گنجور

 
صائب تبریزی

به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن

بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن

گرت هواست که در وصل آفتاب رسی

درین ریاض چو شبنم نظرچرانی کن

مگر به میوه بی خار بارور گردی

شکوفه وار به هر خار زرفشانی کن

حریف داغ عزیزان نمی شود جگرت

تلاش مرگ در ایام زندگانی کن

خمار باده به اندازه نشاط بود

به قدر حوصله درد شادمانی کن

ز خامشی دهن غنچه گلستان گردید

درین بساط سرانجام بی زبانی کن

چو جان ز جسم تو بی اختیار خواهد رفت

به اختیار چو پروانه جانفشانی کن

تو چون ز مصلحت خویش نیستی آگاه

ملایمت به بلاهای آسمانی کن

مده ز دست ترازوی عدل را صائب

به هر که با تو گرانی کند، گرانی کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شیخ بهایی

ساعتی ترک گران جانی کن

شوق را سلسله جنبانی کن

نظیری نیشابوری

سبو بیار و پر از آب زندگانی کن

ز جام می طلب عمر جاودانی کن

نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن

جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن

نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست

[...]

صائب تبریزی

بهار می گذرد، سیر گلستانی کن

به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن

مباد خیره شود آرزوی خام طمع

به وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!

ترا به خلق، تماشاییان شناخته اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

رسیده ایم به بزم تو، مهربانی کن

شکفته شو ز می، از چهره گلفشانی کن

به حرف خضر مکن اعتبار در ره عشق

سخن بپرس، ولی خود هر آنچه دانی کن

به آب و رنگ چو گل منت بهار مکش

[...]

سعیدا

ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن

چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن

به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است

بیا به دیده درایی و اصفهانی کن

هوای گنج محبت اگر به دل داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه