا ز آب چشم

اسب تر و جامه تر و زین تر است

طفلی و آید ز تو شوخی ملیح

زانک ز شیرت لب شیرین تر است

هر که خجل شد به عرق تر شود

پیش رخت زان گل رنگین تر است

در صفت خال و خط او کمال

دم به دم انفاس تو مشکین تر است