گنجور

 
۹۶۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - از راه پر مخافت عشق گوید

 

... تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود

هیچ دریا نکشد زورق پندار تو را

تا دو چشمت ز جگر مایه چو طوفان نشود ...

سنایی
 
۹۶۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت

 

... نظم داری نتیجه کوثر

خاطری در نثار چون دریا

فکرتی تیز رای چون آذر ...

سنایی
 
۹۶۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در وحدانیت ذات باری

 

... آدم هم ازین دو برد کیفر

عالم چو یکی رونده دریا

سیاره سفینه طبع لنگر ...

سنایی
 
۹۶۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - در مدح سرهنگ عمید محمد خطیب هروی

 

... خضروارش حاضر آرد نزد ایشان ما حضر

گوهری در کف تو زاده ز دریای اجل

آفت سنگین دلان وز آهن و سنگش گهر ...

... یک هنر باشد که پوشد هر چه باشد از هنر

آب دریا گرچه بسیارست چو تلخست و شور

هرکرا تشنه ست لابد رفت باید زی شمر ...

سنایی
 
۹۶۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح علی بن محمد طبیب

 

... می هیچ نماند ز پس مرگ جز آثار

تا جوهر دریا نبود چون گهر باد

تا مایه مرکز نبود چون فلک نار ...

سنایی
 
۹۶۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا

 

... سرخرویی ز آب جوی مجوی

زان که زردند اهل دریا بار

گرچه از مال و گندم و یونجه ...

... چه طمع داری از مه آزار

دل ازینان ببر که بی دریا

نکشد بار گیر چوبین بار ...

سنایی
 
۹۶۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در تعزیت خواجه مسعود و تهنیت فرزند او خواجه احمد

 

... ار صدف بشکست ازو برخاست در شاهوار

تا بود پر جوی و حوض و چشمه و دریا ز آب

در چمنها گر نبارد ابر نیسان گو مبار ...

سنایی
 
۹۶۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲

 

... نی که دست شاه خوشتر باز را در شهر خصم

نی که روی ماه بهتر خاصه در دریا کنار

آنکه دید اسرار عالم خاک زد در روی فخر ...

سنایی
 
۹۶۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح ابوعمر عثمان مختاری شاعر غزنوی

 

... هر کسی شعر سراید ولیکن سوی عقل

در به خر مهره کجا ماند و دریا به غدیر

زیرکان مادت آواز بدانند از طبع

ابلهان باز ندانند طنین را ز زفیر

سخنت غافل بود از هیبت دریا دل آنک

بحر اخضر شمرد دیده او چشم ضریر ...

... شاعر از شعر تو گوید چه عجب داری از آنک

از زمین آب به دریا شود آتش به اثیر

ای جهان هنر از عکس جمال تو جمیل ...

سنایی
 
۹۷۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - در ترغیب طی طریق حقیقت

 

... در جوی شهر گوهر معنی طلب مکن

غواص وار گوشه دریا کنار گیر

ای کمزن مقامر بد باز بی هنر ...

سنایی
 
۹۷۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - در ستایش قاضی ابوالبرکات‌بن مبارک فتحی

 

... دو ملک را بدو نوک قلم چنان کردست

که عقل باز نداند همی ز یک دریاش

چو قهر قدرت باری همی دهد در ملک ...

... ز کل جوهر او عقل خیره ماند چو دید

هزار جوهر دریا نمای در اجزاش

چو چاکر در او خواست بود جوهر عقل ...

سنایی
 
۹۷۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در مدح سرهنگ امیر محمد هروی

 

... گر بسنجید به شاهین خرد حلم ترا

دایره مرکز و دریا بود آن را پا سنگ

دست جود تو چو جان ساخته با هفت اقلیم ...

سنایی
 
۹۷۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱ - شکایت از دگرگونی حال روزگار

 

... ناریان بین با سه دوزخ سرد مانده در تموز

ابلهان بین با دو دریا غرق گشته در سفال

در جهان آزاد مردی کو که با وی دم زنیم ...

سنایی
 
۹۷۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکی‌الدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی

 

... آتش زرق بیش نفروزد

که ز دریا کشید سوخته نم

آنکه پوشیده بود پیش از وقف ...

سنایی
 
۹۷۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷

 

... از کهی گر کمتر آیم کهربایی چون کنم

بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا

با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم

او که بر رخ حسن دارد جز وفاکاریش نیست ...

سنایی
 
۹۷۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷ - در ستایش علی‌بن حسن بحری

 

... ازیرا کل دانش را نگردد جهل پیرامن

تواضع دوستر داری چو گوهر در بن دریا

و گرنه چرخ بایستی چو کیوان مر ترا معدن ...

سنایی
 
۹۷۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳ - در ستایش خواجه اسعد هروی

 

... رخت برداشت ز دل رنج و حزن

پیش یک نکته آن دریا دل

شد چو خرمهره همه در عدن ...

... بنگر ای جان که اوصاف توتا

چه درافشانده ز دریای فطن

تا نگویی تو مها کین پسرک ...

سنایی
 
۹۷۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - در مدح سرهنگ محمدبن فرج نو آبادی

 

... که ای خدای مر او را به کامها برسان

همیشه تا نبود جای در بجر دریا

همیشه تا نبود جان زر به جز در کان ...

سنایی
 
۹۷۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۸ - موعظه در وصول به عالم لاهوت

 

... ز موسی رهروی آموز اگر خواهی به دیدن ره

گذرگه برفراز کوه و گه بر قعر دریا کن

چو زین سودای جسمانی برون آیی تو آنگاهی ...

سنایی
 
۹۸۰

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - ترجیع در مدح تاج‌الدین ابوبکربن محمد

 

... از روی بزرگی نشمارد به غدیرش

از شرم همه خوی شدم آن روز چو دریا

کامد خرد و گفت که دریاست نظیرش

این بی خردی بین که خرد کرد ولیکن ...

سنایی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۳۷۳