گنجور

 
صائب تبریزی

سبک به چشم تو از شیوه وفا شده‌ام

سزای من که به بیگانه آشنا شده‌ام

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

به سهو از گره روزگار وا شده‌ام

ز خون شکوه دهانم پرست چون سوفار

خدنگ راست روم از هدف خطا شده‌ام

ملایمت شکند شاخ تندخویان را

ز خار نیست غمم تا برهنه‌پا شده‌ام

کیم من و چه بود رزق همچو من موری

که بار خاطر این هفت آسیا شده‌ام

نمک به دیده من رنگ خواب می‌ریزد

ز چشم سرمه‌فریب تو تا جدا شده‌ام

هنوز نقش تعلق به لوح دل باقی است

ز فقر نیست که قانع به بوریا شده‌ام

به ناله چون جرسم صد زبان آهن هست

ز بیم خوی تو چون غنچه بی‌صدا شده‌ام

ز هیچ هم‌نفسی روی دل نمی‌بینم

چو پشت آینه زان روی بی‌صفا شده‌ام

میان اهل سخن امتیاز من صائب

همین بس است که با طرز آشنا شده‌ام

 
 
 
فضولی

منم که بی‌تو گرفتار صد بلا شده‌ام

به صد بلا ز فراق تو مبتلا شده‌ام

مگر به قوت ضعف بدن رسم جایی

چنین که در طلبت همره صبا شده‌ام

به درد و محنت بسیار من وسیله مپرس

[...]

کلیم

بدام عشق تو بیدانه مبتلا شده ام

پرم مبند چو دل بسته مبتلا شده ام

جدا ز یاران، تار گسسته را مانم

که بینوا شده ام گر دمی جدا شده ام

چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی

[...]

بیدل دهلوی

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام

جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت

چه سرمه زد به خیالم که بی‌صدا شده‌ام

هنور ناله نی‌ام تا رسم به ‌گوش ‌کسی

[...]

طبیب اصفهانی

به صد بلا ز غمت گرچه مبتلا شده‌ام

هزار شکر که با درد آشنا شده‌ام

ز خار ما همه گل می‌دمد به دامن دشت

به جستجوی تو تا من برهنه‌پا شده‌ام

جدا ز گلشن کویت طبیب از حسرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه