گنجور

 
۱۰۴۴۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴

 

... آرپا در ترکی شعیر است و دگرمان آسیا

دیدم آنجا خسته را بسته اند اندر کمند

گفتم این مسکین که باشد چیست جرمش ای کیا

گفت در راپورت کمیساریا بنوشته اند

کاین جوان گفته است مستم ساغری ده ساقیا

گفتمش ای کاش بودی ابن جوزی در حیات

تا که نامت ثبت کردی در کتاب الاذکیا ...

... این چه حکم است ای سرا پا بدعت و شرک و ریا

آنقدر بستان که تانی دادنش تاوان و جرم

آنچنان بشکن که یاری بستنش با مومیا

دور عقل از تو چو مرد پارسا از پارگین ...

... نایب فرعون و هامان را کجا شاید شناخت

چون سلیمان یا وزیرش آصف بن برخیا

نایب فرعون و هامان را کجا شاید شناخت

چون سلیمان یا وزیرش آصف بن برخیا

زین شش اندازان چه بینی غیر تاراج و شتل ...

... آدم و نوح و خلیل الله کلیم و زکریا

یوشع بن نون و یونس پور متی دانیال

صالح و هود و مسیحا و عزیز و ایلیا ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲ - امام محمد زکریا

 

... چنان یگانه شمردند فاضلان جهانش

که جمله گوش بندندی چو او گشودی لب

هماره همچو شهانش گروهی از پس و پیش ...

... برای ده درم از مهر زن به زندانت

گشوده شده در اندوه و بسته باب طرب

برآمد از جگرت شور و تلخکام شدی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵

 

... پیری خطیب بود چون گل سوری به باغ و گشت

ارخیلو خوس بنام کلاغش بدی لقب

چون خوی نیک داشت قرین با کمال زشت ...

... چون شد خطیب فحل و مبرز برای مزد

آغاز عذر کرد و بنای نفاق هشت

پرسید از او ستاد ز حد خطابه گفت ...

... گفتا چنین مدان که اگر چیرگی مراست

بستانم از تو مزد و بکوبم سرت به خشت

ور غالب آمدی همه خواهند مرمرا ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸

 

... جمالش چو صحرا به هنگام دی

خصالش چو بستان به اردی بهشت

تو گویی مران مصحف پاک را ...

... و یا گنجی از گوهر شاهوار

نمودند بنهفته در خاک و خشت

خداوند هرچ از جمالش بکاست ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹

 

شنیده ام که ازین خطه دیر گاهی علم

سفر گزید و سبک رخت عافیت بربست

گسست رشته پیوند خود ز مشرقیان ...

... تو نیز ای هنری شه نکو جدا کردی

ز لاله خار وز در خاره وز شهد گبست

چو باب علم گشودی تو بسته شد در جهل

چو باد پیش سلیمان وزید پشه بجست ...

... بدست کردی و گستردی از کرامت دست

ز نور این گهر تابناک رایت داد

بپا ستاد و خداوند دین به تخت نشست

فضیلتی که تو بنموده ای که بنماید

کرامتی که تو کردی کسی کجا یارست ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - شاه و وزیر و گربه دست آموز

 

... پی تدارک این کار گربه ای باید

که بسته بر قدم همت تو نامور است

برفت حاجت و فی الفور گربه ای آورد ...

... رها نموده عنان طبیعت از تعلیم

گسسته بند شباهت ز مادر و پدر است

وزیر گفت کلام شه است شاه کلام ...

... چو شد مخالف حس و نظر شکسته پر است

ببین به گربه و صحبت بنه که انکارت

در این قضیه چو انکار ضوء در قمر است ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - ادیب الممالک

 

... نبشتمش که خدا را بخویش نام مرا

مبند زانکه نخواهد شعیر گندم شد

پلنگ باید سیاح کوه سهلان گشت ...

... کمینه نیز در آنجا پی تظلم شد

وصول بنده و آهنگ وی به رسم فرار

قرینه گشت و سر گاو رفته در خم شد

بسوی خانه خود شد ز آستان امیر

ز خوان نعمت در بسترم تنعم شد

خدایگانا بهر خدا اگر روزی ...

... وگر به محضر شرعم روان کنی گویم

ز کره گی خرک لنگ بنده بی دم شد

و گر به من ندهد گوش هوش خواهد دید

که عنقریب دو گوشش جریمه دم شد

پی مطایبه این طرفه چامه بربستم

اگر چه بر صفت تسخر و تهکم شد

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳

 

... این همان بلبل گویاست که صیاد قضا

نایش از نغمه فروبست و پرش از پرواز

این همان است که در خاک بخفته به نشیب ...

... من بلرزیدم و بیدار شدم دیدم بود

بسته در گردنم آن رشته پیچان دراز

خویش را دیدم اندر مرض رشته دوچار ...

... لاجرم چاره این درد گران را جویم

هم از آن خواجه فرخ که بود بنده نواز

نز طبیبان زمن شاید بنهفتن درد

از حسیبان کهن باید پوشیدن راز ...

... رای زیبای تو بر هر چه دهد حکم مجاز

خاطرت هست که بر بنده خود در زرنق

وعده دادی از روی حقیقت نه مجاز ...

... بدگر آن استاد از چامه شیرین ساحر

دارد این بنده هم از خامه مشکین اعجاز

جبه او را در پیکر این بنده بپوش

رشته او را در گردن دشمن انداز

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶

 

... صباحت شاد و خرم بخت پیروز

بنانت خامه دارد عنبر آمیز

بیانت نامه آرد دانش آموز

زهی کز بندگی در آستانت

شدم دانش پژوه و حکمت اندوز ...

... ز بخت خود شدم در ناله و سوز

سپس بستم به تبریک تو این شعر

چو عقدی از عقیق و لعل و پیروز

الا تا گلبن عقل است خود روی

الا تا مجمر هوش است خود سوز ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

ایا خجسته دبیری که کلک مشکینت

سواد مقله بن مقله گشت در توقیع

رهین طبع بلیغت فرزدق است و جریر ...

... رفیعتر ز تو در روزگار نشناسم

که هم برتبه رفیعی و هم بنام رفیع

مرا که گوش ز گفتار ناکسان کر بود ...

... نسیم خوی تو در مرغزار فضل و هنر

همان کند که به بستان نسیم فصل ربیع

ازین سپس به بهشتت همی کنم تعبیر ...

... ز عیب جویی بر شعر من کند تقریع

به بنده وعده الماس کرده بودی و کرد

تسامح تو به کامم شراب سم نقیع

روا مدار که من بنده در جهان گردم

شهید غصه الماس چون شهید بقیع

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۶

 

خدایگانا از گرد راه موکب تو

خدا گواست که شد چشم بندگان روشن

ورود مقدم میمونت اندر این سامان ...

... چنانکه باد بهاری به باغ سرو سمن

ولی چه سود که این بنده با هزار دریغ

رهین بستر در دم درون بیت حزن

شکسته بازویم از سنگ منجنیق قضا ...

... بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم

که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن

بنان سحر بیان مرا که در مدحت

ز خامه عنبر سارا فشاند و مشک ختن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۵

 

... مرا ای میر دانا دست گردون

به گردن بسته اینک دست حیله

تنم چو شتر به در دام مرگ است ...

... چو آن دیوی که شد نامش عدیله

تهی شد بنده را کاشانه ز آن دیو

چو امعا از پس شرب هلیله ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... زریر گشتت گلنار و کوژ شد قد سرو

ز بس که در ره دولت چونی کمر بستی

کنون چو شاخ گل اندر کنار جوی بروی ...

... خدای بر تو ببخشود و دست همت حق

گره گشود کزین بند جاودان رستی

به چوب و تیشه فکرت چو موسی و چو خلیل ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۸ - شکایت از روزنامه نگاری خود

 

خدایگان من از حال بنده بیخبری

که بر تنم چه رسید از غم زمانه همی ...

... دلم سراچه غم شد چنانکه پنداری

که مرغ غم بدلم بسته آشیانه همی

ز سویی آتش تب در جگر ز دیگر سوی ...

... بشیر چرخ کنم آن معاملت که نمود

بشیر بادیه بشربن بوعوانه همی

رمق به پیکرم اندر نبود آن مقدار ...

... چو نام رسمیت آزادیش گرفته به طبع

کس نمی خرد او را بنیم آنه همی

وز آن سبب که هواخواه دولت است کسی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۷ - ماده تاریخ میرزاعلی اکبرخان پسر میرزاعلی قائم مقامی در ۲۶ صفر ۱۳۲۹

 

ویرانه کرد چرخ بستان و کاخ ما

شد تنگنای غم قصر فراخ ما

آن روح تابناک بر ذروه سپهر

شد در صف ملک از دیولاخ ما

پرسیدم از خرد تاریخ فوت وی

گفتا بناگهان پژمرده شاخ ما

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۸ - ماده تاریخ در سوگ حسین خان فرزند نظام السلطنه مافی

 

... سمن گریبان نمود پاره

بنفشه بگشود گره ز کاکل

در این مصیبت که دید سردار ...

... کسیکه دارد بحق توکل

ز داغ پر دود فضای بستان

بهار شادی شده زمستان ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۹ - مسمط راز تیموری

 

... از نبی بگرفت خاتمش را باج

بسته خواهد شد راه حج بر حاج

ثبت طومار است حکم مجبوری ...

... بر سریر عدل می شود تسلیم

بندگی سازد شاه هفت اقلیم

ور سلیمان است می کند موری

ذوالفقار از ظلم می کند بنیاد

خاک شکاکان می دهد برباد ...

... نشاه خمر و شور مخموری

بندگان بیدار روزگار آزاد

در مراد خویش دوستان دلشاد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - شادروان شاپور

 

... به روی آن چمن با هم نشستیم

به زنجیر محبت عهد بستیم

زدم جامی و دادم ساتگینی ...

... به روم آمد ز ایران از رهی دور

به روی مردم آن ملک دربست

پس تسخیر قسطنطین کمر بست

به قیصر از هجومش تنگ شد کار

که با آن شه نبودش باب پیکار

به ناگه مرغ زیرک رفت دربند

قضا شاپور را در چنبر افکند ...

... به هرجا یافت آبادی در ایران

زد آتش کند از بن کرد ویران

ز بن بر کند هر جا بد درختی

به دار آویخت هر جا شوربختی ...

... تکاور راند در خرگاه قیصر

شکارش کرد و بستش دست و بازو

ستم با کیفر آمد هم ترازو ...

... شهان در سایه پهن و فراخم

ز بند خیمه فرسودند شاخم

ولی اکنون دلی دارم مشوش ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۵۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - داستان کفش ابوالقاسم طنبوری بغدادی

 

... شده هر فردی از آن چون غاری

وزن هر یک بنظر خرواری

در مقام طرب و بزم سرود ...

... دلش از شوق چو اخگر می تافت

شیشها را همه اندر بن طاق

چید و آسوده برون شد زوثاق ...

... کرد در گوش بدین گونه سخن

گفت ای دوست ز جان بستم عهد

که کنم در پی فرمان تو جهد ...

... پس قبا در تن و دستار بسر

هشت مردانه فرو بست کمر

موزه ای دید بسی تازه و نغز ...

... کرد در پای و روان گشت چو باد

موزه خویش در آنجا بنهاد

از قضا موزه قاضی بوده است ...

... رخت پوشیده بخادم فرمود

که بنه کفش مرا اینک زود

خادم از چار طرف در نگریست

گفت اینجا اثر از کفش تو نیست

گفت قاضی بنگر از چپ و راست

کفش از غیر در اینجا برجاست ...

... دور از صحبت رندان مانده

پس ششماه شد آزاد از بند

همچو گرگ از تله آهو ز کمند ...

... گفت استودعک الله ای کفش

جاودان باش در این آب بنفش

نشوی خسته ز مهجوری ما ...

... الذی المسه سبع سنین

هفت سال است که پوشیده بناز

رقعه بر رقعه بر او دوخته باز ...

... پس روان شد بدر خانه وی

دید بسته در کاشانه وی

هر طرف نیک نظر کرد درست ...

... برد از دل غم هر روزه خود

گشت همسایه بناگه بیدار

سوی کوچه نگریست از دیوار ...

... تنش از ضربت سیلی خستند

کله اش کوفته دستش بستند

اهرم اندر بغل و سیخ بدست ...

... سنگ بر خایه اش آویخته کن

بند بر پا نه و نی بر ناخن

در شکنجه کش و لت زن شاید ...

... محبس شحنه از او رنگین شد

ماند ششماه تمام اندر بند

خسته و کوفته پژمان و نژند ...

... کفش را در چه مبرز انداخت

یکشب آسوده ببستر خسبید

خبر کفش ز جایی نشنید

بامدادان که بر این طاق بنفش

مهر زد بر سر مه زرین کفش ...

... آخرالامر باحوال نژند

داد تاوان و رها شد از بند

رفت در خانه و نعلین را شست ...

... گشت مسکین و پریشان و فقیر

پس چندی که شد از بند رها

رفت از محبس والی بسرا ...

... نه قماری زده ام با رندان

که شوم در خور بند و زندان

نک دو سال است که این کهنه مداس ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - نکوهش بیطرفی ایران

 

... مرگ را گوش هشته بر پیغام

چون رسیدند سوی بنگه خصم

تنگ شد از هجومشان ره خصم

تیره کردند روز بر دشمن

بسته شد باب صلح و راه سخن

پهلوان در طلیعه لشگر ...

... زخم را با گلاب و دارو شست

واندران ژرف بنگریست درست

تیغ و مسبار و میل و نشتر خواست ...

... زو گسستن بغیر پیوستن

باشد از وجه حق نظر بستن

با علی هر که ایستد به نماز ...

... که شکر آب گشته در روغن

دل بمهر علی بنه محکم

وز معاویه ساز کار شکم ...

... با معاویه و علی دایم

بسته ام عقد آشتی قایم

تا بود نان گرم و لقمه چرب

نکنم حرب با نبیره حرب

تا دلم شد بذکر حق پابست

سوی دست خدا نیازم دست ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۲۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۵۱