سلطنت تا بکمان یافت زسر تیپ سهام

چرخ میدان سپه آمد و مریخ غلام

پس ازین لشکر شه تاج برد از خورشید ...

... بهر ابطال بدست آرد از ماه علم

بهر افواج بپاسازد از چرخ خیام

بسته یابی همی از راجل او چار ارکان ...

... مهر با تیغ وی ازکوه بدرنارد دست

ماه با رمح وی از چرخ برون ننهد گام

جوید اقبال از او نطفه همی در اصلاب ...

... جای خوی خون زندش موج ز بیمت بمسام

خواهد از سطوت تو چرخ مناص از آجال

جوید از هیبت تو دهر ملاذ از اعدام ...

... زمانه از غبرات رماد مطبخ تو

نموده صیقل مرآت چرخ آینه فام

زجنبش هنری کلک تو مبرهن شد ...

... تا که خاک قدم وی شده تاج سرما

چرخ را تالی خورشید همه تاج سریم

داورا بنده و یک بیست تن از اهل سرای ...

... کز ماه رویان گرد شب هی روز یابی درکمین

آن چرخ آتشبار بین زو جسته پیچان ماربین

وزماراو پر ناربین از فرش تاعرش برین ...

ظل ملک که چرخ به جان بوسدش زمین

خرم به فضل وی زره آمد چو فرودین ...

... گیتی نیافته است ز گردون چنین امین

تا خاک را سکون بود و چرخ را مدار

ایزد ترا مظاهر و سلطان ترا معین

... که جان به تهنیتش گفت خانه آبادان

همین معامله را پار چرخ با اوکرد

چنانکه یازده مه خود نبد ز روزه نشان

ولیک بسکه وسایط چرخ انگیخت

دوباره یافت حکومت پس از مه شعبان ...

... زلشکرش سر و دست و دل و روان و توان

زچرخ چون شوال این اجازت یافت

زجای جست وکمر بست و برگرفت کمان ...

... ستوده معتمد الدوله عم خسرو عصر

که ذخر گردش چرخست و فخر دور زمان

هزار بیشه هزبر است چونکه در ناورد ...

... آنجا که زکف جود ریزد گهر منضود

پر ارض مطبق را تا چرخ معلا بین

هر صبح دمد تا مهر هر شام بود تا نجم ...

... که نه این است و نه آنست هم اینست و همان

هر چه انجام ورا چرخ شمارد دشوار

نزد دانا دلش آغاز نمودن آسان ...

... توسن انگیزد و که را کند از ریشه بنی

و آنگهش سوی نهم چرخ پراند زسنان

در غضب تابد و فرسنگ فراز سر او ...

... دور از آن مو اشک ریزد چشم خون پالای من

زیر این چرخ مشعبد روی این اقلیم خاک

با چه پهلو بار شد اینقدر بر بالای من ...

... با که خواهد خورد آیا جام صهبا زین سپس

کاشکی زین چرخ مینا خون شدی صهبای من

یا کجا رندی چشد حلوای وصلش را بکام ...

... که بتدبیرر باید ز رخ بحر شکن

پدر چرخ بآوردن چون او عنین

مادر دهر بتولید چو او استرون ...

... دیگر از باد مخالف نپذیرفت فتن

تو بعمان شدی و چرخ نوشتش کای بحر

یم ببین خوش بنشین تند مرو جوش مزن ...

... گشته بربارگه و تخت و زمان تو بجان

چرخ شیدا و زمین عاشق وکیهان مفتون

از غبار قدم و نعل سم ابرش تو ...

... کویش همه با عرش الهی زده پهلو

گو مهر میفروز رخ از چرخ در آن کاخ

گو حور میفراز قد از خلد در آن کو ...

... کز بهر دل راست پسندان مجنی تو

بر راستی نیزه اش از چرخ نبشته است

کز بهر کج اندیش مزاجان محنی تو ...

... ای خسروی که بس ز تو آباد گشته ملک

چرخ از اسف همی بزمین افکند نگاه

ازجان رهین منت اکلیل تست قدر ...

بسان چرخ عید جم دوباره

زمین بوسید در دارالصداره ...

... چمن خلد است و گلهایش حواری

زمین چرخست و نسرینش ستاره

نمایان چهره گل در دل آب ...

... کنون از رعد ابر فرودین راست

فراز چرخ کوس البشاره

بهر راغی روان ماهی قدح نوش ...

... چو بر بندد کمر زنجیر هیجا

شود بند حیات چرخ پاره

الا ای آفتاب جود کآمد ...

... قطره گر چکد از ابر گهر پاش کفش

چرخ از آن پهنه نیارست گذشتن بشناه

آسمان نیست ولیکن بخطر نزد ملک ...

... من کنت مولی ساز شد از بربط پیغمبری

پرشد زمین زاسرار حق برشد ز چرخ انوار حق

هر باطلی درکار حق پا برگرفت از همسری ...

... چون من بدین طاق و طرم ریزد غدیرم می به خم

کو زهره کز چرخ سوم بر سازدم خنیاگری

جاییکه از مادادگر دارد معاصی مغتفر ...

... بخشا عصاره تاک را بفزا بجان ادراک را

وز جرعه ای ده خاک را از چرخ اعظم برتری

دل را نما بی کاهلی زآن آب اخگرگون جلی ...

... شاهیکه نتوان زد رقم یک مدحت از آن ذوالکرم

اشجار اگر گردد قلم یا چرخ سازد دفتری

گرچه خدای دادگر ناید در اجسام بشر ...

ظل شه را چو زری سوی صفاهان شد رای

چرخ گردید زمین سای و زمین چرخ آسای

زیر خرگاه وی از بخت هزاران بختی

گرد اردوی وی ازچرخ دوصد پرده سرای

چهر خورشید همی تافت زآیینه پیل ...

... او همی رفت و همی بخت دویدش درپی

او همی راند و همی چرخ فتادش برپای

بخت گفتا که غریبم مگذار و مگذر

چرخ گفتا که به خلیم بگمار و بگرای

شه بدلداری بخت و بطرف گیری چرخ

هر دو را گشت بظل علمش راهنمای ...

... حکیم و شاعر و خطاط و نحوی و لغوی

ز کلکش آنچه به گیتی صدور یابد چرخ

زمین ببوسد و گوید به عهده فدوی ...

... ای برتر و مهین تر سردارهای شاه

کز فره چرخ چاکر و انجم یساولی

اندر دل حبیب تمامی سکونتی ...