گنجور

 
۹۴۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۲ - شگفتی دیگر بتخانه ها

 

... چو تنبول و فوفلش اندر دهان

به پای اندرون موزه و بسته روی

زده گرد آن مرد صف همچو کوی ...

... کزین هر دو از بهر نام بلند

کلا ساختی مرد و زن گیس بند

ستاره پرستان بسی چند نیز ...

اسدی توسی
 
۹۴۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۳ - صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها

 

... به کوهی دگر بود کانی فراخ

فرازش کمر بست و بن دیو لاخ

ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت

برون تاخته چون ترنج از درخت

یکی زو بنفش و دگر همچو زر

بنفشیش پا زهر و زهر آن دگر

نبد ره بدو لیکن از ناگزیر ...

اسدی توسی
 
۹۴۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۴ - بازگشت گرشاسب و صفت خواسته

 

... چو آب اندرو راه کردی فراخ

درخت از بن آن بر کشیدی به شاخ

سر از شاخ هر مرغ بفراختی ...

... دو صد جوشن و هفتصد درع و ترگ

صد و بیست بند از سروهای کرگ

چهل تنگ بار از ملمع ختو ...

... ز کرگ از هزاران نگارین سپر

سه چندان نی رمح بسته به زر

سریری ز زر بر دو پیل سپید ...

... درو پوزش بی کران خواسته

سپهبد بنه پیش را بار کرد

بهو را بیاورد و بردار کرد

تنش را به تیر سواران بدوخت

کرا بند بد کرده بآتش بسوخت

گلیمی که باشد بدان سر سیاه ...

اسدی توسی
 
۹۴۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

 

... زمان تا زمان باد هامون نورد

ببستی درو چشم و چشمه ز گرد

گه از شوره شیبی بینباشتی ...

... بیایم کنم شهری این جایگاه

کزین بار بندم به زاولستان

بگیرم شهی تا به کاولستان ...

... کدام ابله غرچه این در گشاد

که بست ایدر این باره سنگ سم

که اکنون بیندازمش گوش و دم ...

... به دل گرمی ار نکنی از روی پند

زبان باری از سرد گفتن ببند

گرت نیکی از روی کردار نیست ...

... روا داشت زین روی بازار اوی

نجستی ز بن هرگز آزار اوی

رهی کاو به دل شادمان دارت ...

... تبیره زنانشان فرستاد پیش

به شادیش بنشاند و بر تخت خویش

بپرسید بسیار و بوسید چهر ...

اسدی توسی
 
۹۴۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام

 

... ز بهر پرستش به هر جایگاه

بدان بی سپاه و بنه شد برون

که تا کس نداند چرا و نه چون ...

... عنان داده او را و دل کام را

شده چشم چشمه ز گردش به بند

دل غول و دیو از نهیبش نژند

سنانش از جهان کرده نخچیر گاه

کمانش از کمین بسته بر چرخ راه

بدام کمندش سر نره گور ...

... نیارد بدو تیز کردن نگاه

دل هر شهی بسته مهر اوست

بر ایوان ها پیکر چهر اوست ...

... برهنه بسی مردم افکنده دید

یکی بهره خسته دگر بسته دست

غریوان و غلتنده بر خاک پست

بپرسید کز بد چه افتادتان

به کین دام بر ره که بنهادتان

خروشید هر یک دل از غم ستوه ...

... چهل دزد ناگاه بر ما زدند

ببستندمان و آنچه بد بستدند

هنوز آنک از پیش تو گردشان ...

... که گیرید یکسر سر خویش هین

وگرنه همه کاروان بار بست

ستانم کنم تان به یک بار پست ...

... همه راهش از دل پرستنده بود

به هرکارش از پیش چون بنده بود

نهان راز خود پهلوان سر به سر ...

... از و مه دگر مرغکی خوبرنگ

همی آشیان بستد از وی به چنگ

سپهدار بگشاد بر مرغ تیر ...

... دلم شد به مهر اندورن ناتوان

یکی بند بر جانم آمد پدید

که دارد به دریای بی بن کلید

بترسم که با آن کمان سر فراز ...

... به نزد پدر نیز رسوا شوم

درین ژرف دریای نابن پذیر

تو افکندیم  هم توام دست گیر ...

... کلیدش نجوید سوی قفل راه

برین بست پیمان و چون باد تفت

بر دختر آمد بگفت آنچه رفت ...

اسدی توسی
 
۹۴۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

 

چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد

روان مهره بر بیرم لاجورد ...

... گوا کرد چند از مهان سپاه

چو شد بسته پیمانشان زین نشان

کمان آوریدند ده تن کشان ...

... شد از شهر بیرون هم از پیش شاه

نشاندش بر اسپ و میان بست تنگ

همی رفت پیشش به کف پالهنگ ...

... فرستاد کآریدش از راه باز

مجویید گفت از بن آیین جنگ

به خوشی بکوشید کآید به چنگ ...

... شود آگه آن گه که شد هوشیار

به فرمان اگر بست باید میان

چرا باید آمد سوی رومیان ...

اسدی توسی
 
۹۴۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۱ - وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی

 

... ز رنجش به جز مرگ فریاد نه

درو هیچ جنبنده جز باد نه

به پهنای گیتی نشیب و فراز ...

... همه پشت پیلان درفشان درفش

ز دیبا جهان سرخ و زرد و بنفش

سواران همه راه بر پشت زین ...

... بر آیین آن روزگار از نخست

ز سر باز بستند عقدی درست

به هر برزن آواز خنیاگران

به هر گوشه ای دست بند سران

هم از ره عروس نو و شاه نو ...

... به میدان دانش بر اسپ هنر

نشین و ببند از ستایش کمر

وفا ترگ کن درع رادی بپوش ...

اسدی توسی
 
۹۴۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۵ - نامه ی اثرط به گرشاسب

 

... ستوهی کشی کم خور و پر خرام

شتابنده از پیش و رهبر ز پس

جهنده رهان و گریزنده رس ...

... ندیدی دروغ از تو گفتن که جست

دروغ آبروی از بنه بسترد

نگوید دروغ آنکه دارد خرد ...

... هر آهو که خیزد ز کژ یک سخن

به صد راست نیکو نگردد ز بن

زبانی که باشد بریده ز جای ...

... بسی رزم ها کرد خواهی شگفت

به بند آوری بازوی منهراس

از آن دیو گیتی کنی بی هراس ...

... گه بزمت آرد می لعل فام

بدان کان فریبست نازش مخر

بفرمای تا او خورد تو مخور ...

... همی خواهد آکندن از ریگ باد

به پیشش بر از چوب ورغی ببند

چو بستی ز ریگش نباشد گزند

سپهدار از او هر سه پذرفت و رفت ...

اسدی توسی
 
۹۴۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۶ - جنگ اثرط با شاه کابل

 

... کجا گردی انگیختی در نبرد

به خون باز بنشاندی آن تیره گرد

چنین تا فروشد سپهری درفش

زشب گشت زربفت گیتی بنفش

به راه سکاوند چون باد تفت

شب قیرگون روی بنهاد ورفت

بر دامن کوهی آمد فرود ...

... بزد کوس و صف سپه کرد راست

شد اندر زمان روی چرخ بنفش

پر از مه ز بس ماه روی درفش ...

... شده پاره بر شیر مردان زره

ز خون بسته بر نیزه هاشان گره

زمین از پی پیل پرژرف چاه ...

... به اندرز کردن همه خستگان

وز آن خستگان زارتر بستگان

غریو از همه زار برخاسته ...

اسدی توسی
 
۹۵۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۷ - رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او

 

... هم از ره که آمد نشد زی پدر

به کین بست بر جنگ جستن کمر

سران سپه و اثرط سرافراز ...

... زمان را ره و روی رفتار نه

به زندان شب در به بند آفتاب

فروهشته بر دیده ها پرده خواب ...

... درآورد پیش اژدهافش درفش

شد از تیغ هامون چو گردون بنفش

دم نای رویین ز مه برگذشت ...

... درفش دلیران نگون شد ز دست

بدانست هر کس که گرشاسبست

سخن گفتن شاه گوشاسبست

که و دشت از افکنده بد ناپدید ...

... چوشب قطره قطره خوی سندروس

پراکند بر گنبد آبنوس

ده و شش هزار آزموده سوار ...

اسدی توسی
 
۹۵۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۸ - آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

 

... نه گوید نه بیند نه داند سخن

نه نیکی شناسد نه زشتی ز بن

خدای جهان گفت آن را سزاست ...

... ز فرمان او گشت گیتی پدید

جزو هر چه هست از بن او آفرید

فزاید زمان را و کاهد همی ...

... ترا تا بوم زیر پیمان بوم

رکاب ترا بنده فرمان بوم

سپهبد برآشفت وگفتا ز جنگ ...

... که بالاش پهناش شد در زمین

سوارانش را باز پس بست دست

به لشکر گه آورد و بفکند پست ...

... ز بالای دهلیز بفراخته

چو مرد اندر آن خانه بنهاد پای

فروهشت بر وی بکشتش به جای ...

اسدی توسی
 
۹۵۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

 

... ولیکن نیارستش آزرد هیچ

سوی سیستان رفت تا بنگرد

یکی پیش آب زره بگذرد ...

... ز درد خزان در دل زاغ زیغ

هوا بسته از لشکر ماغ میغ

شده لاله از ژاله پر در دهن ...

... رباینده باز از دل میغ ماغ

زشاهین و چرغ آسمان بسته ابر

رمان از غو طبل بازان هژبر ...

... به نخچیر و بزم و به نیروی تن

فراوانش بستود در انجمن

تویی گفت از ایزد دلم را امید ...

... زتاج تو گیرد چو مه زآفتاب

زمان بنده کردار رنجور تست

زمین گنج و خورشید گنجور تست ...

... سته گشت رامشگر و میگسار

زبستان پراکنده شد انجمن

همان با گل و می چمان برچمن ...

... مرا نیز یک باره پیری شکست

شکستی که هرگز نشایدش بست

ربود از سر من سمور سیاه ...

... در ایوانش سازید بر تخت جای

میان بست چون بنده پیشش به پای

دو هفته همی داشتش میهمان ...

اسدی توسی
 
۹۵۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۴ - رزم گرشاسب با منهراس

 

... در غار بگرفت گرد دلیر

به خنجر یکی پنجه بنداختش

در آن غار هر سو همی تاختش ...

... دو دست و دو پایش به خم کمند

فرو بست و دندانش از بن بکند

گزید از سپه مرد بیش از شمار ...

... رسن های کشتی جدا هر کسی

ببستند بر دست و پایش بسی

چو هش یافت هرگاه گشتی دمان ...

اسدی توسی
 
۹۵۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۵ - رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره

 

... به خون بر زمین شد چو کشتی بر آب

صف از رمح دیوار نی بسته شد

ز هر گوشه پیکار پیوسته شد ...

... چنان ژرف دریا شد انباشته

یکی میغ بست آسمان لاله گون

درخش وی از تیغ و باران ز خون ...

... نیامد به گرد سپهبد گزند

سبک جست چو نره شیری ز بند

چنان زدش بر گردن از خشم تیغ ...

... گرفتند چندان بی اندازه چیز

که نادید کس هم بنشیند نیز

هم از سیم و گوهر هم از زر و مشک ...

... همه کاخ و ایوان بپرداختند

اسیران ایران گره را ز بند

گشادند نادیده یک تن گزند ...

... روان چار کوه اند گفتی بپای

ببسته به یک میل جنبان ز جای

دو بازو به زنجیرها کرده بند

به هم بسته در پای پیلان زند

به پیلان بر از زورش آسیب کوس ...

... ز بس گوهر اندر کنار و به خم

همه پشت جنبندگان بد به خم

بدون هرکس از خرمی سور کرد ...

اسدی توسی
 
۹۵۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۶ - آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

 

... یکی دیو دژخیم چون منهراس

ببست و جهان کرد ازو بی هراس

چو دشمن به جنگ تو یازید چنگ ...

... بر پهلوان با پیامی درشت

بیامد شتابنده نامه به مشت

چنین گفت کز رای مرد خرد ...

... به هنگام پیش آی و زنهار خواه

از آن پیش کت بسته زی شهریار

برم پوزشت نآید آن گه به کار ...

... فرستاده را دست دشنام برد

به خنجر زبانش ز بن بست کرد

ز مویش زنخ چون کف دست کرد ...

... چنین گفت دانا که با خشم و جوش

زبانم یکی بسته شیرست زوش

به بند خرد درهمی بایمش

که بکشدم ترسم چو بگشایمش ...

اسدی توسی
 
۹۵۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۷ - جنگ در شب ماهتاب

 

... زمان و زمین کرده دیگر نوا

تو گفتی در ایوانی از آبنوس

مه چارده بد یکی نو عروس ...

... برافروخته چهر ماه از پرند

در تیرگیش آسمان کرده بند

چو لوح زبرجد سپهر و ز سیم

ستاره برو نقطه و ماه میم

درین شب سپهبد میان بست تنگ

همی کرد بر نور مهتاب جنگ ...

... ز بالای سر چون فلاخن بگاشت

هم از باد بنداخت صد گام بیش

دگر سرکشان را درافکند پیش ...

... نهان کرد از او ماه سیمین سپر

کمربست گرشاسب بر جنگ و کین

نشاند از چهل سو سپه در کمین ...

اسدی توسی
 
۹۵۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۸ - نامه گرشاسب به شاه قیروان

 

... سخن ها درشت آر از اندازه بیش

بخوانش به فرمان کمربسته پیش

نویسنده کرد از سخن رستخیز ...

... به مژگان همی رفت کافور خشک

گهی شد سوی خانه آبنوس

گهی روی سیمین زمین داد بوس ...

... که گشت زمان بر دو گونه بداشت

سرانجام گیتی در آغاز بست

روان را به باد روان بازبست

خم چرخ جای خور و ماه کرد ...

... که خو بر بد و جنگ و خون کرده ای

ز بند خرد سر برون کرده ای

مرا مارکش خواندی و بدسرشت ...

... دو صد کنگره گردش افراشته

به یاقوت و در پاک بنگاشته

برابرش یک صفه دیگر ز زر ...

... میانش ستون چار بفراخته

سپید و بنفش از گهر ساخته

چنان هر ستونی که از رنگ و تاب ...

... به سیلی قفاگهش نیلی کنند

درودش سمن برگ پیری ز بن

برید از دهانش درخت سخن ...

... ورا دید بر پیل در قلبگاه

بر او خشتی از گرد بنداخت تفت

تو گفتی ستاره ز گردون برفت ...

... مه اندر کمان برد سیمین سپر

میان بست جوزا به زرین کمر

سپهبد بر مرز شهر ودود ...

اسدی توسی
 
۹۵۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

 

... زمین چون جگر جوی ها گشته رگ

ز بر مغز کوبنده کوپال بود

به زیر از یلان بر سر و بال بود ...

... به زیر اندرش گفتی آن پیل مست

سپه کش دزی بود پولاد بست

دزی بر سر چار پویان ستون ...

... سپهدار با اژدهافش درفش

براو کرده از گرد گیتی بنفش

به افریقی اندر زمان ترجمان ...

... به زنهار پیش آی و فرمان پرست

که تا پیش شاهت برم بسته دست

و گرنه بیا هر دو از نام و ننگ ...

... چو شب را دونده نوند سیاه

همه تن شد ابلق ز تابنده ماه

همه دشت بد رود خون تاخته ...

... همی کرد و روزی نبد زنده بیش

بسا سالیان بسته دربند و چاه

که شد روز دیگر خداوند جاه ...

... پسندید و گفت از تو چونین سزید

که زشتیست بند بدان را کلید

سپهریست شاهی ورا مهر گاه ...

... به صندوق ها بار بد سیم پاک

دو صد شاخ مرجان به زر کرده بند

که هر شاخ از آن بد درختی بلند ...

... زرافه چهل گردن افراشته

همه تن چو دیبای بنگاشته

همه برد از آن جایگه با سپاه ...

اسدی توسی
 
۹۵۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

 

... به هر سنگ بر بد پلنگی نگار

از آن هر که بستی یکی بر میان

نکردی پلنگ ژیانش زیان ...

... نبدشان دل و جان و بدشان سخن

ندانست کس گفت ایشان ز بن

ولیک ار بدی ده تن از مردمان ...

... به اهواز گویند باشد همین

نیابند جایی به دیگر زمین

به بومی بود خشک و از نم تهی ...

... رم شیر هر سونش از اندازه بیش

یکی گلبن تازه در نیستان

گلش چون قدح در کف می ستان ...

... در آن مرز بد بیشه بید و غرو

میانش بنی نوژ برتر ز سرو

درو رسته گل صدهزاران فزون ...

... کهی چند را هم بر مه بدید

پر از برف هر که ز بن تا به تیغ

برافراز هر که یکی تیره میغ ...

اسدی توسی
 
۹۶۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۳ - پرسش دیگر از جان

 

... بماند چو بیچاره ای مستنمد

چو زندانیی جاودانه به بند

خرد مایه ور گوهری روشنست ...

... شنیدم که رفته روان ها ز تن

بنازند یکسر به نیکو کفن

همان پوشش است این کفن بی گمان ...

... دگر جان نادان دور از خدای

چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند

زیان نیست گر بر تن آیدگزند

دگر باره پرسید گردگزین

که ای بسته بر اسپ فرهنگ زین

خور جان بگفتی کنون گوی راست ...

... کزایشان شود آگه از راز او

چو مرگی ز تن برگشایدش بند

ز دو گونه افتد به رنج و گزند ...

اسدی توسی
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۵۱