گنجور

 
۱۰۴۲۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

ای تاجر بی ثروت سوداگر بی مایه

ایوان تو بی دیوار بستان تو بی سایه

بستان ترا پژمان هم سوسن و هم سنبل

ایوان ترا ویران هم پیکر و هم پایه ...

... در بزم شش اندازان درباخته سرمایه

انده به تو وابسته از باب الی المحراب

نکبت به تو پیوسته از بدو الی الغایه ...

... این دایی و این عمو خستند روانت را

تا کرد تنت را قوت بن جعده و بن دایه

بر مادر مسکینت از دیده به خاک افشان ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای ملک از همتت شد سبز چون بستان گیتی

شادمان زی کز تو شد آباد شارستان گیتی

گشت محکم با اساس فکرتت بنیاد عالم

ماند ستوار از پای همتت بنیان گیتی

گرنه عزمت سد شادی گرد عالم راست کردی ...

... زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی

جشن میلاد حسین ابن علی را تازه کردی

لوحش الله گوی سبقت بردی از میدان گیتی

طاعت آوردی در اینره تا جهانی شد مطیعت

بندگی کردی در ایندر تا شدی سلطان گیتی

با تو پیمان جهان محکم شد اکنون گرچه هرگز ...

... تا نخشکد شاخ فضلت در زمستان حوادث

تا نخوشد گلبن جودت به تابستان گیتی

آنقدر سرسبز بادا کشتزار عدل و دادت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

... ناگاه دید در دشت پوینده ماده گرگی

از مکر کرده شستی وز حیله بسته دامی

بزغاله را در آن بام از دور دید و شد پیش

بنمود با تواضع بر روی او سلامی

گفتش من و تو خویشیم بنگر بحال خویشان

تا از شراب مهرت مشگین کنم مشامی ...

... برنص هر کتابی بر قول هر امامی

بعد از وفات بابا این بنده را نمانده است

نه غمخوری نه خویشی نه خواهری نه مامی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶ - سیم شعبان ۱۳۱۷ در تبریز منظوم داشته است

 

ای ملک از همتت سرسبز شد بستان گیتی

شادمان زی کز تو شد آباد شارستان گیتی

گشت محکم با اساس فکرتت بنیاد عالم

ماند ستوار از برای همتت بنیان گیتی

گرنه عزمت سد شادی گرد عالم راست کردی ...

... زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی

جشن میلاد حسین ابن علی را تازه کردی

لوحش الله گوی سبقت بردی از میدان گیتی

طاعت آوردی در اینره تا جهانی شد مطیعت

بندگی کردی در ایندر تا شدی سلطان گیتی

با تو پیمان جهان محکم شد اکنون گرچه هرگز ...

... تا نخشکد شاخ فضلت در زمستان حوادث

تا نخوشد گلبن جودت به تابستان گیتی

آنقدر سرسبز بادا کشتزار عدل و دادت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹ - خطاب به شیخ نظرعلی

 

... او ز برای خواب ما ساخته گاهواره ای

بستر و خوابگا همان نیست در آستان او

جز دل شرحه شرحه ای یا تن پاره پاره ای ...

... بی مدد پیاده ای یا نفس سواره ای

جز نظر علی در این بستر آفت و مرض

پیکر دردمند را نیست علاج و چاره ای ...

... هر که بدید در فلک شمع مه چهارده

کی بنظر خوش آیدش روشنی ستاره ای

پیش در مغار تو جامه خصم شد گرو

خفته پلنگ تیز دو در بن هر مغاره ای

نایب و جانشین حق تازه نماید این ورق ...

... تو ز هنر صحیفه هم بخرد خلیفه ای

پیر بنی حنیفه ای میر بنی فراره ای

زیر لوای حیدری همسفر حذیفه ای ...

... اشک تو عقد گوهری چشم تو چون فواره ای

باش بفکر بستگی تا برهی ز خستگی

کی رسدت شکستگی گر تو درستکاره ای ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

برخیز شتربانا بربند کجاوه

کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه ...

... بگذر به شتاب اندر از رود سماوه

در دیده من بنگر دریاچه ساوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار ...

... جوشند چو بلبل به چمن کبک به کهسار

بنویس یکی نامه به شاپور ذوالاکتاف

کز این عربان دست مبر نایژه مشکاف ...

... برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه

بنویس به نجاشی اوضاع شبانه

آگاه کنش از بد اطوار زمانه ...

... ای از رخ دادار برانداخته برقع

بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع

در دست تو بسپرده قضا صارم تبار ...

... کرده تهی از اهرمنان کشور جم را

تایید تو بنشانده شهنشاه عجم را

بر تخت چو بر چرخ برین ماه ده و چار ...

... دانش ز غلامیت کشد حلقه فراگوش

هوش از اثر رای تو بنشیند خاموش

از آن لب پرلعل و از آن باده پرنوش ...

... برخیز و صبوحی زن بر زمره مستان

کاینان ز تو مستند در این نغز شبستان

بشتاب و تلافی کن تاراج زمستان

کو سوخته سرو چمن و لاله بستان

داد دل بستان ز دی و بهمن بستان

بین کودک گهواره جداگشته ز پستان

مادرش به بستر شده بیمار و نگونسار

ماهت به محاق اندر و شاهت به غری شد ...

... چون بره بیچاره به چوپانش نپیوست

از بیم به صحرا در نه خفت و نه بنشست

خرسی به شکار آمد و بازوش فروبست

با ناخن و دندان ستخوانش همه بشکست ...

... وین تاج رسول عربی بر تو فرستاد

تا شاخ ستم را بکنی ریشه ز بنیاد

وین ملک ز داد تو شود خرم و آباد ...

... بیدادگران را کنی از تخت نگون بر

ای بسته دل عشق به زنجیر جنون بر

دانش بر کلکت پی تعلیم فنون بر ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

... آورد دبیر فلکی لوح و قلم را

بسترد ز دیوان قضا نام ستم را

زد پادشه داد بر افلاک علم را

بنشاند مهد اندر معشوقه جم را

فرض است به عشاق که این باره صنم را ...

... ای شاهد مشروطه که از طره پر خم

آشفته کنی هوش و روان بنی آدم

انگشت سلیمان را لعلت شده خاتم ...

... بر زخم گذارد اگرش می بگذارند

امسال بنامیزد سال نهمین است

کاماده دوای دل رنجور غمین است ...

... هر دیده مر او را پی دیدار بکوشد

مستی که از این دست یکی جرعه بنوشد

دین و خرد و هوش به ساقی بفروشد ...

... سر دفتر شاهان جهان نام تو باشد

آن روز که تاریخ شهان را بنگارند

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... بشوریدند کشوریان بروی مرزبان یکسر

ضیاء الدوله را بستند بر رخسار راحت در

برآشفتند با وی سفله ای چند از بد اختر

چو بشنید این خبر جوشید میر از خشم چون تندر

کمر بربست و شد برباره چون تند ابراژدر

فرود آمد بپایان چون ز بالا رحمت داور ...

... تن ملک از غمان آسود این دستور فرخ فر

که ملکت بود رنجوری دژم فرسوده در بستر

امیر کاردان چونان طبیبی نیک دانشور ...

... پزشک آسا یکی را جان همی فرسود با نشتر

دگر یک را بنوشانید از آن جلاب جان پرور

همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد ...

... مر اینان را چو فرزندان میر از مهر پندارد

به کاخ قدر بنشاند ز خاک تیره بردارد

برای حفظشان صد پاسبان از عدل بگمارد

بنگذارد فلک زین پیش دلهاشان بیازارد

تو گر بری گلوشان نه که چرخ از کینه بفشارد ...

... ولی با نار خشمت چرخ دو دستی زمین هیزم

نگردی سست و بیهوش ار بنوشی صدهزاران خم

بویژه چون بگیری جام در روز غدیر خم ...

... از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد

خداوندا دو سالستی که من یک چامه نابستم

برون از درگهت خود چامه بندی کی توانستم

از آن روزی که در خاک درت همچون گیارستم

بدرگاه تو استادم بخرگاه تو بنشستم

نه با سردار خو کردم نه با سالار پیوستم ...

... بت آز و شره را در بغل یکباره بشکستم

نه این کار از هوس کردم نه این بند از طمع بستم

که نتوان کیمیاگر شد مرا چون کان زر جستم ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

... گرفت از طالع وی روزه سامان پریشانی

چنان عمرو بن لیث از جنگ اسمعیل سامانی

تو گویی حاسد میراست کز کوری و نادانی ...

... نریزی آبروی خلق بس با آبرو باشی

تو با قنطار زر بخشی نه در بند تسو باشی

چه گویم من که با جودی فزون از آرزو باشی ...

... امیرا همتی داری که دریا را خجل سازی

بدان دایم دل مردم بدست آری تو بنوازی

کجا کاندر صف هیجا قد مردی برافرازی ...

... به کار جنگ بشتابی بدفع خصم پردازی

چو فلاحان یکی بستان به میدانگه عیان سازی

در آن سوسن همی کاری و خار از بن براندازی

وثاق بلبلان از مقدم بومان بپردازی ...

... چوگیری خامه در کف طوطی شکرفشان داری

چو بندی تیغ دشمن را بلایی جان ستان داری

چو بنشینی ز پا ماهی و بر گردون مکان داری

چو برخیزی ز جا سروی و جا در بوستان داری ...

... چو در کف خامه گیری ترجمان سوره نونی

چو در بستان شوی تفسیر آیه تین و زیتونی

ستاره دولتی از بسکه در گیتی همایونی ...

... به جام لعلگون زنگ از دل تاری زدودندی

همه در بستر راحت به پیروزی غنودندی

به مدح خسروان باستان بیتی سرودندی ...

... بویژه عنصری کش جمله شاگردی نمودندی

در آن محضر که بنشستی همه بر پای بودندی

اگر بودندی و میر مرا می آزمودندی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در نکوهش مشروطه خواهان دروغی و زمامداران پس از بمباردمان رواق مطهر امام هشتم

 

... برد بر چرخ نهم شعله و دود

این چه عدل است که از ما بستد

هرچه بخشنده ی منان بخشود

گرچه مشروطه نبود این ترتیب

جو بما داده و گندم بنمود

زشت چونانکه کسی نام نهد ...

... ریش برکند و به سبلت افزود

بن دیوان حرم را کاوید

بام ایوان کلیسا اندود ...

... زن فروشان را از حق نفرین

حق پرستان را از بنده درود

هر که بدخواسته نیکی نبرد ...

... بر همه خلق سرافراز شدند

خامه ها تیشه بنانها مثقب

پنجه ها سیخ و دهان گاز شدند ...

... پای رشوت چو در آید به میان

دست دین بسته و حق محکوم است

گفت مشروطه و دیدم بی شرط ...

... بهر کین توزی چون ام وهب

زر ز بن سعد ستد بست چو شمر

بازوی فاطمه دست زینب ...

... نوجوانی به رهم پیش آمد

بسته دستارچه از سرخ قصب

برخم کرد نگاهی و گذشت ...

... احترام حرم طوس نماند

توپ بستند در ایوان رضا

شوکت اسلام از روس نماند ...

... نبود داور و فریاد رسی

نه پی قافله آید بنظر

نه بگوش آید بانگ جرسی ...

... تا بجنبید بدل فکرت من

رشته ای بست ز ترجیع که بود

بس فروزنده تر از عقد پرن ...

... همه جا بر متقدم فضل است

در بنای اثر و طبع سخن

خاصه او ار که بود در همه کار ...

... نامه اش از مه و هور آکنده

خامه اش بر بچه حور آبستن

دست دستوری شاهان را صدر ...

