گنجور

 
سیف فرغانی

اندرین شهر دلم سرو روانی دارد

که ز شکر سخن از پسته دهانی دارد

چون خرامد نکند هیچ نظر از چپ و راست

نیست آگه که بهر سو نگرانی دارد

گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس

کندر آغوش چنان سرو روانی دارد

گرچه در دست من از ملک جهان چیزی نیست

دلبری هست که از حسن جهانی دارد

تو میانش نتوانی که ببینی لیکن

کمرش با تو بگوید که میانی دارد

دلبرا زآن توام نیست بدعوی حاجت

عاشق روی تو بر چهره نشانی دارد

مرده اند این همه مردم که توشان می بینی

زنده آنست که او همچو تو جانی دارد

چون ببازار هوس دست بسودایی برد

بنده گر سود کند هیچ زیانی دارد

گفته ای اسب طلب در پی من تیز مران

با کسی گوی که در دست عنانی دارد

خلق شاید که ترا خسرو خوبان گویند

زآنکه فرهاد تو شیرین سخنانی دارد

سیف فرغانی کام تو که آلود بزهر

آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد

 
 
 
گلها برای اندروید
سعدی

آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد

نه دل من که دل خلق جهانی دارد

به تماشای درخت چمنش حاجت نیست

هر که در خانه چنو سرو روانی دارد

کافران از بت بی‌جان چه تمتع دارند

[...]

سیف فرغانی

خرم آن جان که به رویت نگرانی دارد

وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

عشق با مرده نیامیزد و او زنده دلست

که تعلق به رخ خوب تو جانی دارد

عشق صورت نبود با تو مرا، چون مردان

[...]

کمال خجندی

گرچه سرو چمن از آب روانی دارد

نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد

به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات

خاک راهی که ز پای تو نشانی دارد

عاشق ار قد نو خوانده به گمان سرو بهشت

[...]

حافظ

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد

بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

شیوهٔ حور و پری گرچه لطیف است ولی

خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد

چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب

[...]

خیالی بخارایی

دل به رویت هوس صحبت جانی دارد

جان به فکر دهنت عیش نهانی دارد

دیده چون اشک اگر در طلبت بشتابد

بگذارش که به رویت نگرانی دارد

تا دلم مذهب خوبان سبک روح گرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه