گنجور

 
۱۲۸۱

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۷

 

... مسکین چه کند سوار چالاک

چون اسب نه بر مراد باشد

سعدی
 
۱۲۸۲

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۲

 

... به پای خویش رفتن به نبودی

کز اسب افتادن و گردن شکستن

سعدی
 
۱۲۸۳

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت

 

... به قول هوشمندان گوش داری

شنیدم که اسب سلطانی خطا کرد

بپیوست از زمین بر آسمان گرد

شه مسکین از اسب افتاد مدهوش

چو پیلش سر نمی گردید در دوش ...

سعدی
 
۱۲۸۴

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳

 

... گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود

همچنان از طویله خر به ...

... تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغرمیان به کار آید

روز میدان نه گاو پرواری ...

سعدی
 
۱۲۸۵

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

... چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست

ای بسا اسب تیزرو که بماند

که خر لنگ جان به منزل برد ...

سعدی
 
۱۲۸۶

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

... چو آید ز پی دشمن جان ستان

ببندد اجل پای اسب دوان

در آن دم که دشمن پیاپی رسید ...

سعدی
 
۱۲۸۷

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۴

 

... پند من کار بند و صبر آموز

اسب تازی دو تگ رود به شتاب

و اشتر آهسته می رود شب و روز

سعدی
 
۱۲۸۸

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹

 

... هزار باره چراگاه خوشتر از میدان

ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان

سعدی
 
۱۲۸۹

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه

 

... شیخ سعدی علیه الرحمة و الغفران فرموده که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و فضلا و علما و صلحای آن موضع را دریافتم و به حضور آن عزیزان که صحبت ایشان از جمله فرایض بود مشرف شدم خواستم که صاحبان اعظمان خواجه علاءالدین و خواجه شمس الدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود

چون سلطان آباقا این حال را مشاهده کرد گفت چندین سال تا این شمس الدین پیش من می باشد و با وجود آنکه می داند که پادشاه روی زمین هستم هرگز خدمتی و تلطفی که این لحظه کرد به این مرد با من نکرد چون برادران هر دو باز گردیدند و بر اسب سوار شدند سلطان روی به خواجه شمس الدین کرد و گفت این مرد که شما او را خدمت کردید و چندین ادب به جای آوردید چه کسی بود خواجه شمس الدین گفت ای خداوند این پدر من بود پس فرمود که من بارها احوال پدر شما پرسیدم و گفتید که او به جوار حق رسید این ساعت می گویید این پدر ماست گفت ای خداوند او پدر و شیخ ماست ظاهرا به سمع پادشاه روی زمین رسیده باشد نام و آوازه شیخ سعدی شیرازی که سخن او در جهان مشهور است این بود آباقا خان فرمود که او را پیش من آورید گفتند سمعا و طاعتا بعد از چند روز که ایشان به انواع با خدمتش بگفتند و شیخ قبول نمی کرد و گفت این از من دفع کنید و عذری بگویید ایشان گفتند البته شیخ از بهر دل ما یک دمی تشریف فرماید و بعد از آن حاکم است

شیخ گفت از بهر خاطر ایشان برفتم و به صحبت پادشاه رسیدم در وقت بازگردیدن پادشاه فرمود که مرا پندی ده گفتم از دنیا به آخرت چیزی نمی توان برد مگر ثواب و عقاب اکنون تو مغیری آبا قا فرمود این معنی به شعر تقریر فرمای شیخ در حال این قطعه در عدل و انصاف بفرمود ...

سعدی
 
۱۲۹۰

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

 

... پراکنده روزی پراکنده دل

پس عبادت اینان به قبول اولی تر است که جمع اند و حاضر نه پریشان و پراکنده خاطر اسباب معیشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته عرب گوید أعوذ بالله من الفقر المکب و جوار من لا احب و در خبر است الفقر سواد الوجه فی الدارین گفتا نشنیدی که پیغمبر علیه السلام گفت الفقر فخری گفتم خاموش که اشارت خواجه علیه السلام به فقر طایفه ای ست که مرد میدان رضای اند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند

ای طبل بلندبانگ در باطن هیچ ...

... همه عالم به چشم چشمه آب

حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخن های پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاق اند یا کلید خزانه ارزاق

مشتی متکبر مغرور معجب نفور مشتغل مال و نعمت مفتتن جاه و ثروت که سخن نگویند إلا به سفاهت و نظر نکنند إلا به کراهت علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پایی معیوب گردانند و به عزت مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بر دارند بی خبر از قول حکما که گفته اند هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش به صورت توانگر است و به معنی درویش ...

... تو را به رحمت خود پادشاه عالم کرد

قاضی چو سخن بدین غایت رسانید وز حد قیاس ما اسب مبالغه درگذرانید به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک بر قدم یکدگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود

مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش ...

سعدی
 
۱۲۹۱

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۸ - رجوع ولد به قونیه در رکاب شمس‌الدین

 

... شاه گفتش که شو تو نیز سوار

بر فلان اسب خنگ خوش رفتار

ولدش گفت ای شه شاهان ...

سلطان ولد
 
۱۲۹۲

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۵ - رفتن مولانا بجانب شام در جستجوی شمس الدین

 

... چون بود جان دو چیز گوی به من

گو نه هر اسب اسب را جوید

سوی اشتر چرا نمی پوید ...

سلطان ولد
 
۱۲۹۳

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۵ - در بیان آنکه آرام گرفتن مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز با شیخ صلاح الدّین زرکوب قدس اللّه روحه العزیز و از طلب شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره باز آمدن و فواید پر موائد بردن مریدان از صحبت هر دو و حسودی بعضی چنانکه در حق مولانا شمس الدین تبریزی داشتند و دشمنی آغاز کردن

 

... کی بدین اسم آن طرف رانی

هیچ کس ره به نام اسب برید

یا کسی بی درم متاع خرید ...

... آن مردان عطا بودنی کسب

رانده از جمله پیشتر بی اسب

لقمه ها می خورند بی لب و فم ...

... جمله را رای اینچنین افتاد

که چو ز اسب مراد زین افتاد

سر ببازیم و زنده اش نهلیم ...

سلطان ولد
 
۱۳۰۰

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۲ - در بیان آنکه اصل دین محبت حق است، و جملۀ علمها برای آن است که آدمی را محبت حاصل شود و اگر باشد زیاده گردد. محبت بیعمل فایده دهد اما عمل بی محبت فایده ندهد. دلیل بر آنکه شخصی جرمها و گناههای بسیار خود را روزی بحضرت مصطفی علیه السلام یک بیک عرضه داشت. تا حدی که مصطفی صلعم از آن گناههای بی حد در تعجب ماند. آخرالامر گفت یا رسول اللّه اینهمه هست الا شما را عظیم دوست میدارم، فرمود که چون مرادوست میداری از مائی که المرء مع من احب و من احب قوماً فهو منهم. اگر عمل بی محبت فایده کردی ابلیس بعد از چندین طاعت مردود و ملعون نگشتی. در عمل مکرو ریا گنجد اما در محبت هرگز نگنجد. مثلا اگر کسی بشخصی خدمتها کند و دلداریها و تواضعها کند بنیت اینکه او راایمن گرداند و چون فرصت یابد سرش را ببرد. دانی که آن عملها همه مکر بوده است. طاعت‌های باریای پر غرض همین حکم را دارد. و در تقریر آن که اولیاء بر همه اسرار واقف‌اند و مطلع الا مصلحت نیست که راز را پیش نااهل فاش کنند که اگر مصلحت بودی خود حق تعالی نیز بدیشان بنمودی

 

... جامه زیبد چو پوشدش مهتر

اسب بی زین بکار می آید

ره بریدن بدو همی شاید ...

... تو بر آن برمشین که ره نبرد

عشق چون اسب دان عمل چون زین

ترک زین کن بجوی اسب گزین

ور بود هر دو بهتر و خوشتر ...

سلطان ولد
 
 
۱
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۱۱۷