گنجور

 
۱۰۸۲۱

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

... از نشیه می بیخود و مدهوش نبودیم

از جور خزانیم زبان بسته وگرنه

هنگام بهار این همه خاموش نبودیم ...

... چون شمع سحر مردن ما بود مسلم

گر زنده از آن صبح بناگوش نبودیم

ما پاکدلان را غم عشقت چو محک زد ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۲

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

... تیغ هزار دم را در دست مست دادم

در بند طره دوست دادم بسادگی دل

غافل که جان خود را زین بند و بست دادم

ای لعبت سپاهی از جان من چه خواهی ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۳

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

بسته زنجیر بودن هست کار شیر و من

خون دل خوردن بود از جوهر شمشیر و من

راستی گر نیستم با شیر از یک سلسله

پس چرا در بند زنجیریم دایم شیر و من

با دل سوراخ شب تا صبح گرم ناله ایم ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۴

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

... هزار بار بود به ز صبح استبداد

برای دسته پا بسته شام آزادی

به روزگار قیامت به پا شود آن روز ...

... کشم ز مرتجعین انتقام آزادی

ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد

چو فرخی نشوی گر غلام آزادی

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۵

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

آیینه حق نما دل خسته ماست

برهان حقیقت دهن بسته ماست

آنکس که درست حق و باطل بنوشت

نوک قلم و خامه بشکسته ماست

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۶

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

یک عمر به بند آز پا بسته شدیم

بر اهل هوس قاید و سردسته شدیم ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۷

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱ - مسمط

 

... عمر من کوته از آن سلسله زلف بلند

که سراپاست شکنج و گره و بند و کمند

دین از آن رفته و جان شیفته و دل دربند

علم الله دو رخت خورده به جنت سوگند

لک طوبی دو لبت بسته به کوثر میثاق

باری آمد چو به کاشانه ام آن حادث ذوق ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۸

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۴ - مسمط وطنی

 

... حالیا کز سلم و تور انگلیس و روس هست

ایرج ایران سراپا دستگیر و پای بست

به که از راه تمدن ترک بی مهری کنی ...

... پارتی آورد نام نیک ایران را به ننگ

پارتی بنمود ما را بنده اهل فرنگ

این همه بی همتی نبود جز از اهل نفاق ...

... گه به ملک ری به فرمان جوانی با شتاب

کعبه آمال ملت را کنیم از بن خراب

گاه اندر یزد با عنوان شور و انقلاب ...

... خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس

کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس

یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس

من نمی گویم تویی درگاه هیجا همچو طوس ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۲۹

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۸ - مسمط بهاریه

 

تا کیومرث بهار آمد و بنشست به تخت

سر زد اشکوفه سیامک سان از شاخ درخت

غنچه پوشیده چو هوشنگ زمردگون رخت

بست طهمورث بر دیو محن سلسله سخت

جام جمشید پر از باده کن اکنون که ز بخت ...

... اردیش ایرج سان گشت ولیعهد زمین

سلم وی رشک بر او برد و کمر بست به کین

خون او ریز الا ماه منوچهرجبین ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۳۰

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۵ - قسمتی از قصیده در انتقاد قرارداد وثوق الدوله

 

... سر به سر آن را به زور پای فشاری

دست تو از بن گرفت و کند ز بنیاد

سخت شگفتم ز سست رأی تو کی دون ...

... پای تو بوسم به مزد دست مریزاد

لیک بگویم که طوق بندگی غیر

گردن آزاد مردمی ننهد راد

وین ز اعادی به گوش حلقه بیفکند

وآن ز اجانب به دوش غاشیه بنهاد

در مایه بیستم که زنگی افریک

گشته ز زنجیر و بند بندگی آزاد

خواجه ما دست بسته پای شکسته

یکسره ما را به قتلگاه فرستاد ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۳۱

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

سخت بسته با ما چرخ عهد سست پیمانی

داده او به هر پستی دستگاه سلطانی ...

... ای دریغ از این مذهب داد از این مسلمانی

صاحب الزمان یکره سوی مردمان بنگر

کز پی لسان گشتند جمله تابع کافر ...

فرخی یزدی
 
۱۰۸۳۲

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۵ - جنگ فره فرتیش بابنی بال شاه آشور

 

بنی پال خود شاه آشوریان

بجنگش همی بست آنکه میان

بجنگ شه ماد همت گماشت ...

... نبرد دلیران چو آغاز گشت

بنی پال با بخت دمساز گشت

شه ماد مغلوب و منکوب شد ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۳

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۶ - خو نخواهی هو خشتر از پادشاه آشور

 

... همی گفت با فر یزدان پاک

بنی پال را افکنم روی خاک

باتش بسوزم همه کشورش

پراکنده سازم همه لشکرش

بی کشتنش بسته ام من کمر

کنم کشورش جمله زیر و زبر ...

... ز مرگ پدر شاه بی توش و تاب

کمر بهر کین پدر بسته تنگ

نیاورده بر خویش تاب و درنگ ...

... ز جنگی دلیران ایران سپاه

بنی پال بشیند چون این خبر

که آید پسر بهر کین پدر

بگفتا بکشتن دهد جان خویش

که پارا ز اندازه بنهاده پیش

بفرمود لشکر بهامون کشند ...

... ز آشوریان جمله برگشت بخت

بنی پال تا نینوا در گریخت

همه نظم لشکر زهم در گسیخت

بفرمود بندند دروازه زان

که یابند از خشم دشمن امان

هو خشتر چون دید این ماجرا

که بستند دروازه شهر را

بفرمود تا شهر ویران کنند

همه شهر چون دشت یکسان کنند

به بستند بر شهر آب روان

که تا خیره دشمن نیابد امان ...

... نبودی بجز کشته فریاد رس

بنا گه سواری بیامد زماد

بر شاه ماد این خبر را بداد ...

... بمرز وطن ز آذر آبادگان

بتازندگی تنگ بسته میان

شه ماد چون این سخن را شنید ...

... که تازان گروه سیه دودمان

بر آرم بنیروی لشکر امان

بنی پال گفتند خود در گذشت

بخاک سیه هست او را نشست ...

... ببابل همان حکمران شاه شد

بنوپر سره شاه برگاه شد

شه ماد خود قاصدی نیک نام ...

... بجز دوستی با تو آهنگ نیست

که پوربنی پال در نینوا

شده شاه لیکن بسی بینوا ...

... نه دارای فهم و نه عقل و نه هوش

بنی پال باب مرا کشته است

سر تختش این گونه بر گشته است ...

... چو پیک شهنشه ببابل رسید

بنوپر سره گفته شه شنید

بگفتا یکی بنده ام شاه را

گشایم همین راه و هم گاه را

زپور بنی پال بس رنجه ام

بر آرم دمارش بسر پنجه ام

چو پیمان شاهنشهان بسته شد

دو کشور تو گویی که پیوسته شد ...

... سوی نینوا در نور دید دشت

چو پور بنی پال آنرا شنید

یکی آه سرد از جگر بر کشید

بگفتا ببندید باروی شهر

ک مارا نباشد از این جنگ بهر ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۴

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۷ - آتش زدن پسر بنی پال برخود و خانواده اش

 

چو پوربنی پال یی چاره شد

حصار اندرون در پی چاره شد ...

... وگر نیک رفتار باشد بدهر

کسانش بنیکی بیاند بهر

چو فرزند خوددوست دارای بسی

نباید نمایی بدی با کسی

بنی پال بد کرد و پورش بسوخت

همان آتش خیره خود بر فروخت ...

... غمین گشت لیکن ز پیکار دست

زکشتار آن بینوایان به بست

نگه کرد دروازه را باز یافت ...

... باندک زمانی شهنشاه ماد

کمر بست و بسیار کشور گشاد

به تسخیر لیدی هوش کرده شاه ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۵

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۹ - بر تخت نشستن آزید هاک پادشاه ماد

 

... همه بوسه دادند روی زمین

بگفتند ما بندگان تو ایم

بفرمان ورأیت سرافکنده ایم

شهنشاه بسیار بنواختشان

بقدر هنر جایگه ساختشان ...

... ز شمشیر و گرز وسنان و سپر

زخود وزره با کمربند زر

سپاهی به زیبایی آراسته ...

... بهر جا شدی شادمانی بپا

همه باغ و بستان بدی دلگشا

درو دشت ایران همه سبزو شاد ...

... بشد شاه و مغرور از این هنر

همی دست بنهاد روی کمر

بفرمود هستم شه شیر کش ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۶

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۰ - خواب دیدن آژید هاک و تعبیر آن

 

... پریشان و افسرده و زار شد

دو چشمش به بستر ز هم باز کرد

سخن گفتن خویش آ غاز کرد ...

... که از پارس آرد ورا در برش

چو دخت شه آمد بنزد پدر

ببوسید روی زمین را بسر ...

... که ای خسرو عادل نیکخواه

توشاهی و من کمترین بنده ام

بفرمان ورأیت سر افکنده ام

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۷

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۳ - فتح ماد

 

... جوانی است با دانش و با هنر

سزد گر ببندیم پیشش کمر

که آژیدهاک است بی رحم و باک ...

... نه بر سرش خود و نه بر تن زره

نه آلات جنگ و نه بند و گره

بیامد بکورش سلامی بداد ...

... بدیدش سیه کشته از گرد راه

بزد اسب و آمد بنزدیک او

که تا در برد جان تاریک او

بینداخت آن خسروانی کمند

سرشاه ماد اندر آمد به بند

کشیدش ز اسب و بزد بر زمین ...

... نهادند سر جمله سوی وطن

بفرمود آیین به بندند شهر

هم از شادمانی بجویند بهر ...

... بفرمود هر مان یک بدره زر

بیا توز گنجور بستان دگر

شبان بادلی خوش زمین بوسه داد ...

... چنین گفت کای داور آب و خاک

خدایا منم کمترین بنده ات

یکی طفل زار و پرستنده ات

ز بند بلایم تو کردی رها

رهانیدیم از دم اژدها ...

... کنم مهربانی باهل زمن

زمین بوسه داد و بنالید سخت

خدایا ز تو یافتم تاج و تخت ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۸

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۵ - فتح لیدی

 

... جوان است و جویای نام آمده است

تو با او نداری در ابن جنگ تاب

نبیند کسی همچو شاهی بخواب ...

... کند واژگون تخت و کوس شما

بنا بودیش گر که پیمان کنیم

خود و لشکرش جمله بیجان کنیم ...

... سه شاه و سه دولت همه سر بسر

بکین و بجنگ تو بسته کمر

کنون من بیونان شوم رهسپار ...

... همان پرچم مادشان بد بکف

بفرمود تا اسب شه زبن کنند

ز لیدی دگر جستن کین کنند ...

... زهر سو برآمد غریوی ز کوس

بنه بر نهادند و بستند بار

سوی شهر لیدی همه رهسپار ...

... بفرمود با افسران سپاه

که در دشت شرقی به بندید راه

سر راه کورش بگیرید سخت ...

... دلیری بیامد ز ایرانیان

بکین آنچنان تنگ بسته میان

بگفتا هم آوردت آمد بجنگ ...

... بشد خود سوی سارد باهر که بود

که شاد که دروازه بندند زود

تعاقب نمودند ایرانیان ...

... چو بینم که بردند تاج و کمر

نخواهم زن و کودکانم به بند

گرفتار آیند و رنج آورند ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۳۹

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۷ - آزاد ساختن اسیران یهود

 

... دگر امر فرمود از زر و سیم

بناها بسازند در اورشلیم

که ویران نموده است بخت النصر ...

... بکورش بگفتند ناید بدر

میان جنگ را بسته اینک کمر

بر آشفت کورش بفرمود جنگ ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۰۸۴۰

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۸ - کشته شدن کورش در ماساژت

 

... بگیتی نه یک تن از او دلخورند

برأی بداد و بنیرو و بخت

رسید از امیری بشاهی و تخت ...

... دریغا ازین خوبی و داد تو

بخاک آنکه بر کند بنیاد تو

هرا پاک گفتا بایرانیان

به بندید بر کین این شه میان

نباید که یک تن ازین رزمگاه

به بیند دگر غیر روز سیاه

بکشتند و بستند ایرانیان

که یک تن نمانند اندر جهان ...

... سوی پارس رفتند شهشان بدوش

مبندید دل در سرای سپنج

که پایان آن نسبت جز درد و رنج ...

افسرالملوک عاملی
 
 
۱
۵۴۰
۵۴۱
۵۴۲
۵۴۳
۵۴۴
۵۵۱