ترکیست یار من که نداند کس از گلش
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
پسته دهان که در سخن و خنده می شود
زآن پسته پرشکر طبق روی چون گلش
پایان زلف جعد پریشان سرش ندید
چندانکه دور کرد دل اندر تسلسلش
بی او ز زندگانی چون سیر گشته ام
زآن جان خطاب می کنم اندر ترسلش
او شاه بیت نظم جهانست زینهار
جز مهر و مه ردیف مکن در تغزلش
هر صورتی که نقش کند در ضمیر من
اندیشه بر خطا بود اندر تخیلش
چندین هزار ترک تتاری نغوله را
گیسو بریده بینی ازآشوب کاکلش
او زیور عروس جمال خودست و نیست
بهر مزید حسن بزیور تجملش
آهوی جان بنده چراگاه خویش یافت
بر برگ گل چو مشک بیفشاند سنبلش
دیوانه یی شود که نیاید بهوش باز
هر عاقلی که دید بمستی شمایلش
جان برد و عشوه داد وهمه ساله این بود
با او تقرب من و با من تفضلش
آنکس که اسب در پی این شهسوار راند
رختش بآب رفت و خرافتاد بر پلش
با گلستان چهره او فارغست سیف
از بوستان و حسن گل و بانگ بلبلش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترکیست یارمن که نداند کس از گلش
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
پسته دهان که در سخن و خنده می شود
زآن پسته پر شکر طبق روی چون گلش
پایان زلف جعد پریشان سرش ندید
[...]
وه این چه بارگیست که بهر تجملش
زیبد ز زرکش اطلس چرخ فلک جلش
شکلیست بس بدیع که نتوان نگاشتن
بر صفحه ضمیر به کلک تخیلش
پوینده استری که چو صرصر به پای سعی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.