گنجور

 
سلطان ولد

با ولد شه حسام دین در خواب

گفت چون سائلی شنو تو جواب

تا جهان قایم است ما هستیم

هیچ پنهان نئیم در دستیم

گرچه بتخانه را بگردانیم

هر که از ماست داند آن کانیم

نور حقیم در لباس بشر

نور حق چون مسیح و تن چون خر

این عدد وصف جنس مرکوب است

کو عدد آن طرف که محبوب است؟

شاه صد گونه اسب برشیند

گاه بر ماده گه به نر شیند

گاه بر ابغری سوار شود

گاه بر مادیان به راه رود

شه همان باشد و دگر نشود

گرچه مرکب هزار گونه بود

شاه نور حق است و تن مرکب

شاه چون آفتاب و تن کوکب

بهر تو سر زنیم از بدنی

تا دهیم ز نو طریق و فنی

تا که گردی تمام در ره حق

رسدت نو به نو از عشق سبق

تا رهی در جهان همچون دام

تا رسی همچو واصلان در کام

یافتم بعد خواب آن کس را

گشت بر من سرّ نهان پیدا

گفت نیکم ببین که من آنم

در تن آب و گل چو مهمانم

آمدم تا کنم ز نو یاری

برهانم ترا ز اغیاری

لیک از من مگو به خلق خبر

این چنین گنج را تو تنها بر

زانکه این نیست لایق حیوان

نخورد زین ابا بجز انسان

قوم بی‌دین حسود مردانند

زانکه در جسم نقش بی‌جانند

هیچ ایشان از این نعم نخورند

پردۀ ما ز دشمنی بدرند

کار نافع نیاید از ایشان

بلکه آتش زنند در خویشان

دشمن یوسف‌اند این گرگان

گرچه خود را نموده‌اند اخوان

تا بده است از قدم چنین بوده است

هیچ قرنی نبی نیاسوده است

انبیا را به دشمنی کشتند

جامه‌شان را به خون درآغشتند

آنچه قابیل کرد با هابیل

گرگ با خر نکرد و کرک به پیل

همچنان قوم عاد و قوم ثمود

چه نکردند آن گروه حسود

نوح دایم به نوحه بد مشغول

از ستمهای آن گروه فضول

هم خلیل و مسیح و هود و کلیم

دیده از دشمنان عذاب الیم

هم ز بوجهل احمد مرسل

دیده آن رنجها که لاتسأل

نسل ایشان پر است در عالم

از قدم تا پدید گشت آدم

واجب آمد حذر از این خامان

زین گروه پلید خودکامان

همه خودبین خودپسند بده

همه زین روی در جهیم شده

من و تو زیر پردۀ یارانیم

در لباس دو جسم یک جانیم

تو ز من گوی و من ز تو گویم

تو مرا جوی و من ترا جویم

در عدد گرچه ما دو چون دو پریم

یک بود دو چو یار یکدگریم

مرغ را سر یک است اگر دو پر است

در گذر تو ز پر که اصل سر است

دست را گرچه هست انگشتان

چشم بگشا و جمله را یک دان

همچنین چون دو شخص یار شوند

چون دو جسم ار چه در شمار شوند

هر دو باشند یک چو هر دو به هم

می نمایند راه را به قدم

چون عددها بوند یکدل و جان

رو به معنی و جمله را یک دان

گر به صورت ز هم دگر دوریم

چه تفاوت کند چو یک نوریم

این ندارد نهایت و آغاز

چنگ آن قصه را دمی بنواز