گنجور

 
حکیم سبزواری

راه خواهی رخت بر دریا فکن

کام جوئی قید من و مافکن

بلبلی تو لال چون توسن مباش

شورشی در گنبد مینا فکن

لا احب الافلین گو چون خلیل

چشم دل بر شاهد یکتا فکن

خواهی ار آذر گلستان گرددت

خیز و نعلین دوکون از پافکن

تاکیت درچاه طبع اسرار جااست

رخت سوی عالم بالافکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

لحظه آن سنبل از گل وا فکن

واتشی در پیر و در برنا فکن

پرتوی از نور رخسارت بتاب

غلغلی در عالم بالا فکن

زاب آن چاه زنخدان چو سیم

[...]

عطار

خیز و از می آتشی در ما فکن

نعرهٔ مستانه در بالا فکن

چون نظیرت نیست در دریا کسی

خویش را خوش در بن دریا فکن

خون رز بر چهرهٔ گل نوش کن

[...]

حکیم نزاری

خویشتن یکباره در دریا فکن

یا ز باکو رخت بر صحرا فکن

صفی علیشاه

من نگویم دوست باش، الطاف کن

خصمی ار هم، در سخن انصاف کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه