گنجور

 
مولانا

خنک آن کس که چو ما شد‌، همه تسلیم و رضا شد

گرو عشق و جنون شد‌، گُهر‌ِ بحر صفا شد

مه و خورشید نظر شد که از او خاک چو زر شد

به کرم بحر گهر شد‌، به روش باد صبا شد

چو شه عشق کشیدش‌، ز همه خلق بریدش

نظر عشق گزیدش‌، همه حاجات روا شد

به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد

به نظرهای الهی به یکی لحظه کجا شد؟

دل تو کرد چرایی به برون ز آخُر قالب

وگر آن نیست به هر شب‌، به چراگاه چرا شد‌؟

خنک آن گه که کند حق گنهت طاعت مطلق

خنک آن دم که جنایات عنایات خدا شد

سفر‌ِ مشکل و دورش بشد و ماند حضورش

ز درون قوّت نورش مدد نور سما شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۶۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد

ز جفا رست و ز غصه همه شادی و وفا شد

ز طرب چون طربون شد خرد از باده زبون شد

گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

مه و خورشید نظر شد که از او خاک چو زر شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه