گنجور

 
۹۲۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵۷

 

... تا گمان نفسی هست مرا ممکن نیست

بار خود بر دل گردون چو مسیحا فکنم

خجلم چون کف بی مغز ز روشن گهران ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵۹

 

... چه امیدست شود شمع مزارم صایب

آن که یک بار نیامد به سر بالینم

صائب تبریزی
 
۹۲۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۴

 

... ما به یاد وطن خون ز وطن ساخته ایم

بار دندان نکشد میوه جنت صایب

ما به نظاره آن سیب ذقن ساخته ایم

صائب تبریزی
 
۹۲۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۵

 

... ما درین کار به صد حرص شرار آمده ایم

برگ ما لخت جگر میوه ما بار دل است

ما چه نخلیم ندانیم به بار آمده ایم

چشم باطن بگشا رم مخور از ظاهر ما ...

... چهره عیش در آیینه ما ننموده است

تا به این خانه پر گرد و غبار آمده ایم

پرده سنگ خطر دامن ساحل بوده است ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۷

 

... که به جولانگه آن روی چو ماه آمده ایم

سبز کن بار دگر مزرع بی حاصل ما

گرچه مستوجب آتش چو گیاه آمده ایم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۸

 

... گرچه چون سرو درین باغ نداریم بری

از رخ تازه به نظاره گیان بار نه ایم

شیوه عشق بود بنده نوازی ورنه ...

... برگ کاهیم ولی در ته دیوار نه ایم

گرچه باری نتوانیم از دلها برداشت

لله الحمد که بر خاطر کس بار نه ایم

چشم گویاست گرفتاری ما را باعث ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۹

 

... سرما در قدم دار فنا افتاده است

ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم

عقل کرده است زمین گیر چون مرکز مرا را ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۵

 

... به وقت خوش من ازین روزگار ساخته ام

نیم چو شبنم گستاخ بار خاطر گل

به خار خاری از آن گلعذار ساخته ام ...

... مگر شود دل روشن ز جسم تیره خلاص

چو شمع با مژه اشکبار ساخته ام

به راه سیل درین خاکدان ز همواری ...

... به خون ز نعمت الوان عالمم قانع

چو نافه با نفس مشکبار ساخته ام

شود خموش ز تردامنان ستاره من ...

... به زخم خار اگر از خارزار ساخته ام

از آن به روی زمین بار نیست سایه من

که من به دست تهی چون چنار ساخته ام ...

صائب تبریزی
 
۹۲۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۸

 

... کیم من و چه بود رزق همچو من موری

که بار خاطر این هفت آسیا شده ام

نمک به دیده من رنگ خواب می ریزد ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰۰

 

... چو ذوالفقار به بازوی حیدر آمده ام

مرا ز بی بری خویش نیست بر دل بار

که چون چنار به دست تهی بر آمده ام ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰۹

 

... نصیب کام و دهانی نگشت میوه من

چو بار سرو درین باغ و بوستان ماندم

ز گل نسیم سبکدست دفتری وا کرد ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲۴

 

... کمند وحدت من چار موجه دریاست

ز بار درد دل آرمیده ای دارم

چو تاک هرزه مرس نیست آب دیده من ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲۷

 

به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم

ز بار دل چو کمان خانه می کند تیرم

ز بس گداختگی در نظر نمی آیم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲۹

 

... به یک جهان دل بیتاب رشته ای چه کند

بر آن دو سلسله مشکبار می لرزم

کمان سخت پر و بال تیر می گردد ...

... همان ز پرسش روز شمار می لرزم

چه سرو تهمت آزادگی است بر من بار

که من به برگ خود افزون زبار می لرزم

خط مسلمی آفت است بی برگی ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴۴

 

اگر چه با گل دمساز می شود شبنم

چو صبح شد به فلک بار می شود شبنم

درین حدیقه زنگار گون نمی ماند ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۰

 

... وگر نفس کشم افگار می شود چه کنم

اگر ز دل نکشم یک دم آه آتش بار

جهان به دیده من تار می شود چه کنم

چو ابر منع من از گریه دور از انصاف است

دلم ز گریه سبک بار می شود چه کنم

به دردساختن من ز بی علاجی نیست

دم مسیح به من بار می شود چه کنم

ز حرف حق لب از آن بسته ام که چون منصور ...

... نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من

ز نازکی به دلم بار می شود چه کنم

بر آبگینه من بار نیست خاکستر

ز روشنی دل من تار می شود چه کنم ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۱

 

اگر به روی تو بار دگر نظاره کنم

چو صبح زندگی خویش را دوباره کنم

مرا به سوی تو بال و پر دگر گردد ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۷

 

... مرا که دل خنک از برگریز می گردد

ز نو بهار چه لازم به زیر بار روم

به اختیار درین انجمن نیامده ام ...

... دعای جوشن ماهی ز موجه خطرست

چگونه بحر گذارم به جویبار روم

مرا که عشق سگ آستان خود خوانده است ...

صائب تبریزی
 
۹۲۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷۳

 

... ز تنگ حوصلگی مستی شراب کنیم

چو نخل موم بر و بار ما ملایمت است

چگونه سینه سپر پیش آفتاب کنیم ...

صائب تبریزی
 
۹۳۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷۷

 

... متاع ما سخن و خلق پنبه در گوشند

درین قلمرو و غفلت چه بار بگشاییم

فلک ز کاهکشان تنگ بسته است کمر ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۴۶۶
۴۶۷
۶۵۵