گنجور

 
خاقانی

هین که به میدان حسن رخش درافکند یار

بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار

زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان

پیش عنانش ببین عاشیه کش روزگار

از بس خون‌ها که ریخت غمزهٔ سرتیز او

عشق به انگشت پای می‌کند آن را شمار

نقش سر زلف او رست مرا در بصر

زآن که بهم درخوردعنبر و دریا کنار

قندز شب پوش او هست شب فتنه زای

صبح قیامت شده است از شب او آشکار

نیست مرا آهنی بابت الماس او

دیدهٔ خاقانی است لاجرم الماس بار

عالم جانها بر او هست مقرر چنانک

دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار

شاه فریدون لوا خضر سکندر بنا

خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه