گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای شه کون و مکان ای علی عمرانی

که گدایان تو را عار بود سلطانی

دل ما جلوه گه تست نباشد عجبی

زآنکه خورشید فزون تابد در ویرانی

توئی ای نور خدا نقطه پرگار وجود

کی کجا گنجی در دایره امکانی

جای تو ساحت واجب بهدایت چندی

شاید ار جلوه دهی پیش بشر انسانی

نشتر اندر نظر یار تو باشد مژگان

مژه بر دیده خصم تو کند پیکانی

خون کند خصم بجام و چو بیاد تو کشم

وه که در کام مرا راح شود ریحانی

آسمان کرد مرا دور گر از یار و دیار

که به دریوزه بغربت روم از بی نانی

احمدالله که بدرگاه شهی جستم بار

که بود پور تو و آینه یزدانی

بوالحسن نور هدی آن شه اقلیم رضا

کش ملایک همه آیند پی دربانی

جستم از خاک درش گوهر مقصود کنون

کاز نظرباز فکندم گهر عمانی

از غبار رهش اکسیر مرادی دیدم

که کنم هرمس ناچیز طلای کانی

من آشفته کجا ذکر مدیح تو کجا

مدحت روز نیارند شب ظلمانی

پیش مجنون تو بقراط بود ابجد خوان

لال عشق تو به اعجاز کند سحبانی