گنجور

 
فروغی بسطامی

دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت

تا خبردار شدم کار دل از کار گذشت

با وجودی که نه شب دیده‌ام او را و نه روز

شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت

چه نگه بود که دل از کف عشاق ربود

چه بلا بود که بر مردم هشیار گذشت

گر صفای می ناب و رخ ساقی این است

کس نیارد ز در خانه خمار گذشت

تا دلت خون نکند لاله رخی کی دانی

که چه‌ها بر سرم از دیدهٔ خون‌بار گذشت

قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد

هر گه آن سرو خرامنده به گلزار گذشت

عاشقان رخ آن تازه جوان پیر شدند

وقت آزادی مرغان گرفتار گذشت

طالع خفته‌ام از خواب برآمد وقتی

که به سر وقت من آن دولت بیدار گذشت

من که از سلطنت امکان گذشتن دارم

نتوانم ز گدایی در یار گذشت

گر به یک لحظه دو صد بار کشی در خونم

ممکنم نیست ز عشق تو به یک بار گذشت

عشقت از چار طرف بست ره چارهٔ ما

که میسر نشود از تو به ناچار گذشت

چه کنم گر نکنم صبر فروغی در عشق

گر نیارد دلم از صحبت دلدار گذشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نیر تبریزی

صنما زخم دل از چاره اغیار گذشت

زلف بگشا که دگر کار دل از کار گذشت

ایصبا با مه ما گوی که بیمار غمت

بی تو بیزار شد از زندگی زار گذشت

در دلم بود که اظهار کنم حالت عشق

[...]

صامت بروجردی

عمر در منقبت حیدر کرار گذاشت

حبذا زندگی من که در این کار گذشت

سیف مسلول خداوند که در موقع جنگ

بانک تکبیر وی از گنبد دوار گذشت

شوهر فاطمه طاهره داماد رسول

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه