سحرگه سوی ما بویی اگر زآن دلستان آید
چو صحت سوی بیماران و سوی مرده جان آید
بسا عاشق که او خود را بسوزد همچو پروانه
گر آن سلطان مه رویان چو شمع اندر میان آید
از آن حسرت که بی رویش نباید دید گلها را
دلم چون غنچه خون گردد چو گل در بوستان آید
چو صید از دام جست ای دل دگر چون در کمند افتد
نفس کرکام بیرون شد دگر کی باد هان آید
زتاب شوق خود فصلی بدان حضرت فرستادم
که از (هر) فصل اگر حرفی نویسم داستان آید
چه شوق انگیز اشعاری بدان نیت همی گویم
که مهر افزای پیغامی ازآن نا مهربان آید
زباد سرد هجرانت رخم را رنگ دیگر شد
که در برگ درخت ای دوست زردی از خزان آید
زهجرت آنچه برمن رفت ودر عشق آنچه پیش آمد
بسوزد عالمی را دل گر از دل بر زبان آید
چوتو با من سخن گویی ندانم تا چه افشانی
که آن کز تو سخن گوید زلب شکر فشان آید
کمان ابروان داری خد نگش ناوک مژگان
هدف ازدل کند عاشق چو تیری زآن کمان آید
اگر عاشق درین میدان خورد بر فرق صد چوگان
بزیر پای اسب او بسر چون گو دوان آید
گرم مویی نهی بر تن وگر صد جان خوهی ازمن
نه آن برتن سبک باشد نه این بردل گران آید
چو در جانم بود عشقت مرا شوقت بسوزد دل
چو در عود اوفتد آتش ازو هردم دخان آید
چو سعدی سیف فرغانی مدام از شوق می گوید
(نه چندان آرزو مندم که وصفش در بیان آید)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق و عاشقانه خود را بیان میکند. او به بوی دلنشین معشوق اشاره میکند که مانند شفای بیمار و جان دادن به مرده است. عشق او به معشوق به قدری شدید است که گویی خود را مانند پروانهای میسوزد. شاعر از حسرتی که از دوری معشوق دارد، سخن میگوید و دلش به خاطر غیبت او به بودانی غنچهای تبدیل میشود. دوری معشوق باعث تغییر رنگ و حالتی در چهرهاش شده و در دلش شعلههای شوق و درد شعلهور است. در نهایت، شاعر تأکید میکند که عشق او به اندازهای عمیق و سوزان است که هرگز نتواند وصف آن را به طور کامل بیان کند.
هوش مصنوعی: اگر در صبح بویی خوش از آن معشوق به سوی ما بیاید، مانند آن است که صحت و سلامتی به بیماران برگردد و جان تازهای به مردگان بخشد.
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان مانند پروانه در تلاشند که خود را بسوزانند، زمانی که محبوب زیبایشان همچون شمعی در وسط به درخشندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نمیتوانم چهرهی معشوق را ببینم، حسرت به دلم فشار میآورد و حالتم چون غنچهای میشود که از غم، خون میگردد، وقتی که گلها در باغ میآیند.
هوش مصنوعی: زمانی که شکار از دام فرار میکند، ای دل، دیگر چه فایده دارد اگر دوباره در چنگال افتد. نفس مانند کرک و موی نازک است که به سادگی میتواند در دام بیفتد. دیگر کی باد برمیخیزد؟
هوش مصنوعی: از شدت شوق خود فصلی را به آن مقام فرستادم که اگر از هر فصل سخنی بنویسم، داستانی خواهد بود.
هوش مصنوعی: با شور و شوق خیلی از اشعار را به انگیزهای میسرایم که شاید پیامی از آن معشوق بیرحم برسد که محبت و عشق را در دل ایجاد کند.
هوش مصنوعی: از باد سرد دوری تو، چهرهام رنگ و حالتی دیگر پیدا کرده است، همانطور که در برگ درختان، زردی خزان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: از جدایی تو آنچه بر من گذشته و در عشق آنچه اتفاق افتاده است، آنقدر سوختن برای جهانیان کافی است که اگر دل از دل بر زبان بیاید.
هوش مصنوعی: هرگاه با من صحبت کنی، نمیدانم چه زیباییهایی از دهانت بیرون میآید، زیرا کلام تو همچون شهد شیرین از لبانت جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو ابروانی همچون کمان داری که تیر مژگانت به هدف دل عاشق میزند. وقتی که عشق به تو مینگرد، مانند تیری از آن کمان به دل مینشیند.
هوش مصنوعی: اگر عاشق در میدان عشق بر سرش صد ضربه چوب بیفتد و زیر پای اسب او باشد، وقتی که عشق او را رهبری کند، نمیتواند از عشق خود دست بردارد.
هوش مصنوعی: اگر مویی از تو بر بدنم بیندازی و یا حتی هزار جان از من بخواهی، نه آن بر تنم سنگین خواهد شد و نه این بر دلم سنگینی خواهد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در وجودم باشد، شوق تو دل مرا میسوزاند، مثل وقتی که عود در آتش گرفتار میشود و از آن همیشه دود بلند میشود.
هوش مصنوعی: سعدی فرغانی همیشه از شوق و علاقه میگوید، اما نه آن قدر که بخواهد در وصف او چیزی بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
همین شعر » بیت ۱۴
چو سعدی سیف فرغانی مدام از شوق می گوید
(نه چندان آرزو مندم که وصفش در بیان آید)
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
[...]
سحرگاهان که باد از سوی گل عنبرفشان آید
چو گل جامه درم کانم ز گل بوی نشان آید
نگارا، دیده در ره مانده ام وین آرزو در دل
که یارب، نازنین یاری چو تو بر من چسبان آید
حذر کن از دم سرد گرفتاران، مباد آن دم
[...]
گر از پیراهنت بویی به طرف گلستان آید
زند گل جامه بر خود چاک و بلبل در فغان آید
بر آن اندام نازک چون پسندم بار پیراهن
که بر وی سایه گلبرگ هم دانم گران آید
به حلق تشنه آب زندگی دانی چه خوش باشد
[...]
لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید
مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید
بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک
مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید
رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک
[...]
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید
مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم
چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید
از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.