گنجور

 
۱۱۲۱

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳ - در وصف نوروز و مدح خواجه احمدبن عبدالصمد وزیر

 

... بس رشد والدی که لطیفش ولد بود

ابر گهرفشان را هر روز بیست بار

خندیدن و گریستن و جزر و مد بود ...

... زلف آن نکو بود که به پیچ و عقد بود

بادام چون شیانی بارد به روز باد

چون دست راد احمد عبدالصمد بود

منوچهری
 
۱۱۲۲

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... این یکی گویا چرا شد نارسیده چو مسیح

وان یکی بی شوی چون مریم چرا برداشت بار

ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان ...

... نافه مشکست هرچ آن بنگری در بوستان

دانه درست هرچ آن بنگری در جویبار

این یکی دری که دارد بوی مشک تبتی ...

... این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام

وان به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار

ژاله باران زده بر لاله نعمان نقط

لاله نعمان شده از ژاله باران نگار

این چنین ناری کجاباشد به زیر نارآب ...

... ابربینی فوج فوج اندر هوا در تاختن

آب بینی موج موج اندر میان رودبار

این چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد

وان چو روز عرض پیلان پیش شاه شهریار ...

... تا ملک را در حجاب آسمان باشد سکون

تا فلک را در غبار آسمان باشد مدار

این کمال ملک او جوید به سعد از اختران ...

منوچهری
 
۱۱۲۳

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود

این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار

جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن ...

... زنهار تا نگویی با او حدیث من

تو برزبان خویش دگر باره زینهار

زیرا که هست حشمت او بیش از آنکه تو ...

... با عندلیبکان کله سرخ چنگزن

با یاسمینکان بسد روی مشکبار

تا تو گهی به زیر گل و گاه زیر بید ...

... توران بدان پسر دهی ایران بدین پسر

مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار

سیصد هزار شهر کنی به ز قیروان ...

... خلخ کنی وثاق غلامان میگسار

افریقیه صطبل ستوران بارگیر

عموریه کریزگه باز و بازدار

باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان

بیت الحرم رواق تو باشد به روز بار

مهتر بود خزانه زر تو از خزر ...

... زرادخانه تو بود هشتصد کلات

انبارخانه تو بود هفتصد حصار

قیصر شرابدار تو چیپال پاسبان ...

... در مدت دو هفته ببستی تو ای ملک

جسری بر آب جیحون به زان هزاربار

دریا بد آن سپه که به جیحون گذاشتی ...

... از روی او و روی همه اولیای او

مکروه باز داری ای ذوالجلال بار

منوچهری
 
۱۱۲۴

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹ - در وصف بهار و مدح خواجه علی‌بن محمد

 

... آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی

وز خوردن آن روی شود چون گل بربار

آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت ...

... تا بلبل قوالت بر خواند اشعار

تا ابر کند می را با باران ممزوج

تا باد به می در فکند مشک به خروار

آن قطره باران بین از ابر چکیده

گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار

آویخته چون ریشه دستارچه سبز ...

... اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار

آن قطره باران که فرو بارد شبگیر

بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار ...

... بر بیرم حمرا بپراکنده ست عطار

وان قطره باران که فرود آید از شاخ

بر تازه بنفشه نه به تعجیل به ادرار

گوییکه مشاطه ز بر فرق عروسان

ماورد همی ریزد باریک به مقدار

وان قطره باران سحرگاهی بنگر

بر طرف گل ناشکفیده بر سیار ...

... واندر سر پستان بر شیر آمده هموار

وان قطره باران که چکد از بر لاله

گردد طرف لاله از آن باران بنگار

پنداری تبخاله خردک بدمیده ست

بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار

وان قطره باران که برافتد به گل سرخ

چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار

وان قطره باران که برافتد به سر خوید

چون قطره سیمابست افتاده به زنگار

وان قطره باران که برافتد به گل زرد

گویی که چکیده ست مل زرد به دینار

وان قطره باران که چکد بر گل خیری

چون قطره می بر لب معشوقه میخوار

وان قطره باران که برافتد به سمنبرگ

چون نقطه سفیداب بود از بر طومار

وان قطره باران ز بر لاله احمر

همچون شرر مرده فراز علم نار

وان قطره باران ز بر سوسن کوهی

گویی که ثریاست برین گنبد دوار ...

... هر گه که در آن آب چکد قطره امطار

چون مرکز پرگار شود قطره باران

وان دایره آب بسان خط پرگار

مرکز نشود دایره وان قطره باران

صد دایره در دایره گردد به یکی بار

آن دایره پرگار از آنجای نجنبد

وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار

هر گه که از آن دایره انگیزد باران

از باد درو چین و شکن خیزد و زنار ...

... از باد جهنده متحرک شده نهمار

وانگه که فرو بارد باران به قوت

گیرد شمر آب دگر صورت و آثار ...

... این جوی معنبر بر و این آب مصندل

پیش در آن بار خدای همه احرار

گویی که همه جوی گلابست و رحیقست ...

... پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار

ای بار خدایی که همه بار خدایان

دادند به اصل و شرف و گوهرت اقرار ...

... کافور نخیزد ز درختان سپیدار

جبارتری چون متواضعتر باشی

باشی متواضعتر چون باشی جبار

الحق که سزاوار تو بوده ست ریاست ...

... وز دیو نگون اختر برده شده آوار

جبار همه کار به کام تو رسانید

بادات شب و روز خداوند نگهدار

منوچهری
 
۱۱۲۵

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵ - در مدح خواجه احمد عبدالصمد وزیر سلطان مسعود

 

... گنج نه گوهر فشان صهبا کش و دستان شنو

بار ده قصه ستان توقیع زن تدبیرساز

روی بین و زلف ژول و خال خار و خط ببوی ...

منوچهری
 
۱۱۲۶

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶ - در مدح خواجه ابوالعباس

 

... کند روایت در مدح خواجه ابو العباس

بزرگ بار خدایی که ایزد متعال

یگانه کرد به توفیقش از جمیع الناس ...

... همه به دادن مالست مر ورا وسواس

هزار بار ز عنبر شهیترست به خلق

هزار بار ز آهن قویترست به باس

چو عدل او هست آنجایگه نباشد جور ...

منوچهری
 
۱۱۲۷

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹ - در مدح اسپهبد

 

... فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز

در بار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ

آفرین زان مرکب شبدیز رنگ رخش رو ...

منوچهری
 
۱۱۲۸

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲ - در مدح وزیر سلطان مسعود غزنوی

 

... زمانه حامل هجرست و لابد

نهد یک روز بار خویش حامل

نگار من چو حال من چنین دید

ببارید از مژه باران وابل

تو گویی پلپل سوده به کف داشت ...

منوچهری
 
۱۱۲۹

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا

بر تن و بر جان میر بارخدای عجم

بار خدایی که او جز به رضای خدا

بر همه روی زمین می ننهد یک قدم ...

... نیست به بد رهنمون نیست به بد مضطرب

نیست به بد بردبار نیست به بد متهم

شرم خدا آفرین بر دل او غالبست ...

منوچهری
 
۱۱۳۰

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

ای دل چو هست حاصل کار جهان عدم

بر دل منه ز بهر جهان هیچ بار غم

افکنده همچو سفره مباش از برای نان ...

منوچهری
 
۱۱۳۱

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۰ - در لغز شمع و مدح حکیم عنصری

 

... روز جد و روز هزل و روز کلک و روز دن

در بار و مشکریز و نوش طبع و زهر فعل

جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن ...

... نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن

بارکش چون گاومیش و بانگزن چون نره شیر

گامزن چون ژنده پیل و حمله بر چون کرگدن ...

... چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن

بر شود بر باره سنگین چو سنگ منجنیق

در رود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن ...

منوچهری
 
۱۱۳۲

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵ - در شکرگزاری عید و مدح خواجه محمد

 

... حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه

بر بار خدای رؤسا خواجه محمد

کهتر بر او مهتر و مهتر بر او که ...

... کز دو رخ او تابد یزدانی فره

دو ساعد او چون دو درختست مبارک

انگشت بر او شاخ و بر و جود فواکه ...

... این شعر تو نیکوتر از آن روز دوشنبه

معذور همی دار که این بار دگر من

شعریت بیارم که بود صد ره از ین به ...

منوچهری
 
۱۱۳۳

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۱ - درمدح علی‌بن عمران

 

... سراسر فریبی سراسر زیانی

و گر آزمایمت صدبار دیگر

همانی همانی همانی همانی ...

... یکی را ز بن بیستگانی نبخشی

یکی را دوباره دهی بیستگانی

بود فعل دیوانگان این سراسر ...

... که پیش تو آیم ز پیشم برانی

به زرق تو این بار غره نگردم

گر انجیل و توراة پیشم بخوانی ...

... نباید که بگریزد از میهمانی

الا تا ببارد سرشک بهاری

الا تا بروید گل بوستانی ...

منوچهری
 
۱۱۳۴

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳ - در مدح خواجه ابوسهل زوزنی

 

... احسان شهریار به تعلیم نیک اوست

چون قوت بهار به باران بهمنی

ای ذونسب به اصل خود و ذوفنون به علم ...

... خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود

ما مرغکان گرسنه تو بار خرمنی

تا حرف بی نقط بود و حرف با نقط ...

منوچهری
 
۱۱۳۵

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... کس را نبود مرتبت و کامروایی

شاه ملکان پیشرو بارخدایان

ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی

مسعود ملک آنکه نبوده ست و نباشد ...

... فرزند به درگاه فرستاد و همی داد

بر بندگی خویش بیکباره گوایی

زان روز مرایی شد و گشته ست سبکدل

سالار سبکدل نشود میرمرایی

ای بار خدا و ملک بار خدایان

شاه ملکانی و پناه ضعفایی ...

... تا رنگ دهد وسمه رومی و الایی

جاوید بزی بارخدایا به سلامت

با دولت پیوسته و با عمر بقایی ...

منوچهری
 
۱۱۳۶

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد

در معصفری آب زده باری سیصد

بر گرد رخش بر نقطی چند ز بسد ...

... درهای شما هفته به هفته نگشادم

کس را به مثل سوی شما بار ندادم

گفتم که برآیید نکونام و نکوکار

امروز همی بینمتان بارگرفته

وز بار گران جرم تن آزار گرفته

رخسارکتان گونه دینار گرفته ...

... بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان

وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار

آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان ...

... از بند شبانروزی بیرون نهلدشان

تا خون برود از تنشان پاک بیکبار

آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان ...

... وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم

بر فرق شما آب گل سوری بارم

با جام چو آبی به هم اندر بگسارم ...

... وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار

ای بار خدای و ملک بار خدایان

ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان ...

... ای چاره بیچاره و ای مفزع زوار

ای بارخدای همه احرار زمانه

کز دل بزداید لطفت بار زمانه

کردار تو ضد همه کردار زمانه

در پشت عدویت تو کنی بار زمانه

از پای افاضل تو کنی خار زمانه ...

منوچهری
 
۱۱۳۷

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - در وصف بهار و مدح ابوحرب بختیار محمد

 

... سروبنان جامه نو دوختند

زین سو و زان سو به لب جویبار

بلبلکان بر گلکان تاختند ...

... پیش امیرالامرا بختیار

بار خدایی که به توفیق بخت

بر ملک شرق عزیزست سخت ...

... خلق ندانم به سخن گفتنش

در همه گیتی ز صغار و کبار

همتهای ملکی بینمش ...

منوچهری
 
۱۱۳۸

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در تهنیت عید و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... کبکان بی آزار که بر کوه بلندند

بی قهقهه یک بار ندیدم که بخندند

جز خاربنان جایگه خود نپسندند ...

... از غالیه بی آنکه همی غالیه دارند

صدبار به روزی در پرها بشمارند

چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار ...

... هر ساعتکی بط سخنی چند بگوید

در آب جهد جامه دگر بار بشوید

در آب کند گردن و در آب بروید ...

منوچهری
 
۱۱۳۹

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

باز دگر باره مهر ماه در آمد

جشن فریدون آبتین به بر آمد ...

... تا نخورم یاد شهریار عدومال

بار خدای جهان خلیفه معبود

نیکو مولود و نیک طالع مولود ...

منوچهری
 
۱۱۴۰

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۸ - در وصف بهار و مدح محمدبن نصر سپهسالار خراسان

 

... تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان

از ابر نوبهار چو باران فروچکید

چندین هزار لاله ز خارا برون دمید ...

... چون ابر دید در کف صحرا قباله ها

باران ها چکید و ببارید ژاله ها

تا گرد دشت ها همه بشکفت لاله ها ...

... شکر آن خدای را که چنین باشدش توان

امروز خلق را همه فخر از تبار اوست

وین روزگار خوش همه از روزگار اوست ...

... این کار را ز اصل نکو بود عاقبت

آخر هزار بار نکوتر شود از آن

تا آفتاب چرخ چو زرین سپر بود ...

منوچهری
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۶۵۵