چون بیتو ننالم زار در گوشه تنهائی
کو طاقت خودداری کو تاب شکیبائی
لیلیوش من از من آداب چه میجوئی
عاقل نیم و شهری مجنونم و صحرائی
تا چند توان جانا دور از تو بسر بردن
رحمی که دلم خون شد در گوشه تنهائی
تو خسرو فرمانده من بنده فرمان بر
حاشا زند از من سر جز آنچه تو فرمائی
از مهر کدامین عهد بستی تو که نشکستی
از بهر چه میبندی پیمان چو نمییائی
ای ما بدو تو نیکو با ما نفسی بنشین
بر زشتی ما منگر شکرانه زیبائی
دانی من و تو واعظ باشیم که و مارا
چه کار و چه شغل آید زین گنبد مینائی
من آنکه بهر محفل جز باده نه پیمایم
تو آنکه بهر مجلس جز باده نپیمائی
از خویش نمینالم مشتاق درین محفل
نالان زدم عشقم چون نی زدم نائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تنهایی و دوری محبوبش گله میکند و ابراز ناتوانی از تحمل این جدایی مینماید. او خود را مجنون و عاشق توصیف میکند و از محبوبش میخواهد که در کنار او بنشیند و ذاتی زیبا و دلنشینش را نشان دهد. شاعر همچنین به وفاداری و پیمانهایی که میان آنها وجود دارد، اشاره میکند و از محبوب میپرسد چرا این پیمانها را نمیشکند. در نهایت، او میگوید که از صفای عشق و درخواست ملاقات با معشوقش هرگز خسته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که در گوشه تنهاییام زار و نالان هستم، چطور میتوانم خودم را کنترل کنم و صبر داشته باشم؟
هوش مصنوعی: من لیلیوش هستم و از من توقع آداب و رسوم نداشته باش. من نه عاقل هستم و نه در شهر زندگی میکنم، بلکه شبیه مجنونم و در دشت و صحرا roam میکنم.
هوش مصنوعی: تا کی میتوانم ای عزیز، دور از تو زندگی کنم؟ رحمی که دلم در گوشه تنهاییام به شدت دچار درد و رنج شده است.
هوش مصنوعی: ای خسرو، تو رهبر من هستی و من بندۀ تو. هیچگاه از خودم چیزی به جز آنچه تو دستور میدهی، ندارم.
هوش مصنوعی: از کدام عشق یا دوستی عهد و پیمان بستهای که این پیمان را نشکستی؟ چرا دوباره قول و قراری میگذاری وقتی که نمیآیی؟
هوش مصنوعی: ای کاش که تو با ما، که در بدم، لحظهای بنشینی و به زشتیهای ما ننگری. این خود باعث شکرگزاری زیبایی توست.
هوش مصنوعی: میدانی که ما هر دو در نقش راهنما هستیم، اما چه ارتباطی با این دنیا و مشاغل آن داریم؟
هوش مصنوعی: من کسیام که در محافل تنها به خاطر شراب مینوشم، اما تو آنقدر خود را محدود کردهای که هیچگاه جز به خاطر شراب نمینوشی.
هوش مصنوعی: من از خودم ناراحت نیستم، بلکه فقط در این جمع نالان هستم. عشق من مانند نی، صدایی عشقآمیز را به گوش میرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.