خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در ستایش ابو المظفر اخستان شروان شاه
... بر سر مرغان و در پای مغان افشانده اند
بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش
بر صدف گون ساغر گوهر فشان افشانده اند ...
... بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند
خورده یک دریای بصره تا خط بغداد جام
پس پیاپی دجله ای در جرعه دان افشانده اند ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مطلع سوم
... تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان
کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده اند
از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار ...
... گرد پی ز آنسوی نیل و عسقلان افشانده اند
مغز گردون عطسه داد و حلق دریا سرفه کرد
زان غبار ره که ایام الرهان افشانده اند ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ایضا در مرثیهٔ خانوادهٔ خود
... از دم سردم صدا به کوه درافتاد
لرزه دریا به کوهسار برافکند
شورش دریای اشک من به زمین رفت
بر تن ماهی شکنج مار برافکند ...
... بسته خواب است بخت و خواب مرا غم
بست و به دریای انتظار برافکند
چرخ نهان کش که پرده ساز خیال است ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران
... آن کعبتین به رقعه مینا برافکند
دریا کشان کوه جگر باده ای به کف
کز تف به کوه لرزه دریا برافکند
کیخسروانه جام ز خون سیاوشان ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده
... تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق
دل دریا کش سرمست چو دریا بینند
دیو کز وادی محرم شنود ناله کوس ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است
... چون بلرزد علم صبح و بنالد دم کوس
کوه را ناله تب لرزه چو دریا شنوند
صبح گلفام شد ارواح طلب تا نگرند ...
... فخر من بنده ز خاک در احمد بینند
لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند
نعت صدر نبوی که به غربت گویم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - مطلع دوم
... که سرسام سوداش بحران نماید
اگر بوی خشمش برد مغز دریا
تیمم گهی در بیابان نماید
وگر رنگ عفوش پذیرد بیابان
چو دریاش نیلوفرستان نماید
وگر باد خلقش وزد بر جهنم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مطلع سوم
... دیدم حریم حرمت کعبه در او مجاور
شهری که شیب و بالا دریا و کوه دارد
کوهش اساس نعمت بحرش غریق گوهر ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - مطلع سوم
... خون رزان ریختن وز پی کین خواستن
تاختن آورد ابر از سر دریا کنار
بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - در ستایش علاء الدین آتسزبن محمد خوارزم شاه
... نقش سر زلف او رست مرا در بصر
زآن که بهم درخوردعنبر و دریا کنار
قندز شب پوش او هست شب فتنه زای ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - در پند و اندرز و ستایش رکن الدین مفتی خوی و رکن الدین عالم ری و تاج الدین رازی ابن امین الدین
... مثل جام و پارسایان هست
لب دریا و مرغ بوتیمار
پارسا را چه لذت از عشرت ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - این قصیدهٔ بر بدیهه در ساحل باکو به نزدیک آتش خودسوز در وصف شکار کردن خاقان اکبر منوچهر شروان شاه
... و آن مهد جای مهدی چتر فلک ظلالش
وآن عمر خوار دریا و آن روزه دار آتش
چون معتکف برهمن نه قوت و نه منالش
وان تیغ شاه شروان آتش نمای دریا
دریا شده غریقش آتش شده زگالش
گفتا که چند شب من و دولت بهم نخفتیم ...
... گل گونه دادی از خون شاه فلک فعالش
بل غرقه آب دریا در گوهر حسامش
بل آب زهره شیران در آتش قتالش
شه بر کنار دریا زان صید کرد یعنی
لب تشنه بود بحر و بود آمدن محالش ...
... تا بحر گشت سیراب از چشمه زلالش
مصروع بود دریا کف بر لب آوریده
آمد سنان خسرو بنوشت حرز حالش ...
... از ضربت الف سان کردی چو سین و دالش
دریای گندنا رنگ از تیغ شاه گل گون
لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش ...
... ز آن رمح اژدها سر ضحاک برده مالش
یارب که آب دریا چون نفسرد ز خجلت
چون بیند این عواطف بیرون ز اعتدالش
دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق
اما چهار میخ است آنک زمین عقالش
گویی سرشک شور است از چشم چرخ دریا
کز هیبت بلارک شه نیست صبر و هالش ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس
... نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسلیمش
نه هر دریا صدف دار است و هر نم قطره نیسانش
سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را ...
... نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش
نمازی نیست گرچه هفت دریا اندرون دارد
کسی کاندر پرستش هست هفت اندام کسلانش ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - مطلع سوم
... مهدی دجال کش آدم شیطان شکن
موسی دریا شکاف احمد جبریل دم
اول سلجوقیان سنجر ثانی که هست ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در وصف خاک مقدسی که از بالین حضرت ختمی مرتبت آورده بود
... حرز شافی بهر جان ناتوان آورده ام
گوهر دریای کاف و نون محمد کز ثناش
گوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده ام
چون زبان ملک سخن دارد من از صدر رسول ...
... من ز جیب مه قواره پرنیان آورده ام
یک خدنگ از ترکش آن شحنه دریای عشق
نزد عقل از بیم چرخ جانستان آورده ام ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجازهٔ سفر
... جوهر و عنبر سپید است و سیاه
هر دو را محکوم دریا دیده ام
آب دست و خاک پایش را ز قدر ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در ستایش خراسان و آرزوی وصول به آن مدح صدر جهان محیی الدین
... کهفشان خانه احزان به خراسان یابم
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف عرفه عطشان به خراسان یابم ...
... که ره از ساحل خزران به خراسان یابم
به پر پشه اگر بر لب دریا گذرم
میل آن پشه پران به خراسان یابم
سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم
کافخار طبرستان به خراسان یابم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - در حماسه و نکوهش حسودان و سخنی در حکمت
... طور آتش نی و در اوج انا الله می پرم
هرچه نقش نفس می بینم به دریا می دهم
هر چه نقد عقل می یابم در آتش می برم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - مطلع دوم
... جز درگه تهمتن آبش خوری ندارم
سردار تاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در شکایت از روزگار و مدح پیغمبر بزرگوار و یاد از کعبهٔ معظمه
... آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم
دریای توبه کو که درین شام گاه عمر
چون آفتاب غسل به دریا برآورم
خاقانیا هنوز نه ای خاصه خدای ...
... طوفان خون ز صخره صما برآورم
دریای سینه موج زند ز آب آتشین
تا پیش کعبه لولوی لالا برآورم ...