گنجور

 
۱۰۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - و له ایضاً یمدحه حین وصول بشارة انصافه

 

... لشکر آرزو ز مکمن غیب

یک بیک بر قطار می آید

ترکتاز سپاه عیش و طرب ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۱۰۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه

 

... مهابت تو اگر بانگ بر زمانه زند

قطار هفتۀ ایام بگسلند مهار

جهان پناها داد من از فلک بستان ...

... به حرمت سگ خوش خوی و روبه طرار

بدان قطار کلنگان که در شب تاریک

همی روند به بوی گزر سوی برخوار ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۱۰۳

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم

 

... درحال حضرت وهابی بر سنت کرم ادعونی استجب لکم درهای خزاین فضل گشود و از هرگونه انواع نمعت بدین ضعیف نمود و فرمود از دفاین این خزاین هرچ خواهی بردار و بیش ازین دل در بند مدار

این ضعیف گفت خداوندا اگر از نعمتهای دنیاوی بردارم در آن حضرت از آن بی شمارست و درنظر همت آن صاحب دولت بس بی اعتبار است و اگر از معاملات دینی بردارم بحمدالله آنجا انبار بر انبارست و کشتی همت او از بار طاعت گرانبارست و اگراز انواع علوم بردارم در آن حضرت علم و علما بسیارست و از انواع علوم خروار بر خروارست و قطار در قطار

چون لطف خداوندی علو همت این ضعیف می شناخت او را به هزاران لطف و کرم بنواخت و گفت ای ایاز حضرت محمودی ما وای مخلص عبودیت آستانه معبودتی ما ای عاشق افروخته نور جمال ما و ای پروانه سوخته شمع جلال ما ان من العلم کهییه المکنون لایعلمها الا العلما بالله فاذا نطق به لم ینکره الا اهل الغره بالله ما در خزانه گوهرهای ناسفته است دست پرماس هیچ جوهری نگشته و در پس تتق غیب ابکار نهفته است دست هیچ داماد به دامان عصمت ایشان نرسیده لم یطمیهن انس قبلهم و لاجان ...

نجم‌الدین رازی
 
۱۰۴

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان شهریارِ بابل با شهریارزاده

 

... لها صفحه تغشی العیون صقیل

القصه چون زیور منور روز از اطراف جهان فرو گشودند و تتق ظلام شب بر رواق افق بستند مادر روزگار از فتنه زایی سترون شد و شب بنتایج تقدیر آبستن گشت و چشم بندان کواکب ازین پرده آبگون بازیهای گوناگون بیرون آوردند آن مسکین به بیغوله مسکنی می پناهید تا دست او بر درختی آمد از بیم درندگان بر آن درخت رفت و دست در شاخی آویخت و بر مرصد واردات غیب بنشست ع تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون ناگاه مهتر پریان که زیر آن درخت نشستگاه داشت و هر شب آن جایگاه مجمع پریان و مهجع ایشان بودی بیامد و بر جای خود بنشست و پریان عالم گرد او در آمدند و بمسامرت و مساهرت با یکدیگر شب می گذاشتند و از متجددات وقایع روزگار خبرها می دادند و خبایای اسرار از قطار و زوایای گیتی کشف میکردند تا یکی از میانه گفت امروز شهریار بابل با شهریار زاده کیدی کردست و چنین غدری روا داشته

و رب اخ نادیته لملمه ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۰۵

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح جمال الدین محمد یحیی

 

... باز بیاع در و گوهر و مشک

در هوا می کند قطار قطار

گویی از نوک کلک صدر جهان ...

... روح قدسی بترک لفظ تو کرد

همچو عبسی بترک روح اقطار

ابر دستت چو گوهر افشاند ...

امامی هروی
 
۱۰۶

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح علاء الدوله رکن الدین ابوالفتح قتلغ شاه

 

... وی جانگیری که چون در نیزه پیچی روز رزم

بگسلند از هم ز روز و شب قطار سال و ماه

ابر احسان تو گر بر کوه خاره بگذرد ...

امامی هروی
 
۱۰۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

... تا بکشد چون تو گشاینده را

دیده قطار شترهای مست

منتظرانند کشاننده را ...

مولانا
 
۱۰۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست

میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست ...

مولانا
 
۱۱۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

... هیکل یارم که مرا می فشرد در بر خود

گاه چو قطار شتر می کشدم از پی خود

گاه مرا پیش کند شاه چو سرلشکر خود ...

مولانا
 
۱۱۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸

 

یار مرا چو اشتران باز مهار می کشد

اشتر مست خویش را در چه قطار می کشد

جان و تنم بخست او شیشه من شکست او ...

... دام دلم به جانب میر شکار می کشد

آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران

ساقی دشت می کند برکه و غار می کشد ...

مولانا
 
۱۱۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۱

 

... ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد

من از قطار حریفان مهار عقل گسستم

به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد

اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم

یکی شتر کم گیری از این قطار چه باشد

دلم به خشم نظر می کند که کوته کن هین ...

مولانا
 
۱۱۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۵

 

... شمع ها می ورشد از سرهای من

شرق تا مغرب گرفته از قطار

شرق و مغرب چیست اندر لامکان ...

مولانا
 
۱۱۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۵

 

... شراب عشق بنوشیم و بار عشق کشیم

چنانک اشتر سرمست در میان قطار

نه مستیی که تو را آرزوی عقل آید ...

مولانا
 
۱۱۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۸

 

... شکار را به دوصد ناز می برد این شیر

شکار در هوس او دوان قطار قطار

شکار کشته به خون اندرون همی زارد ...

مولانا
 
۱۱۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۰

 

... که پنج نوبت ما می زنند در اسرار

بیامدیم ز مصر و دو صد قطار شکر

تو هیچ کار مکن جز که نیشکر مفشار ...

مولانا
 
۱۱۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۷

 

بکش بکش که چه خوش می کشی بیار بیار

هزیمتان ره عشق را قطار قطار

کنار بازگشادست عشق از مستی ...

مولانا
 
۱۱۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۰

 

... ز سغراق خواب و ز ساقی زنگ

قطار شتر بین که گشتند مست

ندانند افسار از پالهنگ ...

مولانا
 
۱۱۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

 

... بگرد مرکبم بودی به زیر سایه آن شاه

هزاران شاه در خدمت به صف ها در قطار ای دل

از این سو نه از آن سوی جهان روح تا دانی ...

مولانا
 
۱۲۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۶

 

... اگر رسد عجب امروز هم زهی اقبال

نشسته اند در اومید او قطار قطار

اگر ز لطف نماید کرم زهی اقبال ...

مولانا
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۶