گنجور

 
فروغی بسطامی

سر بیمار گر آن چشم دل آزار نداشت

بر سر هر گذری این همه بیمار نداشت

نازم آن طره که با این همه بار دل خلق

سرگرانی ز گران باری این بار نداشت

کارم از هیچ طرف تنگ نمی‌شد در عشق

اگر آن تنگ دهان با دل من کار نداشت

بر کسی خواجه ما از سر رحمت نگذشت

که نشد بندهٔ او از دل و اقرار نداشت

روز روشن کسی آن سنبل شب رنگ ندید

که پریشان دلش آهنگ شب تار نداشت

طالب وصلی اگر با غم هجران خوش باش

گل نمی‌گشت عزیز این همه گر خار نداشت

شاهدی کشت به یک جلوهٔ قامت ما را

که قیامت شد و از کار خود انکار نداشت

همه گویند که از جان چه تمتع بردی

چه تمتع ز متاعی است که بازار نداشت

نقد جان در عوض بوسه بتان نگرفتند

گوهری داشت فروغی که خریدار نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فضولی

تا گرفتار نبودم سر آزار نداشت

سر آزار من زار گرفتار نداشت

نظر مردمی از نرگس او می دیدم

غمزه خونی مردم کش خونخوار نداشت

یاد می کرد ز من حال دلم می پرسید

[...]

وحشی بافقی

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت

سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

صامت بروجردی

در غریبی به جز از لطف خدا یار نداشت

مونس خلق خدا یاور و غمخوار نداشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه