مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۴
... ای که تو موری بنیازرده ای
در سفر ای شاه سبک روح من
زیر قدم چشم و دل اسپرده ای ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نهم
... از خویش حذر کردم وز دور قمر جستم
بر عرش سفر کردم شکلی عجبی بستم
بازآمدم از سلطان با طبل و علم فرمان ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دهم
... من عوض و نایب هر چارمش
من به سفر یار و قلاووزمش
من به سحر ساقی و خمارمش ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیزدهم
... پس سیر سایهاش در افلاک دیگرند
مردان سفر کنند در آفاق همچو دل
نی بسته منازل و پالان و استرند ...
... می تاز گرم و روشن و خوش آفتاب وار
تقلید چون عصاست بدستت در این سفر
وز فر ره عصات شود تیغ ذوالفقار ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفدهم
گر دلت گیرد و گر گردی ملول
زین سفر چاره نداری ای فضول
دل بنه گردن مپیچان چپ و راست ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هجدهم
... چونک ز آسمان رسد تاج و سریر و مهتری
به که سفر کنی دلا رخت به آسمان بری
بین همه بحریان به کف گوهر خویش یافته ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و یکم
... که سیاه آبه نباریدش ازین چرخ کبود
از برای کشش ما و سفر کردن ما
پیک بر پیک همی آید از آن اصل وجود ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و پنجم
... گندم که مغز دارد فارغ ز کهرباست
هرکو سفر به بحر کند در سفینه اش
او ساکن و رونده و همراه انبیاست ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهلم
... چو درون کوزه چیزی بود از برون تلابد
به جناب غیب یاری به سفر دوید باری
ز فخ زمانه مرغی سره برپرید باری ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
... خونبهای خویش را خلعت شناخت
ای شده اندر سفر با صد رضا
خود به پای خویش تا سوء القضا ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را
... نی صفا می ماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
خفته آن باشد که او از هر خیال ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
... ای سلیمان بهر لشگرگاه را
در سفر می دار این آگاه را
پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۴ - قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او، او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت
... در قفس محبوس زیبا طوطیی
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن
... مست این صحرا و غیبی لاله زار
بی پر و بی پا سفر می کردمی
بی لب و دندان شکر می خوردمی ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۷ - دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن کی درین تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست
... غافل از گنجی که در وی بد دفین
چون سفر فرمود ما را زان مقام
تلخ شد ما را از آن تحویل کام ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۰ - در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب
... پس سبو برداشت آن مرد عرب
در سفر شد می کشیدش روز و شب
بر سبو لرزان بد از آفات دهر ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
... چونک واگردد سوی دجله ش برید
از ره خشک آمده ست و از سفر
از ره دجله ش بود نزدیک تر ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۹ - در صفت پیر و مطاوعت وی
... خاصه آن خمری که باشد من لدن
پیر را بگزین که بی پیر این سفر
هست بس پر آفت و خوف و خطر ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۴ - قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمیگشایم هیچ کس را از یاران نمیشناسم کی او من باشد برو
... کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۷ - وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر آن شبان
... حسرتا یا لیتنی کنت تراب
کاش از خاکی سفر نگزیدمی
همچو خاکی دانه ای می چیدمی
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفرکردن ره آوردم چه بود
زان همه میلش سوی خاک است کو
در سفر سودی نبیند پیش رو
روی واپس کردنش آن حرص و آز ...