من تحفه از دل میکنم نزدیک جانان میبرم
ور نیز گوید جان بده من بنده فرمان میبرم
چون من گدای هیچ کس جز جان ندارم دست رس
معذورم ار پای ملخ نزد سلیمان میبرم
من کار عشق دوست را آسان همیپنداشتم
بار گران برداشتم افتان و خیزان میبرم
گر تیغ بر رویم زند رو برنگردانم ازو
با دوست عهدی کردهام لابد به پایان میبرم
هرشب به آواز سگان آیم به کوی دلستان
آری به بانگ بلبلان ره سوی بستان میبرم
آن دوست پای خویشتن در دامن من میکند
هرگه که بهر فکر او سر در گریبان میبرم
تا زد غمش چوگان خود بر اسب میدانی من
من گوی دولت هر زمان از پادشاهان میبرم
در حضرت آن دلستان چون سیف فرغانی سخن
گوهر به سوی معدن و لولو به عمان میبرم
چون سعدی از روی وفا میگویم ای کان صفا
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
همین شعر » بیت ۹
چون سعدی از روی وفا میگویم ای کان صفا
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او
تا تو نپنداری که من از دست او جان میبرم
تا سر برآورد از گریبان آن نگار سنگدل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.