گنجور

 
حکیم سبزواری

شمع رویش چو برافروخت ببزم ابداع

همچو انجام در آغاز یکی داشت شعاع

تافت بر طلعت ساقی پس از آن برباده

آمدی مجلسیان را بنظر این اوضاع

جلوه یکتا و مجالی بودش گوناگون

هست در عین تفرد به هزاران انواع

نبود بیش ز یک پرده نوای عشاق

بر مخالف ره این راست نیاید بسماع

نور و نار و گل و خار از ره هستی است یکی

بشنو این کان سخنان دگر آرند صداع

فتنهها آمده از سر میانت بمیان

از میان پرده برانداز و برانداز نزاع

این جهان چیست که کس زهدبورزداروی

بس کساد است ببازار تو اینگونه متاع

ای که جوئی در دلدار بیا بر در دل

وی که پوئی ره اسرار بکن خویش وداع

ای که جوئی در دلدار بیا بر در دل

وی که پوئی ره اسرار بکن خویش وداع

 
 
 
حافظ

بامدادان که ز خلوتگَهِ کاخِ اِبداع

شمعِ خاور فِکَنَد بر همه اطراف شُعاع

بَرکَشَد آینه از جِیبِ افق چرخ و در آن

بنماید رخِ گیتی به هزاران انواع

در زوایایِ طَرَبخانهٔ جمشیدِ فلک

[...]

کوهی

کار دنیا همه زرق است و فریب است صداع

عارفان بر سر اینها نکنند ایچ نزاع

مفلسانیم که عالم بجوی نستانیم

نیست ما را بجهان جز غم عشاق متاع

زاهد از زهد و ریا دور که رندان صبوح

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کوهی
یغمای جندقی

گر برم زآتش دل بر مه و خورشید شعاع

مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع

روز میدان وداع است نه ایوان سماع

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه