گنجور

 
خواجوی کرمانی

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد

وگر از پای در افتاد بسر باز آمد

ظاهر آنست کزین پس گهر ارزان گردد

که چو دریا شد و چون کان گهر باز آمد

آنک در رسته ی بازار وفا زر میزد

در رخ خویش نظر کرد و ززر باز آمد

گرچه طوطی ز شکر نیک بتنگ آمده بود

دگر از آرزوی تنگ شکر باز آمد

بلبل مست نگر باز که چون باد بهار

بهوای سمن و سنبل تر باز آمد

شمع کو مجلس اصحاب منوّر می داشت

با دلی تافته و سوز جگر باز آمد

خاکساری که شد آب رخش از گریه برود

همچو آتش شد و چون باد سحر باز آمد

مدتی گر بضرورت ز نظر غایب گشت

مفکنیدش ز نظر چون بنظر باز آمد

هر که او را قدمی بود چو خواجو را دید

گفت کان یار قدم دار دگر باز آمد