گنجور

 
منوچهری

آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز

کامگارا! کار گیتی تازه از سر گیر باز

لالهٔ خودروی شد چون روی بترویان بدیع

سنبل اندر پیش لاله چون سر زلف دراز

شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است

وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز

گلبنان در بوستان چون خسروان آراسته

مرغکان چون شاعران در پیش این یازان فراز

لالهٔ رازی شکفته پیش برگ یاسمن

چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز

بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در رکوع

فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز

وان بنفشه چون عدوی خواجهٔ گیتی نگون

سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز

خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگر

آن فریدون فر کیخسرو دل رستم براز

هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو

زعفران گر کاری، آزد بر دو دندان گراز

هست حرص او به مال و خواسته از بهر جود

حرص چون چونین بود محمود باشد حرص و آز

گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید

رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز

گر چنو زر صیرفی بودی و بزازی یکی

دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز

وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل

دشمنان زو بامذلت، دوستان با اعتزاز

برکشد تار طراز عنبرین از کام خویش

چون برآرد عنکبوت از کام خود تار طراز

قیمت یکتا طرازش از طراز افزون بود

در جهان هرگز شنیدستی طرازی زین طراز؟

قامت کوتاه دارد، رفتن شیر دژم

گونهٔ بیمار دارد، قوت کوه طراز

در عیان عنبر فشاند، در نهان لل خورد

عنبرست او را بضاعت، للست او را جهاز

هر مدیحی کو به جز تو بر کنیت و برنام اوست

خود نه پیوندش به یکدیگر فراز آید نه ساز

هست با خط تو خط چینیان چون خط برآب

هست با شمشیر تو اقلام شیران خرگواز

تا همی دولت بماند، بر سر دولت بمان

تا همی ملکت بپاید بر سر ملکت بناز

گنج نه، گوهر فشان، صهبا کش و دستان شنو

بار ده، قصه ستان توقیع زن، تدبیرساز

روی بین و زلف ژول و خال خار و خط ببوی

کف گشای و دل فروز و جان ربای و سرفراز

جز به گرد گل مگرد و جز به راه مل مپوی

جز به نایی دم مزن، و نرد جز با می مباز

 
 
 
منوچهری

عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز

کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز

عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود

عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز

دل به جای شاه باشد وین دگر اندام‌ها

[...]

قطران تبریزی

صبر من کوتاه گشت از عشق آنزلف دراز

کو گهی با گل بسیر است و گهی با مل براز

تا ندیدم زلف او کژدم ندیدم گل سپر

تا ندیدم چشم او نرکس ندیدم مهره باز

آن همی آزار دم دل کش خریدارم بجان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سنایی

ای سنایی کی شوی در عشقبازی دیده باز

تا نگردی از هوای دل به راه دیده باز

زان که عاشق را نیاز آن گه شفیع آید به عشق

کز سر بینش ز کل کون گردد بی‌نیاز

نیست حکم عقل جایز یک دم اندر راه عشق

[...]

سوزنی سمرقندی

سعد دولت را بسعدالدوله بازآمد نیاز

هردو بهر بندگی در پیش استادند باز

هست با وی نیک ساز ایام از روی خرد

تا که خواهد بود چون با وی نباشد نیک ساز

باز چون رأی رفیع و همت سعد دول

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
مولانا

گر نه‌ای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز

گرچه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز

گرچه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن

بازگرد ای مرغ گرچه خسته‌ای از چنگ باز

چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه