گنجور

 
عراقی

وصال: مقام وحدت را گویند، مع‌اللّٰه، در سرا و ضرا.

کنار: دریافت اسرار و دوام مراقبت را گویند.

بوس: استعداد قبول کیفیت کلام را گویند، علمی و عملی، صوری و معنوی.

فراق: غیبت را گویند، از مقام وحدت.

هجران: التفات به غیرحق را گویند درونی و بیرونی.

غم: بند اهتمام طلب معشوق را گویند.

اندوه: حیرت را گویند، در کاری که ندانند وجد و فقد آن.

حزن: حالتی را گویند که در دل پدید آید بعد از مفارقت و باعث طلب باشد، باهتمام تمام و متأسف از مفارقت.

کلبۀ احزان: وقت حزن را گویند.

غم کده: مقام مستوری را گویند.

محنت: زحمت و الم را گویند، که از سبب معشوق به عاشق رسد، اختیاری و غیراختیاری.

میدان: مقام شهرت را گویند.

چوگان: تقدیر جمیع امور را گویند، بطریق جبر و قهر.

گوی: مجبوری و مقهوری سالک را گویند، به حسب حکم تقدیر.

تظلم: استعانت و استغاثت بردن است، به حضرت الهی، از شیطان نفس، یا از تقصیر خود.

ناله: مناجات را گویند.

فریاد: ذکر به جهر را گویند.

وللا: علامت کمال عاشق را گویند، که زبان و بیان از آن قاصر باشد و به حقیقت، از راه نبود از غایت اضطرار راه برآید.

فغان: ظاهر کردن احوال درون را گویند.

رنج: وجود امری را گویند، که برخلاف ارادت دل بود.

درد: حالتی را گویند، که از محبوب طاری شود و محب طاقت حمل آن ندارد.

بیمار: قلق و انزعاج درون را گویند.

مردن: طرد و راندگی را گویند، از حضرت حق سبحانه.

راحت: وجود امری را گویند، که موافق ارادت دل باشد.

زندگی: قبول و اقبال را گویند، به حضرت حق سبحانه و این زندگی به تدریج ابدی شود.

تندرستی: برقرار ماندن دل را گویند، و قوای درون و بیرون.

ناتوانی: بی‌قدرتی و دست نارسیدن را گویند، بهرچه مراد و مقصود باشد.

افتادگی: ظهور حالات الهی را گویند، و رویت عدم قدرت از ادای عبودیت، بسزای آن حضرت.

خرابی: قطع تصرفات و تدبیرات عقل را گویند، به توجه و تسلیم تمام.

بیهوشی: مقام طمس را گویند که محو صفات شود.

مدهوشی: استهلاک ظاهر و باطن را گویند، در عشق.

دیوانگی: ظفر احکام عشق را گویند، بر صفات عاشق در اعمال که مقام محفوظ است.

بندگی: مقام تکلیف را گویند.

آزادی: مقام حیرت را گویند.

بی‌نوایی: ناتوانی را گویند.

فقیری: عدم اختیار را گویند که علم و عمل، از او مسلوب شده باشد.

سعادت: خواندن ازلی را خوانند.

شقاوت: راندن ازلی را گویند.

دوری: شعور به معراف کیفیات عالم تفرقه و دقایق آن را گویند.

نزدیکی: شعور به معارف اسماء و صفات و افعال الهی را گویند.

کاهلی: بطئی‌السیران را گویند، و این‌گاه باشد که بسبب دانستن طریق باشد سالک را و کمال سالک باشد و این چنین سیر اکمل سیرها بود، که به رجعت محتاج نباشد. و گاه باشد که به سبب تقصیر سالک باشد که دیر عبور کند و این سیر نازل‌ترین سیرها باشد.

شتاب: سرعت سیر را گویند، بی‌شعور به معرفت دقایق و مقامات و این سیر گاه به حکم جذبه باشد و گاه به حکم اجتهاد سالک، در اعمال و ریاضات و عبادات و تصفیه.

پاکبازی: توجه خالص را گویند، که نه در اعمال صواب خواهد و نه علو مرتبه، بلکه خالص خدای را کوشد.

حضور: مقام وحدت را گویند.

غیبت: مقام اثنینیت را گویند.

گرمی: حرارت محبت را گویند.

سردی: برد نفس را گویند، و این نهایت مقام محبت است.

خواب: فنای اختیاری را گویند، در بشریت، از افعال.

بیداری: عالم صحو را گویند، جهت عبودیت.

شتر: انسانیت را گویند.

قطار: نوعیت را گویند.

محمل: آرام تکلیفی را گویند.

علف: شهوات و مشتهیات نفس را گویند، و هرچه نفس را در آن حظی باشد.

ساربان: راهنمای را گویند.

زر: ریاضت و مجاهدت را گویند.

سیم: تصفیۀ ظاهر و باطن را گویند.

شست و شو: برداشتن خرده‌ها را گویند، که از تقصیر در وجود آمده باشد، و صفای حضور عاشق و معشوق.

جست و جو: خرده‌گیری را گویند، از هر طرف که باشد.

گفت و گو: عتاب محبت‌آمیز را گویند.

گوهر: معانی و صفات را گویند.

و باللّٰه التوفیق و صلی اللّٰه علی محمد و علی آله و صحابه و عترته و سلم تسلیما.