فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن
... دگر ره دایه گفت ای ماه خوبی
مشو گمراه تو از راه خوبی
قصا بر کار تو رفت و بیاسود ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم
... شهنشه بار بر بست از خراسان
سرا پرده بزد بر راه گرگان
وز آنجا سوی کوهستان سفر کرد ...
... چو گنبد را ز بیگانه تهی کرد
ز راه بام رامین را در آورد
چو رامین آمد اندر گنبد شاه ...
... به درگاهش دمان شد نای رویین
به راه افتاد رامین با دلارام
به روی دوست راهش خوش بد و رام
چو آمد شادمان در کشور ماه ...
... برو دیدار رامین گشت بسته
به هفته روی او یک راه دیدی
به نزد شاه یا در راه دیدی
بر آن دیدار خرسندی نبودش ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان
... به خشم اندر خرد را برد فرمان
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار ...
... تو نیز آن گوهرت بر باد دادی
کنون سه راه در پیشت نهاده ست
به هر جایی که خواهی ره گشاده ست
یکی گرگان دگر راه دماوند
سه دیگر راه همدان و نهاوند
برون رو تو به هر راهی که خواهی
رفیقت سختی و رهبر تباهی
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
کهش پر برف باد و دشت پر مار
نبات او کبست و آب او قار
به روزت شیر همراه و به شب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان
... همی گفت از جهان گم باد رامین
شدن بادش به راه و آمدن نه
که او را مرگ هست از آمدن به ...
... و لیکن در دلش چیزی دگر بود
شتابش بود تا کی راه گیرد
به راه اندر شکار ماه گیرد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۴ - رفتن رامین به همدان به جهت ویس
... بهشتی بوی خوش زی او رسیدی
خوشا راها که باشد راه ایشان
که دارند در سفر هنجار جانان
اگر چه صعب راهی پیش دارند
مران را گلشن و طارم شمارند
هر آن کش راه باشد بی کران تر
به روی دوست باشد شادمان تر
اگر چه راه ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد
چنان چون راه مهر افزای رامین
چو کاری تلخ کش انجام شیرین ...
... نشسته روز و شب بالای ایوان
بمانده چشم در راه خراسان
همی گفتی چه بودی گر یکی روز
ازین راه آمدی باد دل افروز
سحر گاهان نسیمی خوش دمیدی ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
... به پیگار تو دل یکتاه کردم
به هر راهی برون کن دیدبانی
به هر مرزی همیدون مرزبانی ...
... همان گه مهتران را آگهی داد
ز راه ماه وز پیگار ویرو
همه کردند ساز خویش نیکو ...
... همی شد پیگ در پیش شهنشاه
شهنشاه از قفای پیگ در راه
چو پیگ آمد به نزد شاه ویرو ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد
... ز ویسه پاسخ این آمد که دادم
تو خود دانی که من بر راه دادم
سخن اکنون ز نام خویش گوییم ...
... چو پیگ از نزد ویرو شد بر شاه
مرو را یافت با لشکرش در راه
هوا چون بیشه دید از رمح و نیزه ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
... چرا ترسم ز ناکرده گناهی
به سوگندان نمایم خوب راهی
نپیچد جرم ناکرده روانی ...
... رهی از گلخن اندر بوستان بود
چنان راهی که از هر کس نهان بود
بدان ره هر سه اندر باغ رفتند ...
... بپوش این راز ما در زیر چادر
مگو کس را که رامین آمد از راه
مکن کس را ز مهمانانت آگاه ...
... به رنج از دوستی سیری نیابیم
ز راه مهربانی رخ نتابیم
به مهر اندر چو دو روشن چراغیم ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس
... گهی آسیب زد بر جانش گرما
گهی خوردی فطیر راهبانان
گهی انگشت و گه شیر شبانان ...
... بدین سان پنج مه بر دشت و بر کوه
رفیقش راه بود و جفتش اندوه
شده بدبختی وی بخت رامین ...
... بسا خونا که چشمش ریخت بر بر
چو بی راهی همی رفتی به راهی
و یا تنها بماندی جایگاهی ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد
... کجا از خواب برنایی درآیند
دگر بر راه ناخوبی نپیوند
ز پیری کام برنایی نجویند ...
... ز بوی زلف و رنگ روی آن ماه
چو مشک و لاله شد خاک همه راه
اگرچه بود در پرده نهفته ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ
... شهنشه موبد از قیصر خبر یافت
که قیصر دل ز راه مهر برتافت
ز بدراهی نهادی دیگر آورد
به خودکامی سر از چنبر برآورد ...
... ز درگاهش بر آمد ناله نای
به راه افتاد شاه لشکر آرای
سفر باد خزان شد مرو گلزار ...
... زبونتر زو کسی در دست من نیست
نیابد هیچ بادی نزد او راه
نتابد بر رخانش بر خور و ماه ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
... ز من نیکوست در هجر چنان دوست
چو باز آمد ز راه دز شهنشاه
ز حال ویس رامین گشت آگاه ...
... به کینه مشکن این شاخ شکفته
کزو تا مرگ بس راهی نمانده ست
ز کوهش باز جز کاهی نمانده ست ...
... نمانش تا بیاساید یکی ماه
که بس خسته شد او از شدت راه
چو گردد درد لختی بر وی آسان ...
... به زیرش تندرو بادی تخاره
سرایان بود چون بلبل همه راه
به گوناگون سرود و گونه گون راه
نخواهم بی تو یارا زندگانی ...
... اگر باشد جهانی دشمن من
وگر راهم سراسر مار باشد
برو صد آهنین دیوار باشد ...
... ره وصلت مرا کوتاه باشد
سه ماهه راه گامی راه باشد
چو باشد گر بود شمشیر در راه
شهاب و برق بارد بر سر ماه
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین
... چرا با تو نرفتم چون تو رفتی
مگر بر من نشستی گرد راهت
شدی مشکین از آن زلف سیاهت
دلم با تو به راه اندر رفیق است
ز هجرت خسته و در خون غریق است
رفیقت را به راه اندر نگه دار
فزونتر زین که آزردی میازار ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
... نهاده روی زی اشکفت دیوان
بیابان کوه بود و راه دشوار
به چشمش بود گلزار و سمنزار
به راه اندر شب و روشن یکی بود
که جانش را صبوری اندکی بود ...
... اگر ویسه شدی از حالم آگاه
به صد چاره بجستی مر مرا راه
پس آنگه گفت با دل کای دل من ...
... کزین دز برنگردم تا بدان گاه
که یابم سوی کام خویشتن راه
اگر دیوار او باشد از آهن ...
... میان باد زهر آلوده پیکان
دل از مردی درو هم راه جستی
در و دیوار او در هم شکستی ...
... بسی بود او درین دز با شهنشاه
به هر سنگی بر او داند دو صد راه
فلان تاوانه کاو را دل گشاده است ...
... غم عالم به جان خویش گیرد
درازی راه را کوته شمارد
چو شیر تند را روبه شمارد ...
... نه بیم آنکه دشمن گردد آگاه
نشاط و عیش را بسته شود راه
نه بیم آنکه روزی دور گردند ...
... ز دولت هست بورم سخت شاطر
به راه کام رفتن سخت قادر
من آن بازم که پروازم بلند است ...
... پس آنگه زود رفت از مرو بیرون
چو راه خستگان راهش پر از خون
عنان بر تافت از راه بیابان
به راه کوه بیرون شد شتابان
پلنگی بود گفتی جفت جویان ...
... چو دیوانه به کوه اندر دوانست
گرفته راه صعب و دور در پیش
نیاید تا نیابد داروی خویش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس
... تبیره بر در خسرو فغان کرد
که چندین راه شاها چون توان کرد
همیدون نای روبین شد غریوان ...
... سپاهی نیمی از ره نارسیده
به سختی راه یکساله بریده
دگر نیمه کمرها ناگشاده
کلاه راه از سر نانهاده
به ناکامی همه با وی برفتند ...
... یکی گفتی که ره مان ناتمامست
کنون این ره تمامی راه رامست
یکی گفتی همیشه راهواریم
که رامین را ز ویسه بازداریم ...
... چو ابر و باد در کوه و بیابان
به راه اندر چو دیوی گرد لشکر
کشیده از زمین بر آسمان سر ...
... به درگاهش در آمد شاه موبد
شتابان تر به راه از تیر آرش
دو چشم از کین دل کرده چو آتش ...
... سپهبد زرد گفت ای شاه فرخ
به شادی آمدی زین راه فرخ
مکن غمگین به یافه خویشتن را
مده در خویشتن راه اهرمن را
تو شاهی آنچه دانی یا ندانی ...
... تو بر جانم همی بندی گناهی
مرا در وی نبوده هیچ راهی
تو رامین را ز پیش من ببردی ...
... در و بند آهنین و مهر زرین
به هر راهی نشسته دیدبانان
به هر بامی نشسته پاسبانان ...
... چه آن کش باشد اندر خانه بدخواه
چه آن کش خفته باشد شیر در راه
چه آن کش دشمنی باشد نگهبان ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ
... چنان شد ز استواری خانه شاه
کجا در وی نبودی باد را راه
ببست آنگاه درها را سراسر ...
... بر آنست تا ببیند روی دلبر
به باغ شاه شد رامین هم از راه
درش چون سنگ بسته بود بر ماه ...
... شب تاریک و بختم نیز تاریک
ز من تا دلربایم راه نزدیک
زبس درهای بسته سخت چون سنگ
تو گویی هست راهم شصت فرسنگ
دریغا کاش بودی راه دشوار
نبودی در میان این بند بسیار ...
... نه روزن دید و رخنه جایگاهی
نه بر بام سرایش دید راهی
چو تاب مهر جانش را همی تافت ...
... چو نازک پای من خونین نگردد
نه راهی دور می بایدت رفتن
نه رنجی سخت ناخوش برگرفتن ...
... هزاران پردگی را پرده برداشت
ببرد و در میان راه بگذاشت
هزاران دل بخشم از جای بر کند ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
... همیشه نه چنین ناشاد بودی
گر اکنون باز پس گردم ازین راه
همه لشکر شوند از رازم آگاه ...
... همه شب شاه شاهان تا سحرگاه
از اندیشه همی پیمود صد راه
گهی گفتی که این زشتی بپوشم ...
... شهنشه سوی مرو آمد شتابان
نبودش در سرای خویشتن راه
کجا با بند و مهرش بود درگاه ...
... کرا هرگز گمان بودی که آن ماه
از اطناب سراپرده کند راه
چو اندر باغ شد شاه جهاندار ...
... به هر سو هم پیاده هم سواران
به هر راهی و بی راهی برفتند
سراسر باغ را جستن گرفتند ...
... چرا بر وی همی بندی گناهی
که در وی آن گنه را نیست راهی
چنین باغی به پروین برده دیوار ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن بهگوى رامین را
... کرا از دل بر آید شادمانی
اگر خواری همین یک راه دیدم
که دی از خشم شاهنشاه دیدم ...
... که از وی نیست دشمن را رهایی
مگر یک روز بر تو راه گیرد
ز کین دل ترا ناگاه گیرد
تو خانه کرده ای بر راه سیلاب
درو خفته به سان مست در خواب ...
... گه آمد کز بزرگی یاد گیری
به فال نیک راه داد گیری
تو اکنون پادشایی جست بایی ...
... نراند نیز بر رویم هوا جوی
منم فردا و راه ماه آباد
بگردم در جهان چون گور آزاد ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن
... اگر با من به مهر دل بسازی
دگر ره نرد بی راهی نبازی
چنان گردی که شاهان زمانه
به درگاهت ببوسند آستانه
و گر با من نگه داری همین راه
ز من بدتر نباشد هیچ بدخواه ...
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۲ - پاسخ دادن ویس موبد را
... چنان گردد که دادارش بفرمود
چنان چون خواست او را راه بنمود
بهی و بتری در ما سرشته ست ...
... تو گویی چرخ با جانم به کینست
ز گمراهی دلم همرنگ نیلست
همانا غول بختم را دلیلست ...
... خرد از جان من جست آشنایی
ز راه مهر جستن بازگشتم
ز رخت مهر دل پرداز گشتم ...
... چرا از تو نصیحت نپذیرم
چرا راه سلامت برنگیرم
اگر بینی ز من دیگر تباهی ...