گنجور

 
۸۵۴۱

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

... آشیان را تنگ تر از چنگل شهباز کرد

بار بستم منهم از گلشن به چشم حسرتی

گزنم خون جگر نتوانش از هم باز کرد

قصه کوته آسمان و انجمش کز خشم و کین

آن جفا بنیاد با من این ستم آغاز کرد

یار را از من بریدند و مزا از خانمان ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۲

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

... کز کیست خون فشان مژه اشکبار من

عمریست در کمند تو پا بستم و تو نیز

دانی منم شکار تو عاشق شکار من ...

... خواهم من گدا ز تو چون کام دل که هست

بند زبان شکوه توام شهسوار من

رحمی که وقت شد رود از آرزوی تو ...

... ای وای بر من و دل امیدوار من

مشتاق را که بنده تست از ازل بده

کام دلش ز لطف خداوندگار من

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۳

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

... ما بلبلان نیامد جز دیدن گل از ما

بر ما عبث در باغ بندند باغبانان

خوبان و عاشقانند قومی که بیکرانست

مهر و وفای آنان جوروجفای اینان

هر شب به بستر ناز سرخوش تو خفته و من

چشمم بهم نیامد چون چشم پاسبانان ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۴

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

... گم گشته دلم را طلبد از خم آن زلف

جویند و نیابند گر از حلقه گیسو

تنها نه منم بسته زلفت که بسی هست

جان در بن هر تارش و دل در سر هر مو

بارد همه طراری از آن طره پرفن ...

... زان روز که من دیده ام آن عارض نیکو

بنگر که شود صورت عالم به تو روشن

در آینه ای آیینه روی آینه رو ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۵

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

... شمرد چسان برت کس غم بیشتر ز پیشم

که فزون ز هر حسابست و برون ز هر شماره

مه من توراست یارب چه قدر صفای طلعت

که نماید از بناگوش تو عکس گوشواره

بگدا چگونه طفلی چو تو سر فرود آرد ...

... چه تفاوت ارنمایی رخ اگر نه کز تو دارم

نه شکیب بستن چشم و نه طاقت نظاره

نگرم چگونه سیرت که تو را چو بینم از خود ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۶

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

... رحمی که دلم خون شد در گوشه تنهایی

تو خسرو فرمانده من بنده فرمان بر

حاشا زند از من سر جز آنچه تو فرمایی

از مهر کدامین عهد بستی تو که نشکستی

از بهر چه می بندی پیمان چو نمی یایی

ای ما بدو تو نیکو با ما نفسی بنشین

بر زشتی ما منگر شکرانه زیبایی ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۷

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

خوش آن ساعت که بی خشم و غضب با ما تو بنشینی

نه در دل عقده ای ما را نه برابر و ترا چینی ...

... مر پهلو به خار یا به خشتی سر نهم ورنه

که شب های غمت نه بستری دارم نه بالینی

نظر مشتاق دارد از غرور حسن آن مهوش ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۸

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

... در گلشنی که نتوان بی ناله یکدم آسود

کو فرصتی که بندم بر شاخی آشیانی

هر اختری سپهریست در حسن و اختر تو ...

... آه نهفته در دل تیریست در کمانی

رنگ شکسته ماست کز عشق رنگ بستست

ورنه بود بهاری دنبال هر خزانی ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۴۹

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح علی بن ابی طالب(ع)

 

... به قد سرو بود نارسا چهار انگشت

چه نقشها که به رخسار من ز خون بندد

دمادم و نفتد هرگزش ز کار انگشت ...

... بریده چون شود افتد ز اعتبار انگشت

بجز از اینکه رساندم به بند برقع او

برای عقده گشودن من فکار انگشت ...

... گره بکار ضرور است ذره را ورنه

نبسته پنجه خورشید در نگار انگشت

در آن چمن که شوم قامت رسای ترا ...

... کزو برای چه دیگر گناه کار انگشت

مرا که بسته بکف آب و رنگ مدحت او

برنگ خامه شنجرف در نگار انگشت ...

... نهاده چون مژه بر چشم روزگار انگشت

بکار بسته اهل جهان گره نگذاشت

ز بسکه در کفت ای مرحمت شعار انگشت ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۵۰

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتم‌الانبیا محمد(ص)

 

... هر دو مشغول باین مشغله از هر مشغل

آن به تهلیل حلی بند جهان جل جلال

این بتسبیح خداوند جهان عزوجل ...

... شود از بهر تماشای گلستان احول

جلوه گر شد بنظرها ز دم گرم بهار

ز اخگر لاله و گل همچو فروزان مشعل ...

... چه زمین و چه زمان و چه مکان و چه محل

خواست نقاش قضا وصف چمن را بندد

نقش بر صفحه ایام قدر گفت اول ...

... نسبت ذره و خورشید و چراغ و مشعل

سرکوی تو بهشت است که یابند در او

عاشقان چاشنی صحبت معشوق ازل ...

... مگرش نیشتر مرگ گشاید اکحل

بهر آسایش ابنای زمان گر خواهی

که شود منتظم اوضاع جهان مختل ...

... مپسند اینکه جفایش کندم مستأصل

بستان دادم ازو اول و آنگاه بده

کامهای دلم از لطف بوجهی اجمل ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۵۱

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

بازم زده عنبرین کندی

بر دل بندی و سخت بندی

یکسان شده ام به خاک راهی ...

... کوشش چندی و صبر چندی

وآن گلبن ناز را چه پروا

از حال چو من نیازمندی ...

... وقت است که از شکنجه هجر

چون مرغ نهاده پابه بندی

در کنج غمی ز فرقت او

بی رنج و نصیحتی و پندی

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... زین وادی پر ز خار برگشت

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... پند یاران اگر کنم گوش

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان

آن ماه شبی که در برم نیست

آرام دمی به بسترم نیست

تمهید جفاست مهر دشمن ...

... فرسود و علاج دیگرم نیست

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... کرده است هزار سر ز تن دور

بسته است هرار سر به فتراک

جویی چه مدد بر زمش از چرخ ...

... شوخی که ز هجر اوست شب ها

بالینم خشت و بسترم خاک

عمریست چو آفتاب سرگرم ...

... چندی من خسته جان غمناک

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان

دل در خم زلف او طپد چند

ممکن نبود نجات ازین بند

زآن گمشده کز غمش به جانم ...

... کز شست نگاه آن جفا جو

وز غمزه آن نگار دل بند

تیریست مرا به هر بن موی

تیغیست مرا به هر سر بند

از غمزه دلم نموده گر ریش ...

... چون سرکشم از خط جفایش

من بنده و او بود خداوند

همچون بلبل که تار جان را ...

... دارم سر آن که نیز یک چند

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... دامان وصالش از تک و دو

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... در دست من از تلاش دامن

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... تنها نه به وادی محبت

سرگشته منم چو بنگری نیک

عالم متحرک و محرک ...

... گامی نشود ز سعی نزدیک

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... زآن غافله همچو گرد واپس

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... قیدی زآن قید صعب تر نه

بندی ز آن بند سخت تر نیست

من در ره وعده اش که باشم ...

... این ناله که از تف درونم

نزدیک لبست و بیشتر نیست

از من که در آتشم ز هجران ...

... بیچاره و چاره دگر نیست

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... در راه طلب ز کوششم کام

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... زین وادی پرخطر نینداخت

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... در کنج غمی کشیده من هم

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... دیگر به رهش تلاش گردی

بنشینم و خو کنم به هجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... کز پاره بره سراغش افتم

بنشینم و خو کنم بهجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... چشمم بصفای شیشه می

گوشم بنوای ارغوان نیست

این مهر سپهر حسن کزوی ...

... بختم بتلاش رهنمون نیست

بنشینم و خو کنم بهجران

یا آید یار و یا رود جان ...

... منعم به رهش ز پا درآرد

بنشینیم و خو کنم بهجران

یا آید یار و یار رود جان ...

... در مکتب عشق تکیه بیجا

باشند یکی در این دبستان

طفل نادان و پیر دانا ...

... فرسوده بجستجوی او پا

بنشینم و خو کنم بهجران

یا آید یار و یا رود جان

بر بستر هجر یار آنم

کز درد بلب رسیده جانم ...

... گاهی بکنار از آن میانم

آن گلبن ناز را بگویید

آکنون بشنو گهی فغانم ...

... گفتم اما نمی توانم

بنشینم و خون کنم بهجران

یا آید یار یا رود جان

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۵۲

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۲ - تاریخ عمارت

 

... در صباح و مسادرش از خلد

بندد و واکند ز بست و گشاد

در تماشایش آید ار رضوان ...

... وصف گل های نقش دیوارش

چون زبان قلم کند بنیاد

همچو منقار بلبلان گردد ...

مشتاق اصفهانی
 
۸۵۵۳

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی

که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی ...

... ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی

به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل

جنونی از خدا می خواهم و دامان صحرایی ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۵۴

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع

 

... به پای گل به کار جان فشانی بلبل شیدا

سزد گر بر سر شمشاد و سرو امروز در بستان

چو قمری پر زند از شوق روح سدره طوبی

چنار افراخت قد بندگی صبح و کف طاعت

گشود از بهر حاجت پیش دادار جهان آرا ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۵۵

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - به آذر بیگدلی که در سفر بوده

 

... نسیمی است شب ها به گلشن غنوده

ز گل کرده بالین و از سبزه بستر

بر اندام او سوده ریحان و سنبل

در آغوش او بوده نسرین و عنبر

غلط کردم از طرف بستان نیاید

نسیمی چنین جان فزا و معطر ...

... چراغ دل روشن اهل معنی

فروغ شبستان اهل دل آذر

محیط فضایل که دریای فکرش ...

... سپهر معالی که بر اوج قدرش

هزاران چو مهر است تابنده اختر

مدار مناقب جهان مکارم ...

... به معنای مشکل سرانگشت فکرت

کند آنچه با مه بنان پیمبر

به گفتار ناراست تیغ زبانت ...

... جهان سخن خامه ات را مسخر

ز کلک بنان تو هر لحظه گردد

نگاری ممثل مثالی مصور ...

... وفا پیشه یارا خداوندگارا

یکی سوی این بنده از لطف بنگر

ز رحمت یکی جانب من نظر کن ...

... تو بر صدر محفل برازنده مولا

منت در مقابل کمر بسته چاکر

تو محفل فروز از ضمیر منیرت ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۵۶

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف زلزله‌ای که در زمان اقامت وی در کاشان اتفاق افتاده

 

... از کف خود رایگان دامن امن و امان

داده و بنهاده ام ره سوی خوف و خطر

خود به عبث اختیار کرده ام از روزگار ...

... شب چو به آرامگاه رو نهم از رنج راه

بستر و بالین من این حجر است آن مدر

طاق رواقم سحاب شمع وثاقم شهاب ...

... خفت و سحر در کشید خاک سیاهش به بر

بس گهر تابناک گشت نهان زیر خاک

بی خبر و کس نیافت دیگر از آنها خبر ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۵۷

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش شهر قم

 

... تا به آدم یا امامی بوده یا پیغمبری

بنت شاه اولیا موسی ابن جعفر فاطمه

کش بود روح القدس بیرون درگه چاکری ...

... بر عروس دولتش مشاطه بخت بلند

هردم از فتح و ظفر بندد دگرگون زیوری

دایه گردون پیر آمد شد بسیار کرد ...

... امن را تا پاسبان عدل او بیدار کرد

ظلم جوید باد جوید فتنه جوید بستری

شهر قم کز تندی باد حوادث دیده بود ...

... لاف بیش از پیش چند ای کمتر از هر کمتری

لب فروبند و زبان درکش ره ایجاز گیر

تا نگردیدستی از اطناب بار خاطری ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۵۸

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » مقطعات » قطعه شمارهٔ ۱

 

... از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب

وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ

نره غولی روز بر گردن کشیدن خیرخیر

پیره زالی در بغل شب بر گرفتن تنگ تنگ

از شراب و بنگ روز جمعه در ماه صیام

شیخ را بالای منبر ساختن مست و ملنگ ...

... صید بگرفتن به قهر از پنجه غضبان پلنگ

نقش ها بستن شگرف از کلک مه بر آب تند

نقب ها کردن پدید از خار تر در خاره سنگ ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۵۹

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱

 

... شهریار جهان که در گیتی

کرمش عقده های بسته گشاد

کامیابی که هر مراد که خواست ...

... ریزه خوار نواله کرمش

ترک و تاجیک و بنده و آزاد

امر او را به جان ستاره مطیع ...

... که خدایش جزای خیر دهاد

صد هزاران بنای خیر آنجا

ز اقتضای نهاد نیک نهاد ...

... زینت افزای عالم ایجاد

که بنایی ندیده مانندش

چشم گردون در این خراب آباد ...

... چون به معماری قضا و قدر

یافت اتمام این نکو بنیاد

بهر تاریخ زد رقم هاتف ...

هاتف اصفهانی
 
۸۵۶۰

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱۰ - تاریخ مرمت گلدستهٔ قم

 

... که آمد عالم فرسوده را بر تن ز عدلش جان

کهن گلدسته قم را که ویران بود بنیادش

مجدد شد به حکم او اساس و تازه شد بنیان

تعالی الله زهی گلدسته زیبا که پنداری

به هم بر بسته از گل دسته دهقان این بستان

بود مقری بر اوجش با سروش چرخ هم نغمه ...

هاتف اصفهانی
 
 
۱
۴۲۶
۴۲۷
۴۲۸
۴۲۹
۴۳۰
۵۵۱