گنجور

 
صائب تبریزی

دایم به یک قرار بود مشت خار من

چون آشیان خوش است خزان و بهار من

گرد یتیمی گهر آفرینشم

بر هیچ دیده بار نباشد غبار من

از ابر، تخم سوخته افسرده تر شود

مرهم چه می کند جگر داغدار من

بر روی هم گذاشته ام دست چون صدف

گوهر شود یتیم ز جیب و کنار من

چون عقده های آبله از پاک گوهری

موقوف زخم خار بود نوبهار من

خوابم بود به دولت بیدار همعنان

بر راه کبک خنده زند کوهسار من

کشتی در آب گوهر من کار می کند

دریا ترست از گهر آبدار من

صائب مرا به باغ و بهار احتیاج نیست

باغ و بهار من بود از خارخار من

 
 
 
ناصرخسرو

تا کی کنی گله که نه خوب است کار من

وز تیر ماه تیره‌تر آمد بهار من؟

چون بنگری که شست بدادی به طمع شش

نوحه کنی که وای گل و وای خار من

چون من ز بهر مال دهم روزگار خویش

[...]

مسعود سعد سلمان

ای خوشدل ای عزیز گرانمایه یار من

ای نیکخواه یار من و دوستدار من

رفتی و هیچ گونه نیابی ز غم قرار

با خویشتن ببردی مانا قرار من

مهجورم و به روز فراق تو جفت من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

بربود روزگار تو را از کنار من

وز تن ببرد داغ فراقت قرار من

جفت دگر کسی و غمان تو جفت من

یار دگر کسی و فراق تو یار من

تو شادمانه جای دگر بر مراد خویش

[...]

وطواط

تا پسندی ز من سر زلف ، ای نگار من

شوریده گشت چون سر زلف تو کار من

بر عارض تو زلف تو گشتست بی قرار

زان بی قرار زلف ربودی قرار من

تو جفت دیگری شدی و درد جفت من

[...]

انوری

ای باد صبحدم خبری ده ز یار من

کز هجر او شدست پژولیده کار من

او بود غمگسار من اندر همه جهان

او رفت و نیست جز غم او غمگسار من

بی‌کار نیستم که مرا عشق اوست کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه