قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
ز مژگان بوالهوس را در غمت کی خون به بار آید
نروید گل ز خار خشک اگر صد نوبهار آید ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
... آسمان از دامنم تا روز اختر می کشد
بار دیگر سوی دل بین تا شود کارش تمام
نیم بسمل انتظار زخم دیگر می کشد ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
... صبحی که چشم مهر به روی تو وا نشد
یک بار یافتم ز تو دستور سجده ای
چون سایه ام ز خاک دگر تن جدا نشد ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
... ز نم چو آینه محروم باد چشم کسی
که طعنه بر مژه اشکبار من دارد
پس از هلاک رساند به آب خاک مرا
ز الفتی که صبا با غبار من دارد
چو عندلیب ازان رو مرید گلزارم ...
... که هر طرف چمنی انتظار من دارد
هزار بار مرا با وجود آنکه گداخت
هنوز عشق سخن در عیار من دارد ...
... هزار سنگ به کف انتظار من دارد
به یاد گلشن کوی تو چشم خونبارم
هزار خرمن گل در کنار من دارد ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
... هنگام شکایت ز تو از بس که گزیدم
چون بار صنوبر شده صد پاره زبانم
لرزد چو جرس بر سر هر ناله مرا دل ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳
... ز بس محرومی ام زان شاخ گل افزوده می ترسم
ز بار ناامیدی بشکند شاخ تمنایم
جواب نامه کو با آنکه گر مرغی پرد سویش ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
... تهمت طوفان خون بر چشم پر نم بسته ایم
در حریم درد عشق ما کسی را بار نیست
ما ز رشک این در به روی هر دو عالم بسته ایم ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
... در بغل بودی اگر دوزخ به جای سینه ام
غم چرا دلتنگی آرد بار هرجا بگذرد
گرنه عمرش صرف شد در تنگنای سینه ام ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸
... تا دل چو شیشه داشت نمی خون گریستم
یک بار دیده ام به غلط فال خواب زد
عمری ز شرمساری آن خون گریستم ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳
... هرجا که روم روزی برق است گیاهم
بر هر سر راهی که تو یک بار گذشتی
چون نقش قدم تا به ابد چشم به راهم ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
... ما را حجاب دام نفس در قفس شکست
یک بار اگر به سهو دم از آشیان زدیم
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱
در خون دل از دیده خونبار نشستیم
چون دیده به خون از غم دلدار نشستیم ...
... در دایره چون نقطه پرگار نشستیم
یک بار اگر از چمنی بی تو گذشتیم
هرگام چو گل بر سر صد خار نشستیم
در عشق ز ما عکس در آیینه نیفتد
از گرد هوس بس که سبکبار نشستیم
هر چاک ز دل مطلع خورشید دگر شد ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
حیرانم از افسردگی در کار و بار خویشتن
کو عشق تا آتش زنم در روزگار خویشتن ...
... تا بیع بستم کردمش وقف مزار خویشتن
در محفل روحانیان گردد ز مو باریکتر
تا نغمه ای بیرون کشد مطرب ز تار خویشتن ...
... این عقده کز دل غنچه را بگشود کی بودی چنان
گر از دل بلبل صبا رفتی غبار خویشتن
عمرم نمی شد صرف خود گر زود می آمد غمت ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹
چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری
به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری ...
قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲۵
... این زمان هست نگاهی که ازین پیش نبود
عمرها بار گل و لاله گشودم چو صبا
هیچ جز داغ درون و جگر ریش نبود ...
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷
... صد مجلس داشت با حریفان همه شب
یک بار نگفت جای قدسی خالی ست
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰
... وز دود جگر روزن خورشید ببند
یک بار ز درد برکش از دل آهی
بر چرخ طلوع صبح جاوید ببند
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۰
... شیدایی آن شیفته این نشود
بار دل عارف نشود جلوه دهر
آیینه ز عکس کوه سنگین نشود
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸۱
تا دیده سرشک لاله گون آرد بار
پنهان بود از خلق نشان دل زار
در گریه نخیزد از دل عاشق آه
روز باران نمی کند گرد سوار
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۰
... چون باد ازین چمن به سرعت بگذر
چون نخل ممان پا به گل و بار به سر