گنجور

 
۱۴۸۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در دل‌تنگی و شکایت از روزگار و خوش‌دلی از گوشه‌گیری و قناعت

 

... چون شفق سرخ گریبان چکنم

ز آتشین آه بن دریا را

چون تیمم گه عطشان چکنم

هفت دریا گرو چشم من است

من تیمم به بیابان چکنم ...

... برج بی کوکب رخشان چکنم

چو به دریا نه صدف ماند و نه در

زحمت ساحل عمان چکنم ...

خاقانی
 
۱۴۸۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز

 

... زلزال به دامغان ببینم

دریا هبتی و کوه هیبت

کز ذات تو این و آن ببینم ...

خاقانی
 
۱۴۸۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - در مرثیهٔ نصرةالدین ابوالمظفر اصفهبد کیالواشیر

 

... چونت طلبم کجات جویم

دریا کنم اشک و پس به دریا

در هر صدفی جدات جویم ...

خاقانی
 
۱۴۸۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح قاضی القضاة احمشاد

 

... قبله تو اختر جوزا رکاب

قدوه او گوهر دریا بنان

حرز امم حبر امام احمشاد ...

خاقانی
 
۱۴۸۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - مطلع سوم

 

... وز حسد لفظ گهر پاش من

در خوی خونین شده دریا و کان

نعش و پرن بافته در نظم و نثر ...

... دیده بینا نه و لاف بصر

گوهر دریا نه و لاف بیان

این چو مگس خون خور و دستاردار ...

خاقانی
 
۱۴۸۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری

 

... بر دجله گری نونو وز دیده زکاتش ده

گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان

گر دجله درآمیزد باد لب و سوز دل ...

خاقانی
 
۱۴۸۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح ملک الوزراء زین‌الدین دستور عراق

 

... خسرو شمشیر و شیر باعث لیل و نهار

والی اوج و حضیض عامل دریا و کان

وز بر آن نوبتی خیمه ترکی که هست ...

... چون علی و چون عمر گرد جهان داستان

مرکم دریا نوال صفدر بدخواه مال

خواجه گیتی گشای صاحب خسرو نشان ...

خاقانی
 
۱۴۸۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

... ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من

آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف

خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من ...

... چشمه صلب پدر چون شد به کاریز رحم

زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من

پرده فقرم مشیمه دست لطفم قابله ...

خاقانی
 
۱۴۸۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - مطلع دوم

 

... هست لب لعل تو کوثر آتش نمای

هست کف شهریار گوهر دریا یمین

چرخ به هرسان که هست زاده شمشیر اوست ...

... مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان

وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین

بنده ز بی دولتی نیست به حضرت مقیم ...

خاقانی
 
۱۴۹۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه

 

... شاه جان بخش است و ما بر شاه جان کرده نثار

آب بفزودن به دریا برنتابد بیش از این

خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش ...

خاقانی
 
۱۴۹۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

... بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او

مفلس دریا دل است امی دانا ضمیر

مایه صد اولیاست ذره ایمان او ...

خاقانی
 
۱۴۹۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - در عزلت و فقر و قناعت و تجرید

 

... همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی

دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه

خاصانه چون خزینه خرسندی آن توست ...

خاقانی
 
۱۴۹۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - مطلع سوم

 

باز از تف زرین صدف شد آب دریا ریخته

ابر نهنگ آسا ز کف لولوی لالا ریخته ...

... زرین رسن ها بافته در دلو از آن بشتافته

ره سوی دریا یافته تلخاب دریا ریخته

چو یوسف از دلو آمده در حوت چون یونس شده ...

... کای هم به من در یک زمان خون تو حاشا ریخته

الحق نهنگ هندویی دریا نمای از نیکویی

صحنش چو آب لولویی از چشم شهلا ریخته ...

خاقانی
 
۱۴۹۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - مطلع سوم

 

... هر یکی اسفندیاری در دژ رویین درع

از سر دریا غبار هفت خوان انگیخته

بابک از تیغ و خلیفه از سنان در کارزار ...

... در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته

در جزیره رانده یک دریا ز خون روسیان

موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته

کشتی از بس زار گشته کشت زاری گشته لعل ...

... ار سرشک نو زرشک رایگان انگیخته

از فزع کف بر سر دریا گمان برده که هست

ز آهنین اسب آتشین برگستوان انگیخته ...

خاقانی
 
۱۴۹۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - در مدح خاقان اکبر منوچهر شروان شاه

 

... بر گوهر دل برده پی جام صدف ز انگشت وی

و انگشت او با جام می ماهی است دریا داشته

می چون شفق صفرا زده مستان چو شب سودا زده ...

خاقانی
 
۱۴۹۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - مطلع سوم

 

این آتشین کاسه نگر دولاب مینا داشته

از آب کوثر کاسه تر و آهنگ دریا داشته

در دلو نور افشان شده ز آنجا به ماهی دان شده ...

... از خط کل تا شط گل عالم به تنها داشته

تا عالمش دریافته پیران سر افسر یافته

هم شرع داور یافته هم ملک دارا داشته ...

... فوق الصفه ز اکرام او دین مجد والا داشته

دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش

از نفس کل آب و گلش صفوت در اجزا داشته ...

خاقانی
 
۱۴۹۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - در تهنیت عید و مدح جلال الدین شروان شاه اخستان‌بن منوچهر

 

... مشرق کف ساقیش دان مغرب لب یار آمده

در ساغر صهبا نگر در کشتی آن دریا نگر

بر خشک تر صحرا نگر کشتی به رفتار آمده ...

خاقانی
 
۱۴۹۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... بر قبضه کمانش دندان تازه بینی

دریاست آستانش کز اشک داد خواهان

بر هر کران دریا مرجان تازه بینی

طفلی است شیرخواره بختش که در لب او ...

خاقانی
 
۱۴۹۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - در تهنیت عید و مدح خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان بن منوچهر بن فریدون

 

... تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی

مجلس همه دریا و قدح ها همه ماهی است

دریاکش از آن ماهی اگر مرد صفایی

از پیکر گاو آید در کالبد مرغ ...

خاقانی
 
۱۵۰۰

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

دل خاص تو و من تن تنها اینجا

گوهر به کفت بماند و دریا اینجا

در کار توام به صبر مفکن کارم ...

خاقانی
 
 
۱
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۷۷
۳۷۳