دور از شاه خراسان در بلا
همچو ایوبم بکرمان مبتلا
آدم آسا از فریب آسمان
صرت من فردوس طوس را حلا
گرچه دارالفقر کرمان جنتی است
لیک در جنات سفلست و علا
ای صبا بگرفته دامانت مگر
خاک دامنگیر سخت این دلا
ای صبا از خطهٔ کرمان گذر
بر خراسان چون خورآسان از ولا
پس بآن شیرین شهر آشوب گوی
خاک راهت دیدهٔ ما را جلا
پیش تو شیرینی کرمانیان
زیره در کرمان و پیش کان طلا
ای خور ثانی عجب عاشق کشی
سوختم از دوریت سنگین دلا
از خراسان بوی خون آید همی
الصلا ای خیل جانباز الصلا
چند الست ربکم لارا جواب
دارم از شکر لبت چشم بلا
کلب خود را یا بباید داد بار
یا نباید کلب خود خواند اولا
واگرفتی سایهٔ خود از سرم
فکر اسرارت نداری مجملا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر به سر راه عشقی مبتلا
برفکن برگستوانی از بلا
پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
ای تو را رخ فتنه و بالا بلا
دیده از تو فتنه بیند یا بلا
زلفی از سر تا به پا آویختی
هستی القصه ز سر تا پا بلا
خطت آغاز دمیدن می کند
[...]
صحبت اهل دلان بگزین دلا
جان فدای راه ایشان کن هلا
تازه گردید از تو جان مبتلا
تو مگر کردی گذر از کربلا؟
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.