سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
... ماهی که هست قابل نقصان چه قدر دارد
در پای اسب شاه که دارد بدست چوگان
بیچاره گوی با سر گردان چه قدر دارد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
... برای کید چو یوسف برادران دارد
اگر چه در پیت آنکس نراند اسب هوس
کز اختیار بدست اندرون عنان دارد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
... بنده گر سود کند هیچ زیانی دارد
گفته ای اسب طلب در پی من تیز مران
با کسی گوی که در دست عنانی دارد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
... چون جو حظ تو کم شد زآخر سنگین خاک
اسب سیرت زین خران کاهدانی بگذرد
آتش شوقت چو در دل تیز گردد جان تو ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
... هر کرا قوت نطق است زبان بستاند
من چو سرباز کشم اسب سخن را در دم
فکر هرجاییم از دست عنان بستاند ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
... خورشید چون بساط زمین پی سپر شود
گر حسن بهر شاه رخت اسب زین کند
نبود بحسن چون رخ تو گرچه آفتاب ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
... جز او کس نخواهم که یاری کند
چو بر آسمان اسب یابد مسیح
چرا بر زمین خر سواری کند ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
دوشم اسباب عیش نیکو بود
خلوتم با نگار دلجو بود ...
... بود در دست شاه چون چوگان
آنکه در پای اسب چون گو بود
آسیای مراد را همه شب ...
... زنگی شب چراغ ماه بدست
پاسبان وار بر سر کو بود
دوری از دوست سیف فرغانی ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
... شهسواران ترا در آخر پر کاه خاک
اسب پرورده بشیر گاو گردون می شود
دست اندر آستین گوی از سلاطین می برد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
... اندرین ره چون کند ازآفتاب ومه رکاب
خنگ چرخ ازبهر اسب همتش زین می شود
دست لطف دوست گر برکوه افشاند گهر ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
... برآریم گرد از بساط زمین
اگر اسب شطرنج شه زین خوهد
بدست آورم گر ز چون من گدا ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
... اگر عاشق درین میدان خورد بر فرق صد چوگان
بزیر پای اسب او بسر چون گو دوان آید
گرم مویی نهی بر تن وگر صد جان خوهی ازمن ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
... جز مهر و مه ردیف مکن در تغزلش
آنکس که اسب در پی این شهسوار راند
رختش بآب رفت خر افتاد بر پلش ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
... با او تقرب من و با من تفضلش
آنکس که اسب در پی این شهسوار راند
رختش بآب رفت و خرافتاد بر پلش ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
... سیف فرغانی در زمره عشاق تو نیست
اسب شطرنج بمیدان نرود با دلدل
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
... تو دل جانی بدان روی نکو یا جان دل
از رخ خوب تو افگند اسب در صحرای جان
شاه عشق تو که می زد گوی در میدان دل ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
... شاه طبع ارچه بچوگانم زمیدان برده بود
زیر پای اسب تو چون گو بسر بازآمدم
بود اقبال مرا خر رفته و برده رسن ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
... نی ازتو گذشتم من ونی در تو رسیدم
گرچه زپیت اسب طلب تیز براندم
نی ره سپری شد نه عنان باز کشیدم ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
... هرگه که بهر فکر او سر در گریبان می برم
تا زد غمش چوگان خود بر اسب میدانی من
من گوی دولت هر زمان از پادشاهان می برم ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
... کز پی سلطان حسن ملک بگیرم
جان بدر دل برم چو اسب به نوبت
چون ز رخ دوست شاه یافت سریرم ...