گنجور

 
۹۲۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

... بی ره و رای تو شها رهگذری می نشود

چیست حشر از خود خود رفتن جان ها به سفر

مرغ چو در بیضه خود بال و پری می نشود ...

مولانا
 
۹۲۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

... چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

مولانا
 
۹۲۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶

 

... ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق می گویم

خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد

مولانا
 
۹۲۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

... مکن با او تو همراهی که او بس سست و حیز آمد

خمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حضرت

که نبود خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد

مولانا
 
۹۲۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

... نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید

سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود

مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی ...

مولانا
 
۹۲۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳

 

ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد

وان یوسف چون شکر ناگه ز سفر آمد

روح آمد و راح آمد معجون نجاح آمد ...

مولانا
 
۹۲۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴

 

... کی بیند رویش را چشمی که فرازآمد

من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن

وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد ...

مولانا
 
۹۲۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳

 

... وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد

از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم

یا رب چه سعادت ها که زین سفرم آمد

وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم ...

مولانا
 
۹۲۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹

 

... زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد

در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم

تا سر تجلی ازل جمله بیان شد ...

مولانا
 
۹۳۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۴

 

... هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت

زان پیش که جان را ز تو وقت سفر آید

از دعوت و آواز خوشت بوی دل آید ...

مولانا
 
۹۳۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

... از ناز شود ولایتی تنگ

در دل سفر عراق خیزد

تو خون تکبر ار نریزی ...

مولانا
 
۹۳۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹

 

جان از سفر دراز آمد

بر خاک در تو بازآمد ...

... سوزید و نه کارساز آمد

اندر سفرش بشد حقیقت

کو بی تو همه مجاز آمد ...

مولانا
 
۹۳۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶

 

دیر آمده ای سفر مکن زود

ای مایه هر مراد و هر سود ...

مولانا
 
۹۳۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴

 

... از احمد پا کشید جبریل

از سدره سفر چو ماورا بود

گفتا که بسوزم ار بیایم ...

مولانا
 
۹۳۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۰

 

... نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد

به نظرهای الهی به یکی لحظه کجا شد ...

... خنک آن دم که جنایات عنایات خدا شد

سفر مشکل و دورش بشد و ماند حضورش

ز درون قوت نورش مدد نور سما شد

مولانا
 
۹۳۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۳

 

... نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد

به نظرهای الهی به یکی لحظه کجا شد ...

مولانا
 
۹۳۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۲

 

... زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد

خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید

در سماع آمد و استاد همه مرغان شد ...

مولانا
 
۹۳۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۴

 

... سوی ملک ابد و تاج و کمر بگریزد

چون قضا گفت فلانی به سفر خواهد مرد

آن کس از بیم اجل سوی سفر بگریزد

بس کن و صید مکن آنک نیرزد به شکار ...

مولانا
 
۹۳۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۲

 

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی غبار در آن مه نظر کنند ...

مولانا
 
۹۴۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

... آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد

مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف

بدری منور آمد و شمع دیار شد ...

مولانا
 
 
۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۱۸۱