گنجور

 
خواجوی کرمانی

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد

وگر از پای در افتاد بسر باز آمد

ظاهر آنست کزین پس گهر ارزان گردد

که چو دریا شد و چون کان گهر باز آمد

آنک در رسته ی بازار وفا زر میزد

در رخ خویش نظر کرد و ززر باز آمد

گرچه طوطی ز شکر نیک بتنگ آمده بود

دگر از آرزوی تنگ شکر باز آمد

بلبل مست نگر باز که چون باد بهار

بهوای سمن و سنبل تر باز آمد

شمع کو مجلس اصحاب منوّر می داشت

با دلی تافته و سوز جگر باز آمد

خاکساری که شد آب رخش از گریه برود

همچو آتش شد و چون باد سحر باز آمد

مدتی گر بضرورت ز نظر غایب گشت

مفکنیدش ز نظر چون بنظر باز آمد

هر که او را قدمی بود چو خواجو را دید

گفت کان یار قدم دار دگر باز آمد

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
سعدی

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد

مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد

فتنهٔ شاهد و سودا زدهٔ باد بهار

عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد

تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد

[...]

خواجوی کرمانی

بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد

از پی دل بشد و سوخته پر باز آمد

گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود

رفت و صد باره از آن سوخته تر باز آمد

هر که بیند من بی برگ و نوا را گوید

[...]

حیدر شیرازی

تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد

راحت روح من خسته جگر باز آمد

ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم

همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد

آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم

[...]

جامی

لله الحمد که آن مه ز سفر باز آمد

نورم از آمدن او به بصر باز آمد

از نم دیده صاحبنظران سوی چمن

لاله و سنبل او تازه وتر باز آمد

آن جگرگوشه که چون اشک برفت از نظرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه