آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴
... شاید زنشیبم بکشی سوی فرازی
شوخی که کند بار بر اورنگ سلاطین
حاشا که خرد از من درویش نیازی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳
... گرنه نادان شدی ای آدم خاکی بنیاد
از چه بر دوش خود این بار امانت بکشی
نخری حور بهشتی به پشیزی فردا ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۰
... پری این شیوه ندارد که تو حوری داری
سرو من سنبل و سوری و سمن بار آرد
گر تو سرو و سمن و سنبل و سوری داری ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۳
... که به دریوزه بغربت روم از بی نانی
احمدالله که بدرگاه شهی جستم بار
که بود پور تو و آینه یزدانی ...
... کاز نظرباز فکندم گهر عمانی
از غبار رهش اکسیر مرادی دیدم
که کنم هرمس ناچیز طلای کانی ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » ترجیعبند
... ره نیست به این چمن صبا را
اسرار نبوده است چون بار
در حضرت پادشه گدا را ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
... کرده نهان مه مرا غیر چو ابر تیره ای
بار خدا ازاله کن از برم این سحاب را
بهر زکوة حسن خود بوسه ای از لبش نداد ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
کمان شد قامتم از بس کشیدم بار محنت ها
دلم صد چاک شد از بس که خوردم تیر آفت ها ...
... دهید ای ناصحان پندم ز هول حشر تا چندم
دمی صدبار می بینم از آن قامت قیامت ها
عجب دارم که صورت بست در مرآت آن صورت ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
... الی روحی دنت ایدی المنایا
به دل بار غم آمد کوه بر کوه
کما یعلوا هوادجها الثنایا ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
... دارم از شکر لبت چشم بلا
کلب خود را یا بباید داد بار
یا نباید کلب خود خواند اولا ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
... شکیبا تا بکی گشتی تو ما را
چو ما را در حریمت بار نبود
مده باری ره اغیار دغا را
نیایی چون برم از ناز باری
غباری کن ز ره همره صبا را
تو در پیمان شکستن ختمی و نسخ ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
... گل بگلزار آتش از رخسار زد
یعنی آتش نخل عاشق بار داشت
عشق او خونخوار بوده است و بود ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... خود گر افلاک و گر عنصر خاک
همه را بار غمش بر دوش است
آن یک از شوق شب و روز برقص ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
... دارم ز تو امید که از بعد وفاتم
آیی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ
بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل ...
... بیجاست مداوای طبیبان بچشانم
یک شربت از آن لعل شکر بار و دگر هیچ
مهر تو کجا وین دل چون ذره به تمثیل ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
... صدای درایی ز راهی برآید
چو کوهی است بار غمت بر دل زار
بکوهی چسان پرکاهی برآید ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
... باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
ای که در حضرت او یافته بار ببر
عرضه بندگی بیسر و سامانی چند ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
... غاشیه دولتش خیل ملایک کشند
هرکه بجان میکشد بار دلی را بدوش
مشرب رندی کجا مرتبه زهد کو ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
... ملیحان و کان ملاحت تمام
بود زیر بار حق نعمتش
بقد سر و آزاد در بندگیش ...
... ببزمش دلاشمع نامحرم است
کجا باریابی تو در حضرتش
ز بس داغش اسرار دارد بدل ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
... معلمی که ورق پیش من نهاد آغاز
نوشت بر سبق من نخست بار دریغ
میان دایره غم چو نقطهایم اسرار ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
... به حیرتم که من این نیم دل دهم به کدام
هزار بار اگر بشکنی به سنگ پرم
من آن نیم که دمی بر پرم از آن لب بام ...
... چه حاجت است که دیگر بگسترانی دام
به زیر تیغ تو اسرار کشته شد صد بار
به روی مرده چه شمشیر میکشی ز نیام
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
... ببین چشم تر ما را مگو از نوح و طوفانش
که او یک بار طوفان دید و ما هر لحظه صد طوفان
نبخشد دیده ام را نور غیر از خاک آن درگه ...