گنجور

 
مولانا

هر کی از حلقه ما جای دگر بگریزد

همچنان باشد کز سمع و بصر بگریزد

زان خورد خون جگر عاشق زیرا شیر است

شیردل کی بود آن کو ز جگر بگریزد

دل چو طوطی بود و جور دلارام شکر

طوطیی دید کسی کو ز شکر بگریزد

پشه باشد که به هر باد مخالف برود

دزد شب باشد کز نور قمر بگریزد

هر سری را که خدا خیره و کالیوه کند

صدر جنت بهلد سوی سقر بگریزد

و آنک واقف بود از مرگ سوی مرگ گریخت

سوی ملک ابد و تاج و کمر بگریزد

چون قضا گفت فلانی به سفر خواهد مرد

آن کس از بیم اجل سوی سفر بگریزد

بس کن و صید مکن آنک نیرزد به شکار

که خیال شب و شب هم ز سحر بگریزد