دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چه کنم چون نبود دادگر دادرسی
بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار
مرده هرگز نشود زنده به بانگ جرسی
طبع، افسرده و دل مرده و تن آزرده
بار الها برسانم به مسیحانفسی
ای به بازیچه ز اقلیم حقیقت شده دور
جهد کن تا که به مردان طریقت برسی
مرغ گلزار بهشتی تو، بزن بال و پری
تا به کی شیفتهٔ دانه و آب و قفسی
طوطی عالم اسراری و شیرینگفتار
حیف باشد که تو با زاغ و زغن همنفسی
تا به کی سر به گریبان طبیعت داری
چند در دامنۀ دام هوا و هوسی
مفتقر سایۀ سلطان هما را بطلب
ورنه در مرحلهٔ عشق کم از خرمگسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل بیانگر درد و رنجی است که شاعر از بیداد و بیعدالتی میکشد. او در جستجوی داد و دادرسی است اما ناامید است؛ بخت او آشفته و خوابآلود است. شاعر با دل پژمرده و جسمی آزرده، دعا میکند که به حالتی معجزهآسا دست یابد. او خواهان رسیدن به حقیقت و آگاهی است و از خود میپرسد که چرا باید در قید و بندهای دنیوی باقی بماند. تصویرهایی از مرغ گلزار و طوطی عالم به کار میرود که نشاندهندهی جستجوی زیبایی و حقیقت در زندگی است. در نهایت، او خواهان دستیابی به عشق و معنا در زندگی است و از ایدهی مجاورت با انسانهای بالاتر سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای دوست، از ظلم و ستم تو به شدت فریاد میزنم. چه کنم وقتی که کسی نیست تا به دادم برسد و حقم را بستاند؟
هوش مصنوعی: سرنوشت نابسامان هنوز بیدار نشده است، زیرا مرده هیچگاه با صدا زنده نمیشود.
هوش مصنوعی: روح من افسرده و دل من خسته و بدنم آسیبدیده است. بار الهام، کمکم کن تا به حالتی شبیه به مسیحیها برسم.
هوش مصنوعی: ای کسی که از حقیقت دور افتادهای، تلاش کن تا به جمع مردان بزرگ و اهل معرفت بپیوندی.
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ زیبا و بهشتی، بال و پر خود را بگستر، تا چه زمانی در بند دانه و آب و قفس خواهی ماند؟
هوش مصنوعی: طوطی که از دانش و اسرار زیادی برخوردار است و گفتارش شیرین است، حیف است که تو با پرندههایی مثل زاغ و زغن همصحبت باشی.
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی درگیر افکار و تمایلات دنیوی باشی و از خودت دور بمانی؟ از کی تا به کی میخواهی در این وضعیت باقی بمانی؟
هوش مصنوعی: اگر در خواستار سایهٔ سلطان هستی، آن را طلب کن؛ وگرنه در عشق، مقام تو کمتر از یک خرمگس خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.