غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
... کشتی عمر گرفتار دو صد موج بلاست
بار الها مددی کن برهان از خطرم
نبود باک ز سرپنجۀ شاهین قضا ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
... ز مینای تو سرمستم ز سینای تو مدهوشم
بود بار گرانی سر ز سودای تو ای سرور
به قربان سرت گردم بگیر این بار از دوشم
منم دستانسرای گلشن وحدت به صد الحان
ولیکن عشوه های شاهد گل کرده خاموشم
هزاران نکته باریک تر از موی می بینم
در آن موی میان لیکن ز بیم فتنه می پوشم ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
... طبع افسرده و دل مرده و تن آزرده
بار الها برسانم به مسیحانفسی
ای به بازیچه ز اقلیم حقیقت شده دور ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
... طبع افسرده و دل مرده و تن آزرده
بار الها برسانم به مسیحانفسی
بزن ای بلبل شوریده گلزار ازل ...
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱ - دیدم صنمی
... الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
صد بار گداییش به از منصب شاهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۵ - برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین شاه
... شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه
اگر بار دل به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه میشه ...
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۱ - باد فرحبخش بهاری
... ز آه دل آتش زنم به عمر بدخواه
دیدۀ خونابه بار اگر گذارد
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها
... بی شرف تر از دل مجو که نیست
غیر ننگ و عار کار و بار دل
خجلتم کشد پیش چشم از آنک ...
... بعد از این ضرر ابلهم مگر
خم کنم کمر زیر بار دل
هر دو ناکسیم گر دگر رسیم ...
... افتخار مرد در درستی است
وز شکستگی است اعتبار دل
عارف این قدر لاف تا به کی ...
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۹
... طاعونوباقحطی بگو دنیا بگیرد
یک مشت جو گر بارور کردی نکردی
آتش گرفت عالم ز گور بوالبشر بود ...
... با جنس سگ همسر اگر کردی نکردی
جز خر کسی تن زیر بار غیر ندهد
گر امتی جز شیعه خر کردی نکردی ...
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۹ - مارش جمهوری
... پایۀ جم جایگاهی
دور کیوان بارگاهی
وان قدر قدرت گواهی ...
... نیست دوران قجر باد
این شجر بی بار و بر باد
تا قیامت دادگر باد ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۹ - سفر بی خبر
... صبح محشر شب هجر تو سحر خواهم کرد
وقت پیدا اگر از دیده خون بار کنم
مشت خاکی ز غم یار به سر خواهم کرد ...
... تیر مژگان تو روزی ز کمان گر گذرد
اولین بار منش سینه سپر خواهم کرد
گشت این شهره آفاق که عارف می گفت ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۲ - شکنج طره
... نماند قوت رفتن ز ضعف با این حال
عجب که سایه من بار دوش تن شده است
نمود لاغرم از بس که درد هجرانش ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۴ - شرمسار دیده
... که من از دیده شرمسار شدم
تن و جان خسته بار هجر گران
به عجب زحمتی دچار شدم ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۴ - بمیرم یا نمیرم
باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم
بار الها چاره ای کن سخت در چنگش اسیرم
دست از پا پیش شمشیرش خطا کردن نیارم
نیستم ز امرش گریزان وز قبولش ناگزیرم
ناوک تیر تو گر صد بار از پستان مادر
ننگرم به کرد بایستی دو صد لعنت به شیرم ...
... هر کجا دیدید گوییدش که پیری کرد پیرم
سطوت دربار فقرم شد چنان کز روی کرنش
قالی شاهان به خاک افتند در پیش حصیرم ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۳ - آرزو
... کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست
ای دیده خون ببار که یک ملتی به خواب
رفته است و من دو دیده بیدارم آرزوست ...
... ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست
در زیر بار حس شده ام خسته راه دور
با مرگ گو خلاصی از این بارم آرزوست
بیزار از آن بدم که در آن ننگ و عار نیست ...
... یک مرد نو چو نادر سردارم آرزوست
ما را به بارگاه شه عارف اگرچه راه
نبود و لیک پاکی دربارم آرزوست
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۴ - کوی میکده
... مدرس از ره ترکیه و حجاز و عراق
دوباره چون شتر لوک بی جهاز آمد
چه احترام بر آن حاجی است مرد مرا ...
... مگیر معرکه یک مشت حقه باز آمد
فدای سرو که چون تن به زیر بار نداد
گه نمایش آزاد و سرفراز آمد ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۵ - فرقهبازی و جهالت!
... به جز جنون نبرد ره به سوی کعبه عشق
که بار عقل در این راه بر گل افتاده
گرفته نور جهان تاب علم عالم و شیخ ...
... از آنکه کار به دست اراذل افتاده
تو هرج و مرجی دربار عشق بین عارف
میان این همه دیوانه عاقل افتاده
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۹ - خوش آن زمان
خوش آن زمان که دلم پای بند یاری بود
به کوی باده فروشانم اعتباری بود
بیار باده که از عهد جم همین مانده است ...
... به اقتدار چه نازی که روزی ایران را
مزیت و شرف و فخر و اعتباری بود
چو کاوه وقتی سردار نامداری داشت ...
... بنای کاخ تمدن به باد می دادم
اگر به دست من ای چرخ اعتباری بود
کشیده بار فراق تو بارها این بار
خمیده شد قدم از زحمت این چه باری بود
قرار داد دو چمشش که خون به شیشه دل ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۱ - گریه
... به آن فرشته دلم را تو آشنا کردی
تو هیچ عهد نبستی که نشکنی وین بار
چرا به وعده بیگانگان وفا کردی ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۴ - عدل مزدک پایداری عشق!
... به رنج بر ببر از من پیام کز اشراف
دگر به دوش تو بار گران نخواهد ماند
به کار باش مده وقت را ز کف من بعد ...