گنجور

 
۹۹۸۱

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۷۱ - مصاف عاشقی

 

... با لب تشنه کنار نهر آب ای آسمان

کندی از بن گلبن حق اکبر گلگون عذار

ریختی از چشم لیلا بس گلاب ای آسمان ...

... اهل بیت مصطفی را چون اسیران فرنگ

جمله را بستی به یک بند وطناب ای آسمان

از جفا بردی به شهر شام در بزم یزید ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۲

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۷۳ - داغ لاله رویان

 

فلک ویران شوی بنگر چه ظلمی در جهان کردی

به گیتی هر چه ای ظالمدلت می خواست آن کردی ...

... به صد شور و نوایش با خالف همنعنان کردی

از آن پس آب را بستی به روی اهل بیت او

فلک رویت سیه خوش احترام میهمان کردی ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۳

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۸۰ - عقده های دل

 

... دخترانت ز چه بعد از تو پریشان و اسیر

بسته بند گران عابد رنجور چرا

مرگ خود را زخدا از چه نخواهم که یزید ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۴

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۸۷ - سلیمان کربلا

 

... ز داس ظلم و ستم بوستان طاها را

ز بیخ و بن ببریدند سرو یا سمنش

کنار نهر لب تشنه شد جدا افسوس ...

... بیا ببین ز نجف یا علی تو زینب را

که خصم بسته به بازو ز راه کین رسنش

نشسته بر سر نعش پدر به چشم پرآب ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۵

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی

 

... باشد در آسمان چهارمدر این عزا

شال عزا به گردن عیسی ابن مریما

این مه اگر نه ماه عزای حسینی است ...

... طوفان نوح و قصه طوفان کربلا

همچون حدیث بحر محیط است و شبنما

این مه مه عزای حسین آیت هدای ست ...

... چون خیمه زد به کوفه ز یثرب شه حجاز

شد بسته راه صلح و در جنگ گشت باز

خواندند کوفیان ز حجازش سوی عراق

تا سر نهند بر قدمش از سر نیاز

بستند آب بر رخ فرزند فاطمه

گشتند آن گروه عجب میهمان نواز ...

... کردند دست ظلم به آل نبی دراز

بستند از جفا کمر قتل شاه دین

وز کشتن امام نکردند احتراز ...

... سبط رسول شاه شهیدان کربلا

بنهاد چون قدم به بیابان کربلا

با آنکه بود آب جهان مهر مادرش ...

... ناخورده آب قطره ای از دجله فرات

خونش چو آب ریخت به بستان کربلا

شاهی که بود جای گهش دامن نبی ...

... از تیغ ظلم و خنجر اهل ستم فتاد

هفتاد و دو نهال ز بستان کربلا

از کشته های غرق به خون ز آل بو تراب ...

... از تند باد حادثه روزگار دون

خاموش گشت شمع شبستان کربلا

رفتند دل شکسته و گریان شتر سوار ...

... در کربلا دمی ز نجف یا علی بیا

بنگر به خون طپیده ذبیحان کربلا

سیل سرشک دیده عالم فرو چکید ...

... خالی است جای اصغر تو در کنار من

کو آن صغیر و طفل لبن نوشم ای پدر

روپوش از رخم بربودند کوفیان ...

... سر از تنت برید و نپرسیدت از حسب

بنگر کنون که لاله تبدار عشق را

دشمن کشیده در غل و زنجیر از غضب ...

... افتاده از ستیزه دوران حسین توست

این گلبن ریاض شهادت که از جفا

افتاده روی خار مغیلان حسین توست ...

... لب تشنه از قفا سرش از تن جدا ببین

آن گلبنی که فاطمه کرد آبیاریش

خشکیده از ستیزه قوم دغا ببین ...

... افکنده ای ز کین بدنش را به کربلا

بنهاده ای به شام سرش را به طشت زر

در پشت پرده ها بنشاندی زنان خویش

کردی ز کینه آل علی را تو در بدر ...

... گفت ای به زیر خاک نهان گشته یا حیسن

بنگر ز شام زینب بی خانمان رسید

آخر سری ز خاک برآر و نظاره کن ...

... وانگه پس از سه روز در آن دشت پربلا

بستند بار سوی مدینه ز کربلا

چون کاروان شام به یثرب گشود بار ...

... بر چهره ریخت از مژه خونابه جگر

بنمود روبه روضه جد بزرگوار

بر خلق گفت واقعه کربلا و شام ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۶

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۲ - دوازده بند ولایی و عاشورایی

 

... در باغ خلد فاطمه در ماتم پسر

تا روز حشر گرید و گوید که یا بنی

ایام نوبهار جوانان هاشمی ...

... در کربلا ز دشت نجف یا علی بیا

بنگر به خاک چاک تن بی سر حسین

بنگر چگونه از ستم و جور کوفیان

گردیده خاک کرب و بلا بستر حسین

هر دم بریز اشک و بیفشان به سر تو خاک ...

... سر از تنت برید لب تشنه ای امان

هم سر بریده شد ز تنت هم ز بند دست

از جور شمر شکوه کنم یا زساربان ...

... یک شب سرت به خانه او بود میهمان

بنهاد بی حیا سر پاک تو در تنور

مهمان کسی نداده به خاکسترش مکان ...

... آغوش گرم و دامن تو بود جای من

بنگر کنون اسیر لعنیانم ای پدر

تا روی انور تو نهان شد زچشم من

خاموش گشت شمع شبستانم ای پدر

تا سرو قامت تو به گلشن زپا فتاد ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۷

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - هفت بند نینوایی

 

... شیر خدا نبود دریغا به کربلا

تا بنگرد چو ماهی در خون شناورت

اکبر شهید و پیکر عباس چاک چاک ...

... روزی که شد به نیزه سر تاجدار تو

آبی که در حیات تو بستند بر رخت

بستند بعد کشته شدن بر مزار تو

لب تشنه چون شهید شدی بر لب فرات ...

... از کینه اهل تو هر یک جدا جدا

خوار و اسیر و بسته به بند و رسن شده

ترکی به ماتمت ز بصر بسکه در فشاند ...

ترکی شیرازی
 
۹۹۸۸

صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۱ - بحر طویل

 

بند اول

تحفه حمد و ثنا مدح و دعا ز اول صبح ازل و عاقبت شام ابد لایق و شایسته و زیبنده درگاه خداوند قدیمی و کریمی و رحیمی و عظیمی و مقیمی و حلیمی و علیمی و حکیمی است چه ذاتش چه صفاتش بود از حادثه عیب و نقایص بری و پاک و معری و مبراست ز ترکیب و ز تشبیه و عقول عقلا مات ز ادراک و تمیز وی و از حبز و اندیشە و از وهم و گمان برتر و بالاتر و بیرون ز حدود و جهت و هیچ محلی و مکانی نبود جای وی و خالی از او رسته ز همچشمی و وارسته ز اضداد و ز انداد و بود فرد ز اشیاء و پدیدار شد از صنعت و از حکمت و از خلقت او عالم لاهوتی و ناسوتی و ملک و ملکوت و جبروت و قلم و لوح و حجابات و مقامات و بپوشید ردای کرم از لطف به بالای بنی آدم و بنمود مکرم همگی را ز عبودیت و از جنس ملک داد فزون رتبه والایی و بخشید کمال و خرد و فهم و زد از عبدی اطعنی بسر پیر و جوان افسر و آن کنز خفی را که نهان بود ز ابصار پدیدار به بازار جهان کرد و ره معرفت خویش به اشیاء بنمود و در الطاف بر وی همه از انسی و جنی بگشود و پی تکمیل هدایت بفرستاد به ارشاد رسولان گرامی همه را با کتب و معجزه و خارق عادات و کرامات سرافراز بفرمود پی منصب چاووشی سلطان رسل هادی کل فخر سبل احمدص امی نبی ابطحی هاشمی مکی و بن عم گرامیش اسدالله علی بن ابیطالبع و اولاد نکوطینت معصوم پسندیده آن مفخر ایجاد که هر یک علم نصرت دین داشته برپا و عیان ساخته بر خلق خدا منهج بیضا و ره بندگی حضرت یکتا و نمودند به بیگانه و محرم همگی واضح و لایح که کسی را نرسد دعوی دانایی و بینایی و مولایی و آقایی و این مرتبه مخصوص بود اول و آخر چه به دنیا چه به عقبی به کسانی که خداوند تعالی ز ره لطف رسا بر قدشان ساخته تشریف کسا را

بند دوم

بشنو ای مرد خدا طالب اسرار هدی یک دمی از قول رسول دو سرا عایده و فایده و خاصیت قصه اصحاب کسا تا که شوی طالب و راغب به شناسایی این پنج تن پاک بسایی ز ره دوستی جمله سر فخر و مباهات بە افلاک چنین گفت پیغمبر به علی مظهر داور به خدایی که مرا ساخته مبعوث به حق بر همه خلق سراسر به نبوت و رسالت که به هر منزل و هر مجلس و هر محفل از روی زمین جمع شود شیعه ما از پی بشنیدن این طرفه خبر رحمت حق بر همه نازل شود و خیل ملایک به طواف همه آیند ز اطراف و ز یزدان طلب مغفرت از بهر یکایک بنمایند و بە هر همی و غمی هر که گرفتار بود دفع شود این غم وی  هر که نماید طلب حاجت خود را ز خداوند برآرد ز کرم حاجت او قاضی حاجات و از این مژده امیر بشر و شیر خدا شوهر زهرای مطهر به تبسم لب شیرین چو گل سرخ ز هم باز و بفرمود پی شکر جبین را به زمین سود و قسم خورد به ذات احدیت که چو ما شیعه ما رسته شد از لطف و سعادت همه را یار شد از بخشش دادار خوشا حال کسانی که پس از ما ز شبستان عدم جانب اقلیم وجود آمده کنجی به فراغت بگزینند و پی ذکر چنین قصه شیرین مبارک بنشینند و گل از گلشن اوصاف و ثنای نبی و آل نکو فال بلند افسر و اقبال بچینند و برآرند ز بهر طلب مغفرت زمره احباب خود از معشر اسلام ز بگذشته و آینده به نزد احد فرد ز اخلاص زن و مرد همه دست دعا را

بند سوم

گفت ام الخیره فاطمه طاهره زاکیه مرضیه صدیقه کبری که یکی روز شه تخت لعمرک مه اورنگ فترضی خور گردون نبوت گهر بحر جلالت که بود در یتیم صدف طایفه عبدمناف احمد یثرب وطن مکه مقام از در حجره رخ زیبای دلارای نکوساخت پدیدار و ز هم باز بفرمود لب لعل گهربار که ای فاطمه دختر نیک اختر من گشته مرا ضعف هویدا به بدن گفتمش ای باب پناه تو خدا باد ز ضعف و پدرم باز بفرمود که بر خیز و کسایی که یمانی است بیاور ز برای من و او را ز سر مهر بپوشان به تنم فاطمه بنمود کسا را ببر باب مهیا و بپوشید بدان پیکر زیبا و چو خورشید نهان گشت سراپا به سحاب و چو مه چارده پنهان به حجاب و ز رخش کرده تلألو به فلک نور تو گفتی که مگر بدر تمام است و رخ مهر فروزان متواری به غمام است پس آنگاه عیان شد ز در حجره شه سبز قبا سرور ارباب وفا قبله اصحاب دعا کعبه دین راهبر و ملک یقین آن که بود نام گرامیش حسن کرد سلامی ز ادب در بر مادر به جوابش دو لب فاطمه چون غنچه بشکفته ز هم واشد و گویا شد و بسرود که ای نور دو چشم و ثمر قلب من از من به تو هم باد سلام آنگهی از مادر خود باز بپرسید حسن گفت که این بوی خوش از چیست در این حجره مگر کیست خود این رایحه طیبه گویا بود از جد گرامم به حسن گفت دگر فاطمه کای روشنی دیده بود جد تو در زیر کسا ایمن و خوابیده و آورد حسن روی بدان سوی و بر جد نکو کرد سلامی و طلب کرد به داخل شدن زیر کسا رخصتی از جد گرامی و پس از اذن ز پیغمبر نامی ز شعف شد بکسا داخل و بر قرب نبی واصل و گردید دو کوکب به یکی برج قرین و دو مه از یک قلک قدر نمودار شد و گشت دو روح از بدنی فرد نمایان و دو جان شد به تنی ظاهر و الحق که دویی رفت و یکی آمد و زین بعد ز انصاف به چشمی که بصیر است و از این نکته خبیر است و بود احولی از دیده وی دور و به جز یک نتوان خواند دو تا را

بند چهارم

گشت آنگاه چو ماه از افق حجره نمایان رخ فرخنده زیبنده رخشنده تا بنده مهری که سپهر عظمت راست شرف خسرو انجم حشم و شاه ملایک خدم و زینت آغوش نبی سبط رسول عربی معنی ثاراللهی آن کس که شد اقلیم شهادت زو جودش به صف کرببلا تا ابدالدهر منظم شه گلگون کفن آل عبا کشته عطشان که بود فاطمه را نور دو عین سرور مظلوم حسینع کرد بر فاطمه از مهر سلامی و چنین گفت که ای مام گرامی به مشامم رسد از مشکوی تو بوی نکویی که تو گویی بود آن رایحه چون بوی خوش جد من آنگاه بشیر بن سخنی ساخت لب خویش چنین فاطمه گویا ایاقوت دل قوت جان نور بصر لخت جگر جد گرام توبه همراه حسن آنکه بود با تو برادر شده آسوده در این زیر عبا خامس اصحاب کسا گشت روان جانب سالار امم زیب منافخر حرم کرد سلامی به پیغمبر طلبید اذن دخول و به کسا ساخت مقر شاد شد از مرحمت جد و برادر چو شدند آن سه تن از آل عبا جمع به یک جا ز میان رفت دگر شبهه و تثلیت و باثبات رسید آیت توحید و در این لحظه شد از مشرق آن حجر والا رخ نورانی صهر نبی پاک علی بن ابیطالبع فرخنده سیر طالع و بنمود سلامی ببر فاطمه و گفت که بر شامه من می رسد امروز ز مشکوی تو بویی که شبیه است به بوی خوش ابن عم والای معلی حسب من به جواب اسدالله لب فاطمه طاهره گردید چو گل باز که امروز پدر کرده مرا از قدم خویش سرافراز و به همراهی سبطین تو در زیر کسا ساخته ماوی شد از این مژده علی شاد و فرحناک و روان گشت به سوی نبی ابطحی و کرد سلام و طلبید اذن بپیوست به پیغمبر و شبلین نکو خصلت خوش طینت و جمعیت آن چهار نفر ساخت قوی چهار طرف قایمه عرش و شد از نه فلک و شش جهت آواز تحیات هویدا و سر افراخت پی فخریه چهار عنصر و بالید موالید ثلاث و بستودند یکایک به چنین مکرمت و موهب خاص خدا را

بند پنجم

دید چون آیت عظمای خدا حضرت صدیقه کبری پدر و شوهر والا گهر خویش به همراه دو فرزند چو گلدسته به هم بسته و پیوسته و وارسته روان شد به سوی خدمت پیغمبر اکرم قد موزون پی تعظیم و سلام پدر خویش به آیین و ادب کرد خم و ساخت چو یاران دگر خواهش داخل شدن زیر کسا داد رسول قرشی اذن و بهین بانوی روضات جنان جده سادات ز وصل پدر و شوهر و سبطین ستوده نسب خویش شد آسوده و گردید ز همراهی و یکرنگی این پنج نفر ماحصل معرفت خدا ظاهر و گنج ازل وحدت یکتا ز پس پرده غیبی سوی بازار شهود آمد و معلوم شد این نکته که بادست چرا پنجه شده متصل و دیدەی حق بین چو کنی باز سوی پنجه هویداست به پیش نظر عارف آگاه نموده بە ید قدرت خود حضرت یزدان چه عجب صنعتی و صورت پاکیزه از شکل انامل که به معنی به ظهور آمده از صورت الله مبرهن شود این سر نهان بر همەی کون و مکان کز ثمر خلقت اشیاء غرضی نیست تصور به جز این پنج و بنان را که ده و چار نموده است خداوند از اینست کز این پنج تن آمد به جهان نه نفر از بهر هدایت همگی حافظ دین نبی و ناصر ایمان و امامان پسندیدەی عالی نسب پاک خجسته حسب و مفترض الطاعه و معصوم ز سیمای یکایک بود آثار ربوبیت و معنای الوهیت حق ظاهر و انوار خدایی خدا باهر و پیدا شده از وجه وجیه همگی وجه الهی ذات خدا واضح و لایح که به حکم عدد ابجدی وجه بود واو شش و جیم سه و هاء بود پنج شدند این ده و چهار آینه طلعت حسن ازل و صیقل مرآت جمال ابدی جمله به ذات احد سرمد یکتا شده معیار و همه مظهر آثار و جز این نیست محک بهر یقین و شک و بالجمله پس از جمعیت پنج تن آل عبا زیر کسا گوش نما تا شنوی از ره الطاف خداوند بدین پنج نفر بر همه خلق به تخصیص ملایک همه این طرفه ندا را

بند ششم

کرد خلاق فلک چون گهر آویزه گوش ملک از عرش که ای خیل ملایک هه الیوم بدانید که من خلق نکردم همه نه فلک و هفت زمین مهر و مه و کل حجابات و مقامات و صحاری و براری و مجاری و قفار و ز تلال و ز بحار و همه کشتی و ز انهار و ز اشجار و ز مالایری و مایری و جزیی و کلی و ز غیبی و شهودی و ز مکنونی و معلومی و موجودی و محسوسی و خلق عرض و جوهر و انسان و ز حیوان و جمادات و نباتات تمامی مگر از دوستی و مهر همین پنج تن پاک معلای مزکای نکوخصلت خوش طینت مطبوع پسندیده که در زیر همین طرفە کسا رفته و خوابیده پس آنگه ملک سدره نشین حضرت جبریل امین سود جبین در بر خلاق مبین گفت که در زیر کسا بار خدایا چه کسانند بفرمود خداوند ودود از پی ارشاد که هستند همین پنج نفر پاک گهر نیر افلاک جلالت شرف بیت نبوت صدف در رسالت مه اقلیم حیا آل عبا فاطمه است و پدر و شوهر و سبطین امامین ثمانین شهیدین سعید بن حسین و حسن آنگاه ز داور طلبید اذن و روان شد به زمین روح الامین نزد رسول قرشی داد سلامی ز خداوند جلیل و چو یکی عبد ذلیل از شه امی ز پی رخصت داخل شدن زیر کسا خواسته دستور و فرحناک شد آن هم به کسا داخل و بر قرب رسول عرب و سادسی خمسه پاکیزه منش واضل و شد آیه تطهیر به شان نبی و عترت پاکیزه او نازل و بردند بپا زین نعم نامتناهی ز صفا قاعده حمد و ثنا را

بند هفتم

ای سپهر از تو از گردش وارونه تو داد ندانم برم از دست تو باد به پیش که شد از کجرویت کاخ حیات تن این پن تن غمزده را رخنه به بنیاد و همین عترت امجاد ز بیداد و ستمکاری امت که شکنند نخستین ز نبی حرمت و در مکه چو شد حکم ز یزدان بوی اندر پی اظهار رسالت که کند دعوت کفار عرب راز غوایت به هدایت برساند که رهاند همه جهال تبه کار ز ره گمشده را سر بسر از ذلت و از نار جهنم بکشاند بسوی جنت انکار نمودند ز بی باکی و گستاخی و بی دینی و نادانی و عدوان و فشاندند ز هر بام و دری بر سر مهر افسرش آن طایفه خاکستر و پیشانی نورانی او را که به نور ازلی بود منور بشکستند وز سنک ستم آزرده نمودند و را گوهر دندان و همان پای شریف که شرف یافت از او در شب معراج و همان مقدم میمون که ورم کرد پی طاعت یکتا شده آلود به خون از اثر خار مغیلان ز جفای زن بدشکل ستم پیشه مکاره ملعونه بی شرم و حیا بو برای اوب زشت خصال آنکه به حمال حطب گشت ملقب ز خداوند و ببستند بوی تهمت مجنونی و کذابی و سحر و بنهادند ردایش به گلو با همه قدرت و آن شوکت و عزت که خداوند به وی داد بیفشرد به هر مرحله آن رحمت باری قدم صبر و لب خویش به نفرین نگشود و به کسی شکوه این محنت و آزار ز رافت ننمود و به شکم بست همیسنگ قناعت ز پی جوع به درگاه خدا داشت شب و روز به غمخواری امت همگی دست دعا تا ز جهان رفت سوی ملک جنان برد بسر شیوه تسلیم و رضا را

بند هشتم

ماند یک دختر نیک اختر روشن گهر از بعد پیمبر به جهان زار ز درد و غم عظمای پدر در الم ماتم و او را بصر از خون جگر آمده گلگون کفن ختم رسل بود تر از غسل که آتش به در خانه اش افروخته گشت و دلش از محنت این جرات و این ظلم و جفاسوخته گردید وبه پهلوش رسید از لگد و ضرب در زحمت و آسیب که شد محسن ششماهه او سقط و به پیش نظر شوهرش آن شاه که می بود یدالله ز سیلی شده نیلی رخ آن بی کس مظلومه معصومه صدیقه محزونه افسرده غمدیده و تا بود مکانش به جهان روز و شبان گریه کنان اشک فشان بود ز هجران پدر زار چو مرغی که ز گلشن به قفس گشته گرفتار کشیدی ز درون آه شرر بارو شد از گوشه بیت الحزنش ناله چو یعقوب سوی گنبد دوار چو شب در نظرش روز جهان تار شد از کثرت فریاد و فغانش جگر اهل مدینه همگی خون و زن و مرد به تنگ آمده از ناله آن مرغ شب آهنگ و نمی کرد اثر بر دل آنان که نمودند زوی غصب فدک دست وی از زحمت دستاس به دنیای دنی بود به خون غرقه و مجروح ز بعد از پدر خود دو مه و نیم در این وادی غمناک دلی داشت ز غم چاک و همی ریختی از دوری روی شه لولاک به همراه حسین و حسن خویش به سر خاک و زدی شعله ز آه جگر سوخته در خرمن افلاک و کسی در برخ وی ز تسلی نگشود و نظریسوی جنابش به محبت ننمود و به هوای رخ زیبای پدر عاقبت الامر از این غمکده زندان به سوی خلد خرامیده به زخم دل احباب تمامی نیک غصه بپاشید و وصیت به علی کرد که شب دفن کند پیکر او را که نیایند پی دفن و نمازش برو ای چرخ جفاپیشه که اف بر تو و تا چند پسندی به رسول عرب و عترت و والاد وی از سنگدلی این همه جور و جفا را

بند نهم

آن امامی که پیمبر پی فرموده داور به غدیر خمش اندر نظر خلق سراسر به خلافت بستوده ز سما روح الامین سوی زمین آمد و از رب و دود آیه اکملت لکم دینکم آورد فرود و به ولایت شه امی به جلال و حسب شن یدالله بیافزود به حضار سوی بیعت او امر بفرمود به ترحییب به ترجیب علی شد سروپای همه خلق زبان نعره بخ بخ به فلک رفت از آن فظ غلیظی که چو وی پا ننهاده سوی اقلیم وجود عاقبت کار پس از سید لولاک پی غصب خلافت به در خانه اش افروخت ز کین آتش و در گردن او بست طناب و اسدالله از این مرحله دلگیر و چو شیری که شود بسته به زنجیر کشیدند وصی نبی و بن عم و داماد گرامش همه روبه صفتان یکدل و یکزور از آنجا سوی مسجد و آن حجت خلاق مبین را چو نبد یار و معین شد ز جفا خانه نشین دین خدا گشت به بازیچه و دستی که در خیبر از او کنده شد از جا بر سن بسته و پیوسته کشیدی اسدالله از این غصه ز دل آه وز افسردگی کبد و نفاق و حیل امت پیغمبر خاتم به فلک رفت از آن سیه بی کینه پرداغ علی ناله جانکاه و چه شد وقت کزین دیر محن بال زند طایر روحش به جنان کرد به محراب دعا نسل زنا ملجم بی دین مرادی زدم تیغ سر انور او را چو قمر شق و شد از ماتم او خانه دین منهدم و زلزله افتاد به هفت ارض مطبق ز فلک روح الامین ناله و فریاد برآورد و دل ملک و ملک را همه خون کرد و درافکند بعموره هستی ز عزایش ابدالدهر چونی ناله و پوشید به بالای حسین و حسن از مرگ پدر کسوت ماتم به سر زینب خونین جگر از داغ فلک ریخت ز غربال اجد خاک عزا را

