دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد
وین جگر سوخته را از گذر او چه رسد
از برم رفت و من بیدل و دین بر سر راه
مترصد که پیامم زبر او چه رسد
شد بچین سر زلف تو و این عین خطاست
تا من دلشده را از سفر او چه رسد
خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم
بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد
جز غبار دل شوریده من خاکی را
نیست معلوم که از خاک در او چه رسد
آنک هر لحظه رسد خون جگر بر کمرش
کس چه داند که بکوه از کمر او چه رسد
چشم او ناظر دیوان جمالست ولیک
تا بملک دل ما از نظر او چه رسد
چو از آن ننگ شکر هیچ نگردد حاصل
بمن خسته نصیب از شکر او چه رسد
گشت خواجو هدف ناوک عشقش لیکن
تا ز پیکان جفا بر جگر او چه رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.