گنجور

 
۱۴۲۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

... برون ز عالم عشقت که عالمیست قدیم

بهر دیار که زینجا سفر کنم گویم

خوشا نشیمن طاوس و کوه ابراهیم ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

... گفتم که غمت چند خورم گفت مخور

گفتم چه بود چاره ی من گفت سفر

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۱۲ - فی الموعظه

 

... که این عروس نکردست خوی با داماد

بیاو برگ سفر ساز و زاد ره برگیر

که عاقبت برود هر که او ز مادر زاد ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹

 

... اگر از پای درآرند گنهکاران را

روز باران نتوان بار سفر بست ولیک

پیش طوفان سرشکم چه محل باران را ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳۵

 

... غبار هستی فرهاد کوهکن بنشست

ز خانه هیچ نخیزد سفر گزین خواجو

که شمع دل بنشاند آنک در وطن بنشست

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۶

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۷

 

... شد بچین سر زلف تو و این عین خطاست

تا من دلشده را از سفر او چه رسد

خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۷

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۹

 

... روان خسته ی خواجو ز شهر بند وجود

بعزم ملک عدم دمبدم سفر می کرد

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۹

 

... دلم این لحظه بدست آر که جانم ز درون

کرد ترتیب ره و بار سفر گرد آورد

چشم خواجو چو رخ آورد بدریای سرشک ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۲۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۸۴

 

... هر که بیند من بی برگ و نوا را گوید

یا رب این خسته جگر کی ز سفر باز آمد

سر تسلیم چو بر خط عبودیت داشت ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۳۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۸۵

 

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد

وگر از پای در افتاد بسر باز آمد ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۳۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۰

 

... چندین همه در محنت کرمان نتوان بود

رو ساز سفر ساز که از آرزوی گنج

بی برگ درین منزل ویران نتوان بود

خواجوی کرمانی
 
۱۴۳۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای ساربان بقتل ضعیفان کمر مبند

برگیر بارم از دل و بار سفر مبند

در اشک ما نگه کن و از سیم درگذر ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۳۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

تاجداری کند آنکس که ز سر درگذرد

ره بمنزل برد آنکو ز سفر درگذرد

کوه سنگین دل اگر قلزم چشمم بیند ...

خواجوی کرمانی
 
۱۴۳۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

... باز آی که جانی و زجان نیست گزیر

هر لحظه ز کوی تو کنم عزم سفر

خونابه ی چشم من شود دامنگیر

خواجوی کرمانی
 
۱۴۳۵

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۵۸

 

... شهری ست پر از فتنه و راهی ست پرآشوب

نه روی سفر کردن و نه رای اقامت

رفتی و مپندار که دست از تو بدارم ...

جلال عضد
 
۱۴۳۶

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۹

 

... ما خاک آن کسیم که این کار می کند

دل شد مقیم کویش و جان عازم سفر

دل رخت می گشاید و جان بار می کند ...

جلال عضد
 
۱۴۳۷

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۰۳

 

روزی کزین سراچه سفلی گذر کنم

وانگه به سوی عالم علوی سفر کنم

کروبیان عرش و مقیمان قدس را ...

جلال عضد
 
۱۴۳۸

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۱۳

 

معبود همیشه در سفر یارت باد

ایزد همه ساله در حضر یارت باد ...

جلال عضد
 
۱۴۳۹

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۳۵

 

اشکم ز در افکند بسی خوشه به خاک

بر عزم سفر کرد روان توشه به خاک

پوشیده سیاه قرة العینم از آنک ...

جلال عضد
 
۱۴۴۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

... وان عمر که گم کردم در کوی تو شد پیدا

ای دل به ره دیده کردی سفر از پیشم

رفتی و که می داند حال سفر دریا

انداخت قدت دل را بشکست به یکباره ...

سلمان ساوجی
 
 
۱
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۱۸۱