گنجور

 
جیحون یزدی

بتا رسد اجل می‌کشان ز ماه صیام

سرود و رود بدل کن به غنه و ادغام

تو را که بود رکوعی به صد فسون مشکل

کنون چگونه کنی پنج گه قعود و قیام

تو را که بوسه به پایت شهان زدند به صدق

چگونه حالی بوسی به حیله دست امام

به دست شیخ اگر چون تو شوخ بوسه دهی

شود ز وجد نهان پر ز شهوتش اندام

بدین جمال به هر مسجدت قعود افتد

عجب نخیزد اگر فتنه تا به روز قیام

بر آن زمین که تو با زلف و خال سجده بری

به صید خلق دمد تا به حشر دانه و دام

بیا و هیچ به مسجد مرو که از رخ تو

شود چو معبد اصنام مسجد اسلام

به طره غارت قومی مکش ز محفل سر

به چهره آفت صومی منه به معبر گام

چگونه قد تو خم گردد و به صف نماز

کسی شناسد حمدش کدام و سوره کدام

مرا که راستی ای کج‌کله خیال است این

که باده نوشم از آغاز روزه تا انجام

ز شام نرد زنم با وُشاقکان تا صبح

ز صبح خواب کنم با نگارکان تا شام

هزار بار بود روزه‌خوار نیکوتر

ز روزه‌دار مفطر به گندم ایتام

چه سان به هر تن ملحد رواست صایم گفت

که رسته است ز وقفش همه عروق و عظام

خدا ز جملهٔ احکام خویش روزه شمرد

نه آنکه روزه شو و در گذر از آن احکام

ز کوه هم برحق همچو روزه است اما

به هر چه صرفه زنان است می‌کنی اقدام

همان مدبر عالم که از تو خواست صلات

مگر نخواسته است از تو صلّت ارحام

تمام عمر کنی گر سیاحت اندر دهر

به جز وزیر نبینی به خلق مرد تمام

ستودهٔ که کند رایض ارادهٔ او

به تازیانهٔ فر آسمان توسن رام

چو از نی قلمش نغمه خیزد اندر بزم

به پشّه از فزعش ناخن افکند ضرغام

وقار و جاه و فتوت نکوترین شرفی‌ست

که شخص او را امروز سکه خورده به نام

زهی وزیر که در نزد مشعر عرفاست

صفای کعبهٔ کویت عدیل رکن و مقام

بر بیان تو هزل است هر چه غیر از وحی

بر کلام تو لاف است هر چه جز الهام

به اوج قدر اوهام راست کوته دست

نهد اگر که همی پا به دوش هم اوهام

تو را به پنجهٔ تدبیر تا فتاد قلم

حسام‌ها همه را موریانه زد به نیام

تبارک الله ازین احتشام کز قدرت

کنی به شبری نی در مهام کار حسام

چو یافت خنصر تو خاتم کفالت ملک

نماند سرّی دیگر به پردهٔ ابهام

تو در تامل بر خشت خام آن نگری

که دید ذوق جم اندر صفای گوهر جام

زمانه از غبرات رماد مطبخ تو

نموده صیقل مرآت چرخ آینه‌فام

ز جنبش هنری کلک تو مبرهن شد

که ممکن است بدون سپه به ملک نظام

قوام نظم به قول درست و فعل نکوست

چه سود نام نهادن به خود نظام و قوام

به سالئیم که مامش نهاد نام کریم

ز طبع او نرود بخل محض گفتهٔ مام

نه هر که نقش کند صفحه را شود شاپور

نه هر که تیر زند گور را بود بهرام

نبی نگردد هرکس درست کرد کتاب

علی نگردد هر کس که بشکند اصنام

همیشه تا رمضان آید از پس شعبان

ستاره چاکر تو والسلام والاکرام

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام

بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام

یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند

دگر که: عاشق گویند عاشقان را نام

دریغم آید چون مر تو را نکو خوانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
کسایی

سرودگوی شد آن مرغک سرودسرای

چو عاشقی که به معشوق خود دهد پیغام

همی چه گوید؟ گوید که: عاشقا، شبگیر

بگیر دست دلارام و سوی باغ خرام

عنصری

امید نیکی و تاج ملوک و صدر کرام

بزرگ خسرو آزادگان و فخر انام

بمین دولت و دولت بدو همیشه عزیز

امین ملت و ملت بدو گرفته نظام

سپهر کلی و جزوی بدو نموده هنر

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام

بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام

یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند

دگر که عاشق گویند عاشقان را نام

دریغم آید چون مر ترا نکو خوانند

[...]

فرخی سیستانی

بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام

بر من آمد وقت سپیده دم به سلام

درست گفتی کز عارضش برآمده بود

گه فرو شدن تیره شب سپیده بام

ز عود هندی پوشیده بر بلور زره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه