گنجور

 
۱۱۴۸۱

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

... یا قافله سالار ره کعبه ندانست

یا آن که به صحرای طلب بار بسی هست

تنها نه همین اسب من اول قدم افتاد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۲

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

... دامن گوهر مقصود به دستش نفتد

هرکه را در دل شب چشم گهرباری نیست

قدمی بیش نمانده ست میان من و دوست ...

... خود چه گویم که مرا قدرت گفتاری نیست

کاشکی بار غمش بر کمر کوه نهند

تا بدانند که سنگین تر از این باری نیست

گاهی از حضرت معشوق نگاهی بکند ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۳

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

... بر سر هر گذری این همه بیمار نداشت

نازم آن طره که با این همه بار دل خلق

سرگرانی ز گران باری این بار نداشت

کارم از هیچ طرف تنگ نمی شد در عشق ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۴

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

... تا دلت خون نکند لاله رخی کی دانی

که چه ها بر سرم از دیده خون بار گذشت

قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد

هر گه آن سرو خرامنده به گلزار گذشت ...

... نتوانم ز گدایی در یار گذشت

گر به یک لحظه دو صد بار کشی در خونم

ممکنم نیست ز عشق تو به یک بار گذشت

عشقت از چار طرف بست ره چاره ما ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۵

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

... دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت

بر سرم قاتل اگر بار دگر خواهد گذشت

زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۶

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

بر دوش تو تا زلف زره پوش تو افتاد

بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد

تار سر زلفت ز گران باری دل ها

صد بار سراسیمه در آغوش تو افتاد

یک سلسله دیوانه آن حلقه زلفند ...

... آن دل که نبوده ست کسی جز تو به یادش

فریاد که یک باره فراموش تو افتاد

آسوده حریفی که ز مینای محبت ...

... تا در جگرم خار جگرجوش تو افتاد

یک باره نظر بست ز سرچشمه کوثر

هر چشم که بر لعل قدح نوش تو افتاد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۷

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

... هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد

صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان

یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد

از دست جفای تو شکایت نتوان کرد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۸

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

... کیفیت آن را به دو عالم نتوان داد

جانان مرا بار خدا داده ز رحمت

جسمی که به صد جان مکرم نتوان داد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۸۹

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

... با شاهد مقصود چنین گفت و چنان داد

المنة لله که سبک بار نشستم

تا ساقی می خانه به من رطل گران داد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۰

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

... که گفت نخل محبت ثمر نمی بندد

هزار بار به خون گر کشی فروغی را

ز آستان تو بار سفر نمی بندد

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۱

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

... من هم از روی صفا کار پدر خواهم کرد

زان لب تنگ شکربار سخن خواهم گفت

همه شهر پر از تنگ شکر خواهم کرد ...

... شعله خواهم شد و در سنگ اثر خواهم کرد

گر فروغی رخ او بار دگر خواهم دید

کی به جز دادن جان کار دگر خواهم کرد

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۲

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

... گاهی به یک تبسم دردی دوا توان کرد

یک بار اگر بپرسی احوال بی نصیبان

با صد هزار حرمان دل را رضا توان کرد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۳

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

... چشم از همه بربندد و بینای تو باشد

آن سحر که چشم همه را بسته به یک بار

سحری است که در نرگس شهلای تو باشد ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۴

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

... میران و وزیران و مشیران و دلیران

دربارگه شاه جهان بار گرفتند

در پای سریر ملک مملکت آرا ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۵

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

... اینجاست که یارای فغان هیچ ندادند

باریک تر از موی شدند اهل دل اما

آگاهی از آن موی میان هیچ ندادند ...

... زیرا که در این مرحله جان هیچ ندادند

یک باره سبک بار شد از غصه دوران

آن را که به جز رطل گران هیچ ندادند ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۶

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

... خون بها را نبرد نام فروغی در حشر

اگرش بر دم تیغ تو دگر بار آرند

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۷

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

چون دم تیغ تو قصد جان ستانی می کند

بار سر بر دوش جانان زان گرانی می کند

چشم بیمار تو را نازم که با صاحب دلان ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۸

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

... طلسم را بشکن شاه عالم جان باش

به زیر بار طبیبان شهر نتوان رفت

به درد خو کن و آسوده دل ز درمان باش ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۴۹۹

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

... از کفر چو برگشتی جوینده ایمان باش

با نفس خلاف اندیش یک بار تخلف کن

یک چند شدی کافر یک چند مسلمان باش ...

فروغی بسطامی
 
۱۱۵۰۰

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

چون صبا شانه زند طره عنبربارش

دل یک جمع پریشان شود از هر تارش ...

... گر چنین ترک ز توران سوی ایران آید

صاحب بار کند شاه فلک دربارش

سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین ...

فروغی بسطامی
 
 
۱
۵۷۳
۵۷۴
۵۷۵
۵۷۶
۵۷۷
۶۵۵