بند دهم

بعد آن پادشاه ممتحن از کینه وری بست کمر تنگ سپهر از پی آزار حسن انجمنی ساخت ز اصحاب پی بیعت آن زبده اخبار و ز بدعهدی آن طایفه سست وفا رفت به غارت همه اموال وی و کرد به همراه معاویه ملعون دغا صلح و به ناچار کشید از ستم دهر به جایی به جهان کار که بنهاد قدم زاده سفیان ستمکار معاویه فاسق به سر منبر و در جای پیمبر بزد از روی جسارت به جفا تکیه و بگشود لب خویش به دشنام و به هر جا که توانست دوانید به گیتی فرس ظلم به کرات حسن را ز ستم زهر خورانید و برافروخت ز طغیان به همه کون و مکان رایت فرعونی و از کبر فرو کوفت همی کوس برای لمن الملکی و احباب علی را همه بنمود ذلیل و ز جهان ساخت بر انداخته آیین تشیع به طریقی که ز دین نبی اسم علی در همه آفاق نبد نام و نشانی و برانگیخت پی قتل حسن جعده بی شرم و حیا را که زند رونق اسلام در ایام بهم عاقبت اسماء ستم پیشه ز سم کرد پر از خون جگرپاک جگرگوشه زهرای مطهر ز گلوی حسن ممتحن از زهر فرو ریخت به طشت از ره بیدادگری لخت جگر سوخت دل جن و بشر روز جهان ساخت چو شب تیره و یکباره برافتاد ز عالم اثر از اسم مسلمانی و بگرفت جهان بار دگر رسم جهالت ز سر و کرد خموش از ره تذویر و به تدبیر ز آفاق به شیادی و مکاری و زراقی و الطاف حیا شمع هدا را

بند یازدهم

دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم یلدی رایت کفوا احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قایمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمایی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی کسی خویش نهاد از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را

بند دوازدهم

نوبت کار شه تشنه چو از دادن سر رفت به سر نوبت آن گشت که اندر پی تکمیل ره معرفت رب تعالی و تقدس کند اقبال و زند نوبت آوارگی خویش در آن دشت مه برج حیا عصمت و ناموس خدا اختر گردون وفا شمس سموات علی روشنی شمع هدا بانوی اقلیم صفا مفخر خیرات حسان زبده نسوان جهان فخر خواتین جهان دره بیضای زمین گوهر یکتای زمان مریم هاجر صفت و آسیه فطرت بشر حور لقا ساره حوا منش فاطمه خو اختر والای ولی دختر کبرای علی خواهر زیبای حسن یاور اطفال حسین عالمه عابده زاکیه راضیه مرضیه طیبه باهره زاهده فاخره صدیقه صغرا که بود نام گرامیش باقیست ره کوفه و اینک سفر شام به پیش است و دل نازک سجاد ز داغ پدر و سوزش تب خسته و ریش است و چنین بار گرانی نبود در خور آن بی کس بیمار که با درد علیلی شب و روز است گرفتار پی سلسله جنبانی دلگیری و آلام اسیری و غریبی و حقیری ز وفا منصب سرسلسلگی را ز خدا کرد تمنا و شد آن سلسله را پیشرو راه پس از سوختن خیمه سلطان عرب زینب عالی نسب اولاد یتیم شه دین خسرو مظلوم حسین را ز وفا ساخت ز اطراف بیابان همه را جمع و شد آن بی کس محزونه چو پروانه و اولاد حسین شمع و رهانید یکایک همه را از ستم سیلی شمر و بدم کعب سنان کرد نشان شانه سپر کرد تن خسته و مجروح و دل خون شده زار بر طعنه اغیار و دم صدمه اشرار و پس از کرب و بلا بست سوی کوفه ز غم بار بفرمان عبیدالله غدار و از آن سنگدل بی سر و پا دید بسی محنت و آزار بدان دربدری کرد به اطفال برادر پدری در همه جا تا که شدش ختم سرا جای به دارالمحن شام و در آن کشور زیر و زبرش عاقبت کار کشانید فلک با سر عریان سر بازار به پیش نظر قوم ستمکار و به صد  رنج چو گنج آن در یکدانه مکان کرد به ویرانه به هر مرحله صبر نمود و قدم تاب و تحمل به همه حال بیفشرد و نه از صاف ابا کرد نه از درد و ته جرم این جام بلا کرد گل آن روز که در مجلس می شوم یزید بن معاویه اش افتاد گذر کرد نظر هر طرفی دید که صف بسته فرنگی و نصاری و یهودی بە سر تخت نشسته پسر هند زناکار و به دورش شده اسباب طرب جملگی آماده و از شوق بود در کف وی ساغر می با دف و نی باده پیاپی به قدح ریختی از شیشه چون آن باده پر زور در افکند ز مستی به سرش شور سوی عربده پرداخت گهی نرد ستم باخت گهی بیرق فرعونیت افراخت اناربکم اعلی به عیان ورد زبان ساخت در آخر شرر اندر جگر زینب دلسوخته انداخت برآورد سوی چوب جفا دست و بیازرد همان لعل لب و گوهر دندان که پیمبر زدی از راه وفا بوسه از این زشت عمل طاقت زینب دگر از خون جگر طاق شد و آه دلش برق همه انفس و آفاق شد و کرد چو صامت بسر از دست فلک خاک عزا را و ز دود دل غمدیده خود کرد چو شب تیره همه ارض و سما را

الالعنه الله علی القوم الضالمین

صامت بروجردی
 
۹۹۸۹

صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند قصد در توحید باری عزاسمه

 

... ارواح مقدس همه جمعند و تو مفرد

در بندگیت درج دو صد عزت سرمد

نقش قلم صنع تو نه طاق زبرجد

مبنی ز تو صبح ازل و شام مؤبد

هرگز ز برایت نبود فوت و فنایی ...

... هر لمحه به ابصار پی جلوه در آیی

هر لحظه به آثار رخ خود بنمایی

تو آن احدی که احدی نیست مثالت ...

... بر علت پنهانی صامت تو دوایی

این بستری جرم و خطا را تو شفایی

صامت بروجردی
 
۹۹۹۰

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نصیحت و وقایع سر مسلم(ع)

 

... نمی دانی که بر سر می بری امروز را تا شب

بتا بستان کنی اندیشه برک زمستان را

ندارد قابض الارواح خوف از حاجب و دربان ...

... مبدل کن به سیر قبر اموات از سر عبرت

خیال سرو بستان و تماشای گلستان را

ببین خاک سیه چالاک در دم برده چون افعی ...

... به راه درهم و دینار نقد دین و ایمان را

تعلق را بنه از دست و عریان شو که عریانی

مکان دادست در چرخ چهارم مهر و رخشانرا ...

... وفای دوستان و عهد و میثاق محبان را

بگفتا دست بسته دوستان دادند بر دشمن

غریب و بی کس و مظلوم اندر کوفه مهمان را ...

... بگفتا اهل بیتت را که می باشد کنون محرم

بگفتا بسته در در زنجیر بین سجاد نالان را

بگفتا عترتت در شام منزل در کجا دارد ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۱

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح عین‌الله الناصره امیرالمومنین(ع)

 

... خورد نان جو و از دهر سبکبار گذشت

بست در تربیت جان نظر از الفت تن

به تمنای رخ یار از اغیار گذشت ...

... گفت ای پشت و پناه سپه بی سردار

خیز و بنگر چه به من بی تو ز کفار گذشت

زندگی بی تو نه تنها به حسین گشت حرام ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۲

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح وصی فخر کائنات حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... و یا شد یوسف کنعان به شهر مصر در زندان

زلیخا بر سریر مهتری بنشست و افسر زد

به گردش اختران چون دختران جا کرده جابرجا ...

... که شد غیر از علی اندر چهل جا یک شبی مهمان

عجب تر کاندر آن شب نزد زهرا سر به بستر زد

میان کثرت و وحدت نظر کردم چه با قدرش ...

... تواند مرغ تن آبی به آذر چون سمندر زد

به مدح شوهر زهرا و ابن عم پیغمبر

همایون مطلعی از شرق طبعم سر چو اختر زد ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۳

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت جواد(ع)

 

... ز ساده لوحی اهل جهان عجب دارم

که بسته اند به زال زمانه عقد و داد

دلا به فکر شب گور باش و یوم نشور ...

... نهم سلاله نسل محمدص عربی

محمد بن علی النقی امام جواد

کلام ناطق لاریب فیه رب جلیل ...

... همه اوامر او را ز روی طوع مطیع

همه نواهی او را به بندگی منقاد

گر آسمان و زمین سر بسر ورق گردد ...

... چه دید غیرنکویی از او که ام الفضل

کمتر بکشتن وی بست از طریق عناد

مگر به غیر هدایت چه کرده بود که زهر ...

... غریب تر ز امام جواد اگر خواهی

بود حسین قتیل سپاه ابن زیاد

در آن زمان که جگر خون برای رفتن شام ...

... بود ز اشک تو در اضطراب ملک و ملک

نمای صبر و مزن شعله دهر را بنهاد

کشیده آه جهان سوز از دل غمگین ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۴

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - قصیده در مدح شاه ولایت امیر مومنان(ع)

 

... مغرور کیف عشرت جام جهان مشو

کاین باده همچو زهر مذابست ناگوار

زنهار تن به نعمت دنیا مکن سمین ...

... بگشا به حالشان نظری بهر اعتبار

بنگر چسان به خاک گران سر نهاده اند

بی مونس و برادر و بی یار و غمگسار

سیمین تنان و لاله رخان و سمن بران

خشخو بنفشه موی سمن بوی گلعذار

حوری روش تذر و منش دلکش و ظریف ...

... سرلوح لطف و مرکز تحقیق را مدار

بنیان شرع و پشت ولایت از او درست

تخفیف شرک و یاری ملت بد و شعار ...

... گنجور عمر و میوه قلب امیدوار

از نعمت جهان شده راضی بنان جو

وز رتبت فزون شده قاضی بمور و مار ...

... کاورد زینب بسوی قتلگه گذار

در ناله همچون طایر پر بسته در قفس

وز گریه همچو ابر خروشان بنو بهار

هر سو نظر نمود طپان پیکری به خون ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۵

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - مدح شفیعه روز جزا فاطمه زهرا(س)

 

... آه از آن ریسمان گردن حیدر

دست خدا را دو دست بست ز بیداد

پهلوی زهرا شکست و خست ز کیفر ...

... گر که علی را رسن نبود به گردن

بسته بغل می نگشت عابد مضطر

فاطمه گر ضرب تازیانه نخوردی

لعل حسین کی شد کبود ز خیزر

صامت از این غم فزا عزا بنمودی

قلب محبان کباب تا صف محشر

صامت بروجردی
 
۹۹۹۶

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح قمر بنی‌هاشم حضرت عباس(ع)

 

... نهد چون بر لبت لبت را جهان از بهر بوسید

تو زیر چشم بنگر جانب تیزی دندانش

عجب بزمی ست راحت بخش و روح افزا و غم فرسا ...

... بدان کاین میزبان مهمان کش کش تویی مهمان

پر است از تیر جای بستر و بر فرش الوانش

اگر با دیده تحقیق یک دم بنگری دانی

که این حلوایی از حنظل بود لبریز دکانش ...

... که دارد از ازل تقدیر سر در خط فرمانش

مهین ماه بنی هاشم لقب مهر سپهر دین

ابوالفضلی که در فضل و شرف بگزید یزدانش ...

... که صد چون صالح موسی شتربانست چوپانش

خداوند عدو بندی سخامندی که در بخشش

که چون یک ارزن آید در نظر ملک سلیمانش ...

... اگر رحمی نباشد بر حسینت ای فرات آخر

دمی بنگر که از سوز عطش غش کرده طفلانش

در این صحرا حسین تشنه لب آمد به مهمانی ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۷

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - این قصیده از قصاید استادن المعظم مرحوم المغفور المبرور آقا میرزا عبدالمجید المتخلص بوفائی طاب ثراه تیمناً و تبرکاً ثبت شده

 

پس بدل شبها فروزم شعله از اد وصال

شد شبستان ضمیرم روشن از شمع خیال

رده فانوس طبعم شد بر پروانه ها ...

... چون شهاب از سیر طاهر را بسوزد پر و بال

نی نی از تنگی سینه راه آهم بسته شد

یوسف غم راست زین زندان برون رفتن محال ...

... ما کنعان ولایت اکبر یوسف جمال

سرو بستان حسینی آنکه در کون و مکان

در سجودش خم بود قد الف قدان چودال ...

... سیر از جان دیدشان چون ازعطش در قیل و قال

دید زنها را به یک سو بسته لب از گفتگو

در تحیر بر زبانشانگشته گم راه مقال ...

... مات شد ز انسان که از لا و نعم گردید لال

پس وداع به یکسان بنمود آن سرو روان

رو به میدان کرد و گفت ای فرقه خسران مآل ...

... پس به بازوی یلی مانند جد خود علی

کربلا را چون احد بنمود از جنگ و جدال

متقذ بن مره عبدی شکست از تیغ تیز

عاقبت آن شاهباز اوج دین را پر و بال ...

... رشته طاقت ز دست آن جوان خردسال

دیده بست از جان شیرین و در آخر او فکند

دست را در گردن اسب عقاب از ضعف حال ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۸

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در نعمت فخر کائنات و خلاصه موجودات

 

... همچنان از روح یابد زندگی عظم رمیم

گشت قمری را به شاخ سرو در بستان مقام

عندلیب آمد به گلشن گشت در گلشن مقیم ...

... کاش چون نوح نجی فرموده بودی لاتدر

تا شدی آن قوم را منزل بنیران الیم

تاز گستاخی حسینش را به دشت کربلا ...

صامت بروجردی
 
۹۹۹۹

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح شاه لافتی(ع)

 

... وقت شهادت شه بی اقربای تو

تا بنگری چگونه برد شمر از قفا

سر از تن حسین شه سر جدای تو

تا بنگری چگونه برد شمر از قفا

سر از تن حسین شه سر جدای تو

تا بنگری چگونه کند عجز و التماس

در پیش شمر زینب بی آشنای تو ...

... خاکستری شد آینه حق نمای تو

گویم ز دست بسته کلثوم در طناب

یا طوق ظلم و گردن زین العبای تو ...

صامت بروجردی
 
۱۰۰۰۰

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بلندآوازه بلبل در گلستان کرد دستان را

که در جای بلند آنجا نباید داد بستان را

تقاضای جهان کرد از چمن آواره بلبل را

که تا سرمنزل زاغ و زعن سازد گلستان را

به جای بغی و عدوان خهوشتر آن باشد که بنوازی

به شکر روزگار بی نیازی تنگدستان را

کلید دولت وارستگی کی اوفتد بر کف

ازاین ده روزه دنیا به دنیا پای بستان را

پرشان کرده از بهر ریاست کار عالم را ...

صامت بروجردی
 
 
۱
۴۹۸
۴۹۹
۵۰۰
۵۰۱
۵۰۲
۵۵۱