... او چو شمشاد معارف چو چمن

ای خداوند از این بنده نماند

سخنی تازه در این دیر کهن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در اندرز احزاب سیاسی باتحاد و ترک اختلاف

 

... خوار و ارزان ذخیره مشمارید

بستانید داده راز حریف

برده خویش را نگهدارید ...

... کارهای ابوالمعالی چیست

انجمن های شوم بنیان کن

گشته دایر درین لیالی چیست ...

... گشته مشغول ماستمالی چیست

بهر اصلاح کار و بستن بار

انتظار جنابعالی چیست ...

... حل این مشکلات را چکنم

بهر دفع عدو کمر بستم

ملت بی ثبات را چکنم ...

... آشکارا به سمع پارلمان

که کمر بسته ارتجاعیون

از پی قلع و قمع پارلمان ...

... فرع قانون مجلس ملی است

بنده آن حکیم با خردم

که فلاطون مجلس ملی است ...

... یا بدشمن سپار خانه دوست

مرد را گر برند بند از بند

نتواند دل از وطن برکند ...

... رفته در خاک به که مانده به ننگ

مرده در گور به که زنده به بند

سوی قفقاز و هند دیده گشای ...

... جرم خود را ز جهل بر ابلیس

یا بکج گردی زمانه مبند

گریه کن بر سیاه روزی خویش ...

... دزد شد کدخدای کاشانه

این زمان کاو فتاده اندر بند

مرغ روح تو از پی دانه

چاره بند خویش اگر خواهی

پند من کار بند مردانه

یا بکش خصم را و برکن پوست ...

... ای بیک جرعه داده عقل از دست

چند در بستر اوفتاده و مست

با خبر شو که دست مانده ز کار ...

... پست گردد بر تو با تعظیم

تا زمانی که بار خود بربست

چون ترازو که کفه پر او

در بر کفه ی تهی شده پست

بار خود را چو بست آن غدار

خاطرت را به تیر طعنه بخست

از پس آنکه انگبین تو خورد

ریخت در ساغر تو زهر و کبست

گر تو در هر هزار شصت بری ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - چهارده بند ادیب الممالک در مراثی اهل البیت صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین

 

باد خزان وزید ببستان مصطفی

پژمرد غنچه های گلستان مصطفی

در هم شکست قایمه عرش ایزدی

خاموش شد چراغ شبستان مصطفی

دور از بدن بدامن خاک سیه فتاد ...

... در موقع دنی فتدلی که شد دراز

دست خدا ببستن پیمان مصطفی

پیمانه ای ز خون جگر بر نهاد حق

بعد از قبول پیمان بر خوان مصطفی

یعنی بنوش خون که شب و روزت این غذاست

خون خور همی که خون ترا خونبها خداست

چون مصطفی قدح ز کف دوست نوش کرد

اندرز پیر عشق بجان بند گوش کرد

زان باده ساغری بکف مرتضی نهاد ...

... جامی کشید و جا بدر می فروش کرد

بوسید دست پیر دبستان عشق تا

شاگردیش بمکتب دانش سروش کرد ...

... مصحف ذلیل و تالی مصحف اسیر غم

بسته بریسمان گلوی اسم اعظمش

ام الکتاب محو و امام مبین غریب ...

... نگشود چهره شاهد دولت بخلوتش

ننهاد پا عقیله صحت ببسترش

الله اکبر از لب آبی که نیم شب ...

... برد آن دگر به بوسه ی پایش دهان فراز

گفت آن یکی مرا بدر خویش بنده گیر

گفت آن دگر مرا به عطایای خود نواز ...

... خود را غریب دید فغان از جگر کشید

چون نی بناله در شد و چون شمع در گداز

گفت ای صبا ز جانب مسلم ببر پیام ...

... وز خیمه باز جانب میدان عدول کرد

در شان خویش و مرتبت خود بنزد حق

گفت آنچه هیچکس نتواند نکول کرد ...

... ای اکبر جوانم و عباس صف شکن

ای مسلم بن عوسجه ای حر و ای وهب

رفتید جمله در کنف رحمت خدا ...

... خواهم بشاخ سدره نهم آشیان فراز

تا بنگری که عرش خدا را کبوترم

هر چند جثه کوچک و تن لاغر است لیک ...

... نوشد بجای شیر ز پستان غصه خون

رنگ بنفشه یافته رخسار چون گلش

بیجاده فام کرده لب لعل لاله گون ...

... آن ریش خون چکان و تن پاره پاره اش

آن ماه چارده که ز خون بست هاله اش

آن آسمان که زخم بدن بد ستاره اش ...

... میکرد با نگاه حقارت نظاره اش

آن خسته علیل که با بند آهنین

بردند گه پیاده و گاهی سواره اش

آن دست بسته طفل یتیمی که خسته گشت

پای برهنه از اثر خار و خاره اش ...

... یا رب به غصه های فراوان اهلبیت

یا رب بنور آیت والشمس والضحی

یا رب بنص محکم فرقان اهلبیت

یا رب بدان صحیفه که کلک قدر نگاشت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - حشرات الارض بهارستان

 

... وز باد بهاری مست چون باده کشان گردد

وقت است که بندد زین دجال به جساسه

کژدم به کشیک آید در خانه ی چلپاسه ...

... کن نوک سنان را تیز ای عقرب جراره

زهر از بن دندان ریز ای افعی خونخواره

از باد صبا بگریز ای پشه بیچاره ...

... ای شب پره جولان زن ای سرسره غوغاکن

ای خرچسنه بنشین هنگامه تماشا کن

ای عمه رتیلا خیز با چستی و چالاکی ...

... وز نیش شما خسته جان همه می بینم

خانه ز شما دربست قلعه ز شما ششدانگ

اندوخته در صندوق سرمایه نهان در بانگ ...

... از کام که دلشادید از جام که سرمستید

بر بام که دستک زن در دام که پابستید

هر چند بزعم خود عیار و زبردستید ...

... چسبد علق اندر آب بر خایه بیدستر

واندر شرج پیلان پشه فکند بستر

آن مورچه پر دار از طاق و طرنب افتد

بالنده ز بالیدن جنبنده ز جنب افتد

دیشب ننه مولودی با مادر معصومه ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

... ایزد پاک جهان را ز شهان کرد آباد

هست ازین روی جهان بنده و شاهان آزاد

سرزمینی که در آن شاه نباشد خوار است ...

... وارث تخت جم و تاج قباد اندر ملک

کاخ شوری و سنا کرد بنا در ایران

نام این هر دو گلستان شد و کنگاشستان

این بنا را ملک شرق به هم چشمی روم

هشت تا قدرت خود بر همه سازد معلوم

ساخت قصری چو بروج فلکی در آن بوم

اهل شوری را بنشاند در او همچو نجوم

برتری یافت از آن بر دول بیرونی ...

... شاکمونی به صف هند و به چین کنفسیوس

ملک را زیور بستند ز قانون چو عروس

شد موسی به شهی نامزد از خیل رسل

کوفت در گنبد سن حدره به اعزاز دهل

زان سپس رست در این باغ ز هر گلبن گل

از عرب حلف به جا ماند و قرلتی ز مغول ...

... رایت عدل مظفر به فلک پرچم زد

خیمه داد در ایوان بنی آدم زد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

... جوی و شط پرزر و سیم و گهر از ماهی و بط

بلبل مست نوازنده بگلبن بربط

لاله همچون ورق و ژاله بر او همچو نقط ...

... آب بینی شده بر سبلت و بر ریش روان

همچو شاخ گونی صمغ روان از بن آن

پنجه چون شانه ی چوبینه بدست دهقان ...

... کار دیوان دیگر را بی امضا و رضاست

این که بنشسته جنب چیده کتب بر سر میز

دست و رو شسته و آلوده به خون خنجر تیز ...

... که پس از صاحب دیوان همه چیزش دانند

گر بگوشت سخن بنده عجب می آید

بر خلاف سخن اهل ادب می آید ...

... جرمها را به یکی رشوه قلم در کشدا

آنکه مشتی پریان بسته به زنجیر و غل است

چهره پر خشم و ترنجیده چو دزد مغول است ...

... لوح سوراخش دروازه دولت باشد

دیوها را بنگر شاخ به چندین شعبه

هر یکی را شکمی ژرف و تهی چون جعبه ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - حسبحال آذربایجان و خراسان هنگام تعدیات و بمباردمان سپاهیان روس تزاری

 

... تن اندر بحر حیرت پای تا فرق

بناگه جست از آن بالا یکی برق

تو گفتی آفتابی سرزد از شرق ...

... سرافرازم در آن دولت سرا داشت

چو صیدی بسته در فتراک بودم

و یا چون خوشه ای در تاک بودم ...

... ربودم رایت از مهر افسر از ماه

بدو گفتم تو آن تابنده قدری

که در گردون رفعت ماه بدری ...

... که از دیدار آن شد عقل شیدا

گروهی دیدم اندر بند دشمن

غزالان در کف گرگان ریمن ...

... چو بعد از کشتن جعفر عنابه

کمان کرده قد از داغ جگربند

بسر میریخت خاک از سوگ فرزند

کمر خم دیده خونین دل شکسته

جگر پر درد و تن در بند بسته

ز داغ نوجوانان زار و خسته ...

... گهی اندر حضیض و گاه بر اوج

تماشای گرفتاران این بند

صف نظاره را در گریه افکند ...

... صمد خان کعبه را بیت الصنم کرد

بنای دیر و تاراج حرم کرد

به تبریز و به سلماس و ارومی ...

... به بین آواره فرزندانم از شهر

یتیمانم به بند خواری و قهر

شکر باشد بکامم تلخ چون زهر ...

... طخارستان و ترکستان و کابل

ز رنج و هیرمند و بست و زابل

چو بسطام و نشابور و ابر شهر ...

... شرف بر روم و بر اسطخر باشد

ز فر زاده موسی ابن جعفر

منم خلد و سنا باد است کوثر ...

... مهل در گله ماند گرگ ریمن

به بین کاخ رضا را توپ بسته

در و دیوار سقفش را شکسته ...

... طبیبان درد او را چاره آرند

بزودی بر کنم بنیاد این سلم

بدست خسروی با دانش و علم ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - خطاب به آقای میرزا هادی حایری و گله از ابناء زمان

 

... ای خواجه کار گیتی چون باژگونه باشد

القاء شبهه را چرخ چون بن کمونه باشد

این شبهه زان وساوس اندک نمونه باشد

وسواس آسمان را بنگر چگونه باشد

خمر جنون و مستی ریزد بجام فرعون ...

... از خواندنش روان گشت خون بر رخم زماقین

وز خون نگار بستم بر ساعدین و ساقین

یاللعجب که قدرم آن فیلسوف نشناخت ...

... با جرعه ای نمودند یکبارگی خموشش

خواندند ورد و افسون بستندچشم و گوشش

دادند بنگ و افیون بردند عقل و هوشش

گیتی شدش ز خاطر عالم شدش فرامش ...

... چون سرو بوستانی سبز و بلند گفتم

از بند کرده ترکیب ترکیب بند گفتم

بحر عروض آنرا بس ارجمند گفتم ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

... گوهر پاکی و در رشته جان منسلکی

عقل دانا به دبستان تو شاگرد آید

مایه دانش در گنج دلت گرد آید ...

... زده فکرت بفلک پایه و بر دریا پل

شجر خلدی و بستان تو بخت تو بود

عقل در قامت چالاک تو رخت تو بود ...

... بسکه روزم سیه و بخت کجم خفته بود

درد من پیش تو پوشیده و بنهفته بود

دلم از دست قضا خسته و آشفته بود ...

... که مرا چرخ ستم بیشه بهم برشکند

بیخ و بنیاد اساسم ز زمین بر نکند

یکدم ای خواجه بیا درد دلم را بشنو ...

... مفلس و معسر و بی مایه و محتاجم کرد

قرمطی بود و بتر ز ابن ابی الساجم کرد

کلهم برد و ز افلاس بسر تاجم کرد ...

... نگرانم سوی شکر تو نیم چو دگران

شکر احسان تو از بنده فرامش نشود

شمع فضل تو چراغیست که خامش نشود ...

... طعمه حلوا شد و رختم کفن اهل قبور

گور بندی را پابست و گرفتار شدم

تا که در گور کنی همسر کفتار شدم ...

... اینک آن وجه براتی است که نه مه زین قبل

اعتصام من بربست بدامان تو حبل

تا برون تاخت سمند کرمت از اصطبل

وز پی یاری این بنده نوازیدی طبل

آختی بهر هوا خواهی من خنجر و کارد ...

... دجله خشک از طمعش در صف بغداد آید

آنچه بربنده از آن حرص خدا داد آید

چون بیاد آرم چنگیز مرا یاد آید ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۳۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸

 

... فضل گوید ترا جعلت فداک

گر اسیر آوری به بند ستم

یا شکار افکنی بخاک هلاک ...

... چاکران تو بهمن و دارا

بندگان تو کیقباد و قباد

گلبن همت از کمال تو رست

کودک حکمت از بیان تو زاد ...

... پنجه با آسمان اگر تابی

آسمان را برآری از بنیاد

شرح سوز درون سوخته را

بشنو از بنده هرچه بادا باد

یاد کن هر دلی که نزدودست

مهرت از سینه و غمت از یاد

بنده چندیست کز طریق وفا

سر طاعت بدرگه تو نهاد ...

... نوجوانان مدحتت داماد

خواست کز بندگی در این حضرت

باشد از بند آسمان آزاد

خط آزادیش بده زیراک

سرنوشتش به بندگی افتاد

گر برانی برآیدش ناله

ور کشی بر نیایدش فریاد

یا از آن بندگان خاصش کن

یا ز بند ستم خلاصش کن

ایدریغا که سینه محرم نیست ...

... دلم از اشک دیده ویران گشت

خانه مور جای شبنم نیست

دست دیوان بریده باد ز ملک ...

... پیش زنجیر عشق محکم نیست

سر من بسته قضای تو شد

دل من خسته رضای تو شد

بره ابن حاجب تو منم

نوکر بی مواجب تو منم ...

... با بیانات جعفر صادق

گفته احمدبن حنبل کیست

صبح صادق چو پرتو افشاند ...

... با براهین کند مدلل کیست

بنده خاندان مصطفوی

احقرالساده صادق العلوی ...

... گفتمش آنچه گفته ای صدقست

لیک این بنده باز پس نشود

دام برچین ز ره که باز سپید ...

... گردن شهریار هفت اقلیم

بسته شحنه و عسس نشود

ماه مفتون آب و گل شده است

لاله در بند خار و خس نشود

حور با دیو همنشین نسزد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۴۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - در نکوهش خطیبان بی زبان آغاز مشروطیت فرماید:«بوالعنبس »

 

... کاندرو ماند نهنگ از سیر و ماهی از شنا

چون زبان در کام مردم بسته شد نتوان گشود

نه ز افسون و نه از اندیشه و نز کیمیا ...

... گه تنحنح کرد و گاهی سرفه گاهی دست برد

بر سجاف جبه چاک پیرهن بند قبا

وز پس دیری تفکر روی با اصحاب کرد ...

... جاهلان از عالمان جویند رمز اندر خفا

چون رسد دانا بنادان گویدش انظرالی

چون رسد عامی به عارف گویدش حدث لنا ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۲۰
۵۲۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۵۱