گنجور

 
۹۳۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷۵

 

... مابه جای توشه دل برداشتیم از هر چه هست

بار سنگین راه عقبی برنتابد بیش ازین

بر سر شوریده مغزان گل گرانی می کند ...

... یک جهان دیوانه را نتوان به مویی بند کرد

زلف جانان بار دلها برنتابد بیش ازین

دردسر را هم به دردسر مداوا می کنیم

بار صندل جبهه ما برنتابد بیش ازین

صفحه آیینه از مشق نفس گردد سیاه ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹۲

 

... گرانجانی است چون سنگ مزار از غفلت افتادن

ترا آن روز اهل دل شمارند از سبکباران

که بتوانی به رقص از بانگ طبل رحلت افتادن ...

... شکایت می کنند از تنگدستی کوته اندیشان

که کافر نعمتی بار آورد در نعمت افتادن

برات سرنوشت آسمانی برنمی گردد ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰۰

 

... چه از ما می توان بردن چه با ما می توان کردن

اگر بر دل گذاری همچو کشتی بار مردم را

به آسانی سفر بر روی دریا می توان کردن ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰۱

 

... اگر در دعوی آزادگی ثابت قدم باشی

به زیر بار دل رقص صنوبر می توان کردن

پشیمانی ندارد در سخن از پای افتادن ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۱

 

... که گردد ره دو چندان از میان راه خوابیدن

گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را

نمی باید ز بیمار گران احوال پرسیدن ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۲

 

... چنین کز شوق دامان تو خود را جمع می سازد

عجب دارم پریشان گردد از صرصر غبار من

نه آن صیدم که عشق از فکر من غافل تواند شد

نمک در چشم ریزد دام را ذوق شکار من

بگو تا آستین از دیده خونبار بردارم

غباری هست اگر بر خاطرت از رهگذار من

نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون

نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من

نفس در خانه آیینه اینجا راست می کردی ...

... مرا زین خودپرستان نیست صایب چشم همراهی

مگر دستی گذارد بیخودی در زیر بار من

صائب تبریزی
 
۹۳۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴۳

 

... اگر فردا به این سامان عصیان رو به حشر آرم

ترازو را به فریاد آورد بار گناه من

چو مژگان می دهم در چشم خود جا خصم عاجز را ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴۵

 

... عصا را می کنند این قوم از دست گدا بیرون

اگر آزاده ای بار لباس از دوش خود بفکن

که چون سرو از تن آزادگان آید قبا بیرون ...

... کدامین مرغ رفت از باغ بی برگ و نوا بیرون

عجب نبود که چشم سوزن عیسی غبار آرد

اگر خواهد که خاری آورد از پای ما بیرون ...

صائب تبریزی
 
۹۳۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸۲

 

... بهر آزادی من شب همه شب می نالد

بس که از بی گنهی بار به زنجیرم من

گرچه صایب شود از من گره عالم باز ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹۲

 

... نرود بوی گل از رخنه دیوار برون

گرچه باریک چو سوزن شدم از دقت فکر

رهروی را نکشیدم ز قدم خار برون

دل سرمست اگر بار امانت نکشد

کیست آید دگر از عهده این کار برون ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰۹

 

... ز برگریز بود نوبهار زنده دلان

ز بر گرفتن بارست و برفشاندن برگ

درین شکفته چمن برگ و بار زنده دلان

به بحر ناشده واصل روان بود سیلاب ...

... مبین به چشم حقارت که سبزی فلک است

ز ریزش مژه اشکبار زنده دلان

سیاهی از دل شبهای تار می خیزد

چو صبح از نفس بی غبار زنده دلان

اگر ز سنگ بود میوه پخته می گردد

ز گرمی نفس شعله بار زنده دلان

به جز گرفتن عبرت دگر غزالی نیست ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱۴

 

... شکایتی که ز گفتن یکی هزار شود

هزار بار به از گفتن است نا گفتن

تسلی از دو لبش چون شوم به یک دشنام ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۱

 

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن

بریز بار ز خود ترک شادمانی کن

گرت هواست که در وصل آفتاب رسی

درین ریاض چو شبنم نظرچرانی کن

مگر به میوه بی خار بارور گردی

شکوفه وار به هر خار زرفشانی کن ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۲

 

... گلی که نیست در او نکهتی گلاب مکن

غبار غم ز دل خلق شستن آسان نیست

شکایت از دهن تلخ چون شراب مکن ...

... درین قلمرو سیلاب فتنه خواب مکن

چه حاجت است به سربار بار سنگین را

زیاده غفلت خود از شراب ناب مکن ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴۵

 

صبا برون نرود از غبار خاطر من

فزون ز برگ درخت است بار خاطر من

در آسمان بنشیند به خاک تیر شهاب

چنین بلند شود گر غبار خاطر من

ز تازه رویی من باغ اگر چه سیراب است

ز بار سرو فزون است بار خاطر من

عرق به چهره صافت که چشم بد مرساد ...

... سحاب گرد یتیمی ز روی گوهر شست

همان غبار بود پرده دار خاطر من

عیار خاطر صافم اگر نمی دانی ...

... به تنگدستی و بی حاصلی خوشم صایب

چو سرو بی ثمری نیست بار خاطر من

صائب تبریزی
 
۹۳۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵۱

 

... به نیم چشم زدن چون شرر غریبی من

چو کبک سختی ایام نیست بر من بار

شده است شهری کوه و کمر غریبی من ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵۶

 

... ز منع حرص طمعکار می شود افزون

اگر چه بار ز دلها به برگ می خیزد

ز برگ بر دل من بار می شود افزون

به قدر آنچه دهی ره به دل تمنا را ...

... ز حرف تلخ مرا خارخار دل صایب

به آن دو لعل شکربار می شود افزون

صائب تبریزی
 
۹۳۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷۷

 

... تا کی دراز پیش طبیبان کنی دو دست

یک بار هم به عالمی بالا دراز کن

سر رشته شفا و مرض در کف خداست ...

صائب تبریزی
 
۹۳۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸۸

 

بارست خنده بر دل کلفت پرست من

پر خون بود دهان گل از پشت دست من ...

... شوید اگر چه گرد ز دلها نشست من

یک بار تیر من به غلط بر هدف نخورد

با آن که می برد کجی از تیر شست من ...

... از زور می چو تاک بود زیردست من

دیگر غبار دامن هیچ آشنا نشد

تا آشنا به دامن شب گشت دست من ...

صائب تبریزی
 
۹۳۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹۲

 

... گرد یتیمی گهر آفرینشم

بر هیچ دیده بار نباشد غبار من

از ابر تخم سوخته افسرده تر شود ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۷
۴۶۸
۴۶۹
۴۷۰
۴۷۱
۶۵